راپورت خفیهنویس؛ آشنا و ناشناس
امروز طرف عصری به دربخانه رفتیم. حالمان خوش نبود. بهقول مرحوم سیگموند فروید دچار قمپکلس شده بوده و این سیگموند فوقالذکر درمورد جماع نظراتی داده و قوه باء را از اعظم قوای انسان دانسته که در هر عملی تاثیر داشته، بهحدی که بهقول حضرت: «الات الرجال عظیم الشیء فی کل النفس» و ابنخلدون تونسوی فرموده که سیگموند فروید تمام این نظرات پسیکولوجیای خودش را از رسالههای عملیه مجتهدین شیعه و کتب طب امام صادق که بخش اعظم آن به درمان قوه باء اختصاص دارد، اخذ نموده، ولی بهدلیل جهالت و عناد با دین و بهخصوص شیعه اثنیعشری و فاطمه زهرا اینها را نگفته که از کجا ماخوذ است.
و البته بهقول علما من عرف نفسه فقد عرف ربه، اینجانب میدانستم که این حالت من از کجا ناشی گشته، و این بهخاطر اظهارات میرزا حسامالدین آشنا، از مشاوران صدراعظم بوده که عظیمترین نفر در کابینه بوده، قریب دو متر درازا داشته و موجود پهناوری است. یک فقره مصاحبات نموده از بابت مقاتل سنه ۷۷شمسی از رجال پلتیکی و منورالفکر و قدری حقایق را با دروغ مخلوط نموده به بعض اشخاص نظیر سردار داریوشخان فروهر حرفهایی زده که حقیقت نداشته، ثانیا دروغ است. صبیه داریوشخان یعنی پرستو خاتون که در جرمانی زندگی مینماید و بیستسال است هر صبح تا شب به یاد ابوی و خانم والده اشک میریزد، ناراحت شده؛ خدا از او نگذرد و نخواهد گذشت.
بیت
پدر کشته را کی بود آشتی تو گه خوردهای تخم کین کاشتی
با همین حال خراب، مشرف شدیم به دربخانه و همینطور خدمت آقا رفتیم. آقا انگار علم غیب دارد، فرمودند:
- امروز حالت خوشحالی دارید، حتما اتفاق خوبی افتاده.
عرض کردم: اتفاقا اصلا حال خوشحالی ندارم و خیلی ناراحتم.
حضرت آقا فرمودند: من مدتی به روسی روانکاوی خواندهام و خیلی عمیق حالت اشخاص را میشناسم و مطمئنم شما امروز خیلی خوشحال بودی.
عرض کردم: بهخدای احد و واحد من ناراحت بودم. ابدا خوشحال نبودم.
حضرت آقا فرمودند: البته نوعی خوشحالی هم هست که بهصورت غم بروز میکند.
دیدم اگر بخواهم یککلمه حرف بزنم، تا صبح علم روانشناسی را تا نابدترمان احاله و تنقیه مینمایند، عرض کردم: البته ته دلم خوشحال بود، ولی ظاهرا ناراحتی هم داشتم.
یکدفعه چهره آقا باز شد، فرمودند: بله، ماکارنکو استاد بزرگی بود، وی در داستان پداگوژیکی درمورد بازسازی بعض اشخاص آسیبدیده صحبتهای مهمه ایراد نموده که از نظر پسیکانالیز رتبه اول را در علمالنفس دارد.
عرض کردم: بله، اتفاقا داشتم به داریوشخان فروهر فکر میکردم.
یکدفعه توی فکر فرو رفت؛ حالت غمی در او هویدا شد.
عرض کردم: به نظر چقدر خوشحال میرسید؟
نگاهی به من کرد و گفت: اتفاقا خیلی غمگین شدم.
گفتم: بله، یاد داستان پداگوژیکی و ماکارنکو افتادم.
آقا فرمودند: آدم خوبی بود، انصافا آدم نجیبی بود؛ هم خودش و هم همسرش، واقعا کسی که چنین آدمی را بکشد باید چه آدمی باشد.
عرض کردم: اتفاقا مشاور صدراعظم یک حرفهایی زده که دخترش پرستو را خیلی اذیت کرده. گفته داریوش فروهر بعد از انقلاب اصلا زندان نرفت.
آقا فرمودند: عجب آدم بی ربطی. زندانرفتن بعد از انقلابش افتخاری نیست، ولی واقعیت است. اتفاقا زندان رفت و خیلی هم به او فشار آمد.
عرض کردم: این چیزها آدم را خیلی عصبانی میکند.
آقا فرمودند: اصلا این حسامالدین آشنا آدم بیربطی است...
عرض کردم: پسر بدی نیست، ولی...
آقا فرمودند: من از اول با توافق ایران و آمریکا موافق نبودم...
من دچار برقگرفتگی شدم انگار، اصلا آمریکا کجا بود؟ توافق چی بود وسط آشنا؟
فرمودند: اینها میدانستند من ظریف را قبول دارم، او را انداختند جلو و یکدفعه هرجا حرف ایران میشد، یکطوری حرف میزدند انگار ظریف رییس جمهوری یا رهبر مملکت است.
من گفتم: بههرحال کاش میشد اجازه برگزاری عزاداری را به فروهر داد.
آقا با عصبانیت فرمودند: همین آقای روحانی در استادیوم جوری حرف میزد انگار مسعود رجوی است و میخواهد علیه امام قیام کند.
گفتم: حالا اگر شما به وزیر اطلاعات درمورد فروهرها حرفی بزنید...
آقا حرف مرا قطع کرد و گفت: این آقای احمدینژاد همه بدبختیها را درست کرد و باعث شد روحانی گردن من بیفتد...
عرض کردم: سالگرد مرحوم فروهر...
آقا فرمودند: اصل ماجرا زیر سر آن خاتمی بود، هر جا رفت مردم دورش جمع شدند...
عرض کردم: البته داریوش فروهر...
فرمودند: آن خاتمی با آن لباس پوشیدن، هاشمی هم فریبش را خورد
عرض کردم: داریوش...
فرمودند: اکبر
عرض کردم: پرستو
فرمودند: اکبرهاشمی و محمد خاتمی و...
عرض کردم: من با اجازه بروم...
فرمودند: حتما داستان پداگوژیکی را بخوان، حتما
رفتیم خانه، عیال نبود، تا شب فوتبال رویت نمودیم.
میرزا ابراهیم خفیهنویس