راپورت خفیهنویس؛ سیافتی باید برود
امروز دو به دسته مانده، وارد عمارت دربخانه معظمه مبارکه گشته، دیدیم عمارت بهقدری شلوغ است که سگ صاحبش را شناسایی نمیتواند نمود که هیچ، شتر هم با بارش به غیبت کبری میرود. یک فقره دعای «امن یجیب مضطر اذا دعاء و یکشف السوء» قرائت نموده، کنار دیوار ایستاده، منتظر ماندیم. حاج حسین، صاحب جریده معظمه توپخانه ادامالله نشره، یک چارپایه زیر پایش گذاشته و رفته بود بالا و یک بلندگوی بوقی هم دستش گرفته، فریاد میزد: «یا ایها الناس، پولشویی واس ماس» و بقیه شعار او را تکرار نموده، اعلانیه صادر کرده، قطعنامه قرائت گردید و اجماعا خواستار اعدام میرزا جوادخان دیپلمات پرنس رفورماتور شدند. گویا دیروز جواد آقا به السنه فصیح فارسی نطق کرده که مخالفان سیافتی منافع میلیاردی از پولشویی دارند. یکدفعه دیدم یکنفر دست مرا گرفته، چنان با خودش کشید عینهو رییس پزشکی قانونی عربستان سعودی؛ تا قبل از اینکه بگویم دارم خفه میشوم، مرا انداخت روی میز و گفت، ساکت باش، تا ببرمت پیش آقا. خوف کردم. آقا وحید کشیکچی، نوکر مخصوص آقا بود. از لای جمعیت مرا رد کرده و از راهرویی عبور داده، وارد اتاق شدیم. دیدم آقا هم دست روی دماغ مبارک گذاشته که یعنی ساکت.
عرض کردم: سلام علیکم
با صدای آهسته فرمودند: علیکم السلام
عرض کردم: چه اتفاقی افتاده؟
آقا فرمودند: همهاش تقصیر آقا جواد است. ببین چه بساطی برای ما درست کرده؟
عرض کردم: حرف بدی نزده، شما خودتان هم که راضی هستید.
آقا فرمودند: من هیچجا نگفتم راضی هستم.
عرض کردم: خب یکجا بگویید راضی هستم، کل دعوا منتفی میشود.
آقا فرمودند: دلت خوش است ابراهیم خان! فکر کردی بههمین راحتی است؟ بهمحض اینکه این حرف را بزنم، فردا شب مادر شهید منتظر قائم را میبینم، دو شب بعد امام زمان به خوابم میآید، سه شب بعد خانواده شهدا دستهجمعی به خوابم میآیند. از همه بدتر، سه چهار شب بعد خواب سر بریده شهید حججی را میبینم که میآید و شعار میدهد مرگ بر سیافتی.
عرض کردم: قرص اعصاب باید بخورید، نمیخورید.
آقا فرمودند: اینها که گفتم توی خواب است، انگار وعده دارند، هر شبی که خوابش را میبینم، فردا ظهرش خودش هم بهنحوی میآید، پدر شهید حججی میآید. اوف اوف اوف. ایشان وقتی درباره آرزوی شهادت پسرش حرف میزند، یکجوری است انگار اگر شهید نشده بود، بچه را خودش تکهتکه میکرد.
عرض کردم: حالا این موارد را بگذارید کنار، شما برای چی با سیافتی موافقت نمیکنید.
آقا فرمودند: معنی ندارد، هر چه غربیها گفتند که ما نباید موافقت بکنیم.
عرض کردم: ربطی به غربیها ندارد، همه دنیا توافق کرده.
آقا فرمودند: مهم نیست، ما قانون خودمان مهم است.
عرض کردم: مگر شما قبول ندارید ما قربانی قاچاق و تروریسم هستیم؟
آقا فرمودند: کاملا درست است.
عرض کردم: پولشویی فقط مربوط به این دو نوع مسأله است، وگرنه دلیلی ندارد ما به پولشویی متهم شویم.
آقا فرمودند: دلیل مهم نیست، بهانه مهم است.
عرض کردم: اگر مشکل بهانه است که لاینحل است؛ شما هر کاری بکنید، طرف بهانه میآورد. حالا بین خودمان است، ولی همین آقای قاضی مرتضوی از قانون سال ۱۳۳۹ که مربوطبه حمل سلاح سرد بود، استفاده کرده بود در تعطیل ۱۴ روزنامه و نشریه. گفته بود روزنامه هم مثل سلاح سرد خطرناک است.
آقا فرمودند: جدی میگویید یا محض خنده است؟
عرض کردم: جدی است، مگر یادتان نیست؟
آقا فرمودند: نه اصلا، اگر اینطور بود حتما تذکر میدادم.
عرض کردم: فکر نکنم.
آقا عصبانی شدند: یعنی چه فکر نکنم، یعنی شما فکر میکنید من دیکتاتور هستم؟ شما فکر میکنید من دوست دارم حکومت غیرقانونی بکنم؟ شما فکر میکنید من به قدرت مطلقه معتقدم؟
گفتم: راستی شنیدید تولید امامزاده جدید از امسال ممنوع شده؟
آقا فرمودند: برو بیرون.
و من بیرون رفتم.
میرزا ابراهیم خفیه نویس