سقوط نجیبالله، ناتوانی ایران و اختلافهای درونی
در هشت ثور/اردیبهشت سال ۱۳۷۱ تمام قدرت سیاسی و دولتی در کابل به رهبران سازمانهای مجاهدین انتقال یافت و حکومت طرفدار شوروی به تاریخ پیوست. این رهبران، فرماندهان نظامی و جنگجویان شان در دهه شصت خورشیدی علیه نیروهای شوروی و حکومت طرفدار آن با انگیزه دینی میجنگیدند. هشت ثور برای آنها به معنای پیروزی در نبرد مقدس دینی ضدکمونیسم و طرفداران داخلی آن بود. دکتر نجیبالله آخرین رییسجمهوری دولت جانبدار شوروی افغانستان، طرفدار حل سیاسی جنگ بود. او از تلاشهای سازمان ملل متحد برای حل سیاسی جنگ افغانستان پشتیبانی میکرد و تا آخرین روزهای عمر حکومتش انتظار داشت که این سازمان زمینه ایجاد یک حکومت بیطرف انتقالی را در افغانستان فراهم کند و خودش به صورت مسالمتآمیز کنار برود. اما چنین چیزی تحقق نیافت.
سقوط حکومت دکتر نجیبالله و حزب او را معلول توقف کمکهای مالی و نظامی اتحاد شوروی به آن حکومت میدانند. وزیر خارجه حکومت میخائیل گورباچف آخرین زمامدار شوروی در ۱۳سپتامبر سال ۱۹۹۱با امضای یک یادداشت تفاهم با ایالات متحده تعهد کرد که ارسال کمکهای مالی و نظامی به حکومت نجیبالله را با هدف تسریع تلاشهای سازمان ملل متحد برای رسیدن به راه حل سیاسی متوقف میکند. ایالات متحده هم در آن یادداشت تفاهم، متعهد شده بود که دیگر به گروههای مجاهدین جنگافزار نمیدهد. ایالات متحده در دهه هشتاد میلادی از چریکهای ضد شوروی افغانستان حمایت میکرد و برای آنها منابع مالی و سلاح فراهم میکرد. این کمکها در مقیاس کمتر، پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان نیز ادامه یافت. تعهد گورباچف مبنی بر توقف کمکهای مالی و نظامی به حکومت نجیبالله اختلافهای درونی این حکومت را تشدید کرد. پس از این که خبر توقف کمکها علنی شد در میان نظامیان و اعضای حزب وطن که نجیبالله رهبری آن را به عهده داشت، این باور شکل گرفت که عمر حکومت آنها به پایان رسیده است.
این باور سبب شد که نیروهای تشکیل دهنده حکومت نجیبالله و متحدان آن درصدد ایجاد روابط با گروهها مجاهدین و کشورهای منطقه برآیند تا بقای سیاسی و حیات فیزیکیشان تضمین شود. شخص نجیبالله هم در اکتبر همان سال به سازمان ملل متحد گفت که اگر این سازمان موفق به ایجاد یک حکومت عبوری در افغانستان شود، او حاضر است که از قدرت کنار برود و از کشور خارج شود. اما سیر تحولات چنان سریع بود که نه سازمان ملل متحد فرصت یافت تا حکومت عبوری تشکیل دهد و نه نجیبالله توانست از کشور خارج شود. اتحاد شوروی برای بقای حکومت دکتر نجیب ماهانه بین۲۵۰ تا ۳۰۰ میلیون دلار هزینه میکرد. ولی اتحاد شوروی دیگر نتوانست پس از ماه اوت سال ۱۹۹۱ از نجیبالله حمایت کند. در آن زمان بلندپایهگان نظامی واستخباراتی/امنیتی اتحاد شوروی طرفدار دوام کمکهای مسکو به حکومت نجیبالله بودند، اما کودتای این بلندپایهگان علیه گورباچف به شکست انجامید و این رویداد کل مناسبات قدرت را در اتحاد شوروی دگرگون کرد. دگرگونی مناسبات قدرت سبب شد که بوریس یلتسن و جناح او که مخالف کمک به نجیبالله بودند به نیروی مسلط در مسکو بدل شوند و عمر اتحاد شوروی به پایان برسد. جمهوریهای تازه استقلالیافته شوروی پیشین توان مالی و اراده سیاسی حمایت از حکومت نجیبالله را نداشتند. حکومت نجیبالله به حامی قدرتمند خارجی نیاز داشت تا به بقای این حکومت کمک کند و زمینه حضور نیرومند حزب و حکومت نجیبالله در مذاکره و حل سیاسی را فراهم سازد.
