راپورت خفیهنویس؛ مثل زمان شاه
امروز به شکرانه اینکه دیروز آقا خیلی خوشحال بود و با جوانان رابطه برقرار کرده بود، خیلی روحیه بهتری داشت، برای همین خیلی اصرار داشت که من حتما راس دو از دسته گذشته خدمت ایشان برسم و رسیدم. از صبح دچار ناراحتیهای بسیار بوده ثانیا فکر مینمودم که این اربعین که امت شهیدپرور مملکت پیاده این مسیر را میروند حتما نیاز به میلیاردها پول داشته و وقتی خبرها را خواندم دیدم که برای اربعین شهرداری تهران باید هفتاد میلیارد تومان بودجه مصرف کند تا این ملت به این فعل خداپسندانه بپردازند. واقعا هم راست و حسینی حساب کنی پول زیادی نمیشود، مثل اینکه حقوق یک ماه ۳۵۰۰ کارگر را بدهیم، ما هم که خدا را صد هزار شکر نه کارخانه هپکو، نه نیشکر خوزستان، نه کامیونداران، نه بازنشستگان مان هیچ کدام مشکل حقوق عقب مانده ندارند، چه بهتر که به جای اینکه صد تا خانه توی مناطق زلزله زده بسازیم یا برای بچههای سیستان و بلوچستان که توی کپر درس میخوانند، دویست تا مدرسه درست کنیم، آن را بدهیم تعدادی برادر و خواهر بسیجی که بروند برای اربعین و در زندگی خسته کننده آنها یک تغییری ایجاد شود. بسیجیان بدبخت هر روز با زن و دختر مردم درگیرند و آنها را دستگیر میکنند،و توی سر آنها میزنند، حداقل خستگی در کرده باشند.
در همین افکار بودم که دیدم یکی مرا صدا میزند، دیدم حضرت آقاست و گویا من داشتم در ذهنم خانه سازی و مدرسه سازی میکردم ایشان مرا صدا می کرد و من نمیشنیدم. خیلی بی ادبی بزرگی بود، رفتم دست آقا را بوسیدم و ایشان هم سر مرا بوسید. و گفت: میدانی چرا زودتر گفتم بیایی؟
عرض کردم: نه، ولی حتما کار خیلی مهمی است.
فرمودند: خیلی مهم، می خواهم من و شما نقشه استراتژیک و برنامه چهل سالهمان را ثبت کنیم تا کشور ایران تا سال ۱۴۴۴ هجری خورشیدی یعنی کمتر از پنجاه سال دیگر جزو هفت کشور اول جهان باشد.
عرض کردم: کاری ندارد، همین که سه چهار دوره دولتهای بی عرضه سرکار باشند، به همین وضع خواهیم رسید.
آقا تعجبی کرده فرمودند: میدانی باید چقدر استاندارد زندگی ما پیشرفت کند تا به سطح هفت کشور برسیم؟
من عرض کردم: پیشرفت کنیم یا پسرفت؟
آقا فرمودند: شما فکر میکنