راپورت خفیهنویس؛ حکایت سوسمارالدوله
صبح با صدای عیال از خواب برخاسته، دیدیم که با صدای بلند دارد با والده خودش موبایلتاً مکالمه مینماید. خواستیم بلند شده و خوشآمد بگوییم، ولی به حکم الرجال قوامون علی النساء، گفتیم حالا که خودش برگشته، هیچ محلی ندهیم و اصلاً شتر دیدی ندیدی؛ زیر لب سلامی نمودیم، پاسخ نداد. من هم در ظاهر بسیار محکم، ولی در داخل بهقدری مشعوف بودم که حد نداشت. چای و خرما و نان و پنیر خورده، بدون یک کلام مکالمه، بهطرف دربخانه راه افتادیم.
فیالیوم مقرر بود که میرزاتقیخان از اعاظم فقها، بلکه اعظم فقهای مملکت، در جلسه حاضر و در بعض امور، مواردی را بفرمایند. بعض منافقین به مضحکه اسم میرزاتقی را سوسمارالدوله گذاشته که او از فرقه ارتجاعیون عامیون بوده، با صدراعظم و اعتدالیون و اصلاحیون مخالف، بلکه معاند محسوب شده، رؤسای عساکر از وی پیروی مینمایند.
رفتیم داخل. آقا و میرزاتقیخان مشعوف بهنظر میآمدند. آقا فرمودند: خبرهای یومیه را بفرمایید، آقا تقی فرمایشاتی دارد که لازم است شما هم مطلع گشته و به رؤسای خود منتقل نمایید. عرض کردم: فرمایش ایشان نصبالعین است.
آقا فرمودند: اول بفرمایید از علما درباره این مشکلات و گرانی و قحطی کسی شکایتی ننموده؟
عرض کردم: شکایت که نه، ولی شیخ هاشم بطحایی فرموده که نمرود، حضرت ابراهیم را تهدید به آتش کرد و محاصرههای اقتصادی، درمانی و غذایی را درباره او بهاجرا درآورد، اما حضرت ابراهیم به نمرودیان اعلام کرد من احتیاج به داروهای شما ندارم و آنکه مرا بیمار کند، همان مرا شفا میدهد، همانی که مرا خلق کرد، آب و نان به من میدهد. پس ما اقتدا به ابراهیم میکنیم و هیچ احتیاجی به آمریکاییها و به اروپاییها نداریم. و فرموده که مردم دلارهای آمریکا را دور انداخته و به حضرت ابراهیم متمسک شوند.
آقا تقی از شنیدن این اظهارات مشعوف گشته و گفت: والله که حرف من فقط همین یک کلمه است. برای ملت اسلام نه دلار اهمیت دارد، نه هیچ چیز دیگر.
آقا فرمودند: خبرها را بگو تا آقاتقی هم بشنود.
عرض کردم: برق چند استان قطع بوده، بعض مردم به خیابان آمده، پروتست نمودند.
آقا تقی گفت: مگر ما بهخاطر برق انقلاب کردیم، اصلا مگر زمان رسولالله برق بود ...
عرض کردم: آب خوزستان و چند استان، قطع بود و مردم به خیابان ریختند
آقا تقی گفت: مگر مردم ما برای آب قیام کردند؟ مگر زمان شاه مردم کمبود آب داشتند؟ والله که در زمان صدر اسلام، آب شیرین نبود.
عرض کردم: در زندان رجاییشهر، تعدادی زندانی با قمه و شمشیر یکی از اعاظم اراذل را مقتول نموده و یمکن طرفداران وحیدخان قمهکش با دشمنانش با شمشیر و قمه به جنگ بروند...
آقا تقی یکدفعه اشک به چشمش آمد، گفت: به عینه صدر اسلام. همین اراذل و اوباش بودند که به پیروان رسولالله بدل شدند و با شمشیر و قمه از اسلام دفاع نمودند.
عرض کردم: یک نفر را بهخاطر شرب خمر در ملاءعام در کاشمر شلاق زدند ...
آقاتقی فرمود: شلاق سنت رسولالله است، خدایا شکر که اسلام کانهو دوران پیامبر جاری است ...
عرض کردم: یک نفر از نسوان صغیر که فیلم رقص خود را منتشر نموده بود، دستگیر و زندانی نمودند ...
آقا تقی فرمود: رقص زن فقط برای تحریک شوهر حلال است، وگرنه حرام اندر حرام است ...
عرض کردم: یک تن از نسوان که بهخاطر کشف حجاب بیستسال زندان گرفته، از مملکت خارج شده و به فرنگ رفت ...
آقاتقی گفت: ای کاش هر کسی که حجاب نمیخواهد، از مملکت برود. مملکت میشود کانهو صدر اسلام.
عرض کردم: یک نفر از رؤسای مملکت گفته ما فقط برای پنجاهمیلیون نفر میتوانیم غذا تولید کنیم.
آقاتقی گفت: اتفاقا اگر بیحجابها بروند، جمعیت مملکت از پنجاهمیلیون هم کمتر میشود.
یکهو نمیدانم چطور شد به زبانم آمد: پس یکدفعه بگویید مردم بروند بمیرند ...
آقاتقی نگاه غضبناکی نموده، گفت: کسی که اسلام را نمیخواهد، برود بمیرد ...
عرض کردم: امروز بهشت زهرا اعلام کرده که قبر گران شده و مردن هم خرج زیاد دارد.
یکهو آقاتقی بلند شد و عمامه را گذاشت سرش و از اتاق بیرون رفت.
عجب غلطی مرتکب شدم. آقا نگاهی به من کرده و گفت: برو، برو و تا چند روز، جلوی چشمم نیا.
خدا میداند تا به منزل رسیدم، مردم و زنده شدم. تا فردا چه شود ...
میرزا ابراهیم خفیهنویس