ارتش پاکستان که در آن زمان حامی مجاهدین بود به تلاشهای سازمان ملل متحد برای رسیدن به راهحل سیاسی جنگ افغانستان باور نداشت و به سازمان حزب اسلامی گلبدین حکمتیار کمک میکرد تا کابل را با استفاده از نیروی نظامی تسخیر کند. پیتر تامسن یکی از دیپلماتهای بلندپایه امریکا در دهه هشتاد و شروع دهه نود میلادی در کتابش نوشته است که در سیآیای، سازمان اطلاعاتی واستخباراتی/امنیتی آمریکا هم این تمایل وجود داشت که حکومت نجیبالله باید با توسل به نیروی نظامی سرنگون شود. در آن زمان موضع رسمی وزارت خارجه آمریکا حمایت از حل سیاسی جنگ افغانستان بود، اما پیتر تامسن در کتابش آورده است که سیآیای با وزارت خارجه آمریکا همنظر نبود و برعکس با نظامیان پاکستان همکاری میکرد تا کار نجیب را با توسل به نیروی نظامی یکسره کنند. به نظر میرسد که هسته اصلی قدرت در سیآیای و پنتاگون در آن مان به دست کسانی بود که سخت طرفدار انتقامگیری از شوروی بودند. شوروی در جنگ ویتنام از چریکهای کمونیست ضد آمریکا حمایت میکرد. سقوط پایتخت ویتنام جنوبی در سال ۱۹۷۵به دست چریکهای کمونیست مورد حمایت مسکو ضربه حیثیتی برای نظامیان و سازمانهای امنیتی ایالات متحده بود. ظاهرا هسته اصلی قدرت در سیآیای میخواست که این ضربه حیثیتی را با سقوط قهری حکومت طرفدار مسکو در کابل جبران کند. از دید آنها انتقامگیری از شوروی زمانی کامل میشد که کابل به دست چریکهای مورد حمایت آمریکا و پاکستان میافتاد.
اما در این میان موضع ایران بسیار جالب بود. تهران در طول دهه هشتاد از مجاهدین یا چریکهای ضد شوروی حمایت میکرد. در آن زمان سازمانها/تنظیمهای جهادی افغانستان در شهرهای ایران دفتر داشتند و اردوگاههای آموزشی مجاهدین هم در قلمرو ایران وجود داشت. ولی پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، تهران به این نتیجه رسید که سقوط قهری حکومت نجیبالله و پیروزی نظامی گروههای مجاهدین برای منافع امنیتی ایران مضر است. به همین دلیل بود که تهران به صورت محرمانه روابط خودش را با حکومت نجیبالله نزدیک کرد. چندین بار مقامهای ایرانی از جمله میرمحمود موسوی برادر میرحسین موسوی که آن زمان یکی از بلندپایهگان وزارت خارجه کشورش بود سفرهای محرمانه به کابل داشتند و با نجیبالله و دیگر مقامات بلندپایه حزبی و دولتی گفتوگو کردند.
آخرین سرباز شوروی در ۱۵ فوریه سال ۱۹۸۹خاک افغانستان را ترک کرد. در شروع فوریه آن سال تلاشهای در پاکستان به راه افتاد تا رهبران مجاهدین، یک حکومت انتقالی در تبعید تشکیل دهند. رهبران مجاهدین و ارتش پاکستان بر این باور بودند که با تکمیل روند خروج نیروهای شوروی، بلافاصله نجیبالله سقوط میکند. قصد رهبران مجاهدین و حامیان پاکستانیشان این بود که با سقوط نجیبالله حکومت انتقالی مجاهدین که در راولپندی پاکستان تشکیل شده بود، جای آن را بگیرد. در این حکومت انتقالی در حال تعبید برای چهرهها و گروههای شیعه افغان سهمی داده نشد. مولوی محمدیونس خالص یکی از رهبران مجاهدین در آن زمان اظهارات ضد شیعی داشت. علیرضا معیری معاون صدراعظم وقت ایران قبل از ۱۵ فوریه سال ۱۹۸۹ به پاکستان سفر کرد تا با رهبران مجاهدین در مورد سهم شیعیان افغان در حکومت انتقالی در حال تبعید که قرار بود در شهر راولپندی ایالت پنجاب تشکیل شود گفتوگو کند. او متوجه شد که شیعیان در این حکومت سهمی به دست نمیآورند. گفته میشود که گلبدین حکمتیار به معیری گفته بود که اگر تهران سعی کند در آینده از گروههای شیعه در جنگ افغانستان حمایت کند، او و دیگر رهبران اسلامگرای سنی، از نیروهای سنی ایرانی مخالف رژیم شیعه ایران حمایت خواهند کرد. ایران به این نتیجه رسید که در صورت سقوط قهری حکومت دکتر نجیبالله نه تنها سهم قابل توجهای به گروههای شیعه افغان در حکومت جانشین او نمیرسد بلکه تهدید امنیتی هم برای تهران به وجود میآید. این باور سبب چرخش آرام و بدون سروصدای سیاست ایران در مورد افغانستان شد. ایران روابط خودش را با حکومت نجیبالله نزدیک ساخت و تلاش میکرد که راه حل سیاسی برای جنگ افغانستان به دست بیاید.
ایران درک کرده بود که در صورتی که جنگ افغانستان راه حل سیاسی پیدا کند، شیعیان هم در مناسبات قدرت آینده سهم قابل توجه بهدست خواهند آورد. اسناد نشان میدهد که ایران در آن زمان تاکید داشت که برگزاری انتخابات به ختم منازعه در افغانستان کمک خواهد کرد. نجیبالله هم احساس میکرد که ایران بیشتر از دیگر کشورهای منطقه به حل سیاسی علاقهمند است. ایران بیشتر از ناحیه حکمتیار، عبدلربالرسول سیافت و مولوی محمد یونس خالص نگران بود. تهران این رهبران مجاهدین را سنیهای اسلامگرای مخالف تشیع میدانست که در صورت به قدرت رسیدنشان برای ایران مشکل امنیتی به وجود میآورند. ایران تصور میکرد که حکمتیار و سیاف به عربستان و دیگر حلقههای قدرتمند در خاورمیانه بسیار نزدیک هستند. ولی ایران قادر نبود به حکومت نجیبالله مثل اتحاد شوروی کمک کند و آن را تا رسیدن به یک راه حل سیاسی سرپا نگه دارد.
تعهد شوروی مبنی بر توقف کمکهای نظامی و مالی به نجیبالله اختلافهای جناحی و قومی را در آن حکومت تشدید کرد. قبل از توقف کمکهای شوروی هم شکافهای و اختلافهای جدی در حزب و حکومت نجیبالله وجود داشت، ولی اتحاد شوروی با استفاده از اهرم کمکهایش میانجیگری میکرد و این اختلافها را کمرنگ میساخت. ولی تعهد توقف کمکها بعد فروپاشی شوروی سبب شد که اختلافهای جناحی بیشتر شود و رنگ هویتی و قومی بگیرد. نجیبالله در تلاشی که هدف از آن گسترش اقتدار خودش بود سعی کرد تا از قدرت جنرال رشید دوستم اوزبکتبار در شمال بکاهد و جنرال مومن فرمانده پادگان نظامی شهرک مرزی حیران را هم برکنارکرد. اما این اقدام نجیبالله سبب شد که جنرال دوستم و جنرال مومن با فرمانده احمد شاه مسعود دست به ائتلاف بزنند. حزب شیعی وحدت اسلامی هم به ائتلاف آنها پیوست. این ائتلاف کنترل شهر مزار شریف در شمال افغانستان را به دست گرفت و این شهر به مرکز قدرت جنرال دوستم بدل شد.
تقریبا مسلم شده بود که مقامهای نظامی و سیاسی حکومت نجیبالله برای حفظ حیات خودشان هم که شده، روابط با فرماندهان و رهبران همتبار و همدیار خودشان به وجود میآورند و این حکومت از درون منفجر میشود. این سناریو بالاخره تحقق یافت. نجیبالله در۱۸ مارس سال۱۹۹۲ اعلام کرده بود که به سود یک حکومت انتقالی بیطرف کنار میرود ولی ۱۶ آوریل همان سال استعفا داد و به دفتر سازمان ملل متحد در کابل پناه برد. تلاش او برای خروج از کشور به کمک بینینسیوان نماینده ویژه وقت سرمنشی عمومی سازمان ملل متحد برای افغانستان ناکام ماند. نجیبالله چنان به همکاران و همحزبیهایش بی اعتماد شده بود که برنامه ناکام خروجش را با هیچ یک از آنها در میان نگذاشت. با استعفای نجیبالله سران مجاهدین اعلام کردند که دیگر حکومت انتقالی بیطرف را قبول ندارند و میخواهند قدرت سیاسی به یک حکومت عبوری ائتلافی متشکل از اعضا و رهبران تنظیمهای جهادی انتقال یابد. رهبران مجاهدین به کمک نواز شریف نخست وزیر وقت پاکستان روی یک نقشه راه برای برگزاری انتخابات و تشکیل یک حکومت انتخابی هم توافق کردند، اما آن نقشه راه تطبیق نشد و گروههای مجاهدین در کابل به جان هم افتادند. ویرانی کابل و از میان رفتن تمام نهادهای دولتی از جمله ارتش و پلیس، پیامد سقوط حکومت نجیبالله بود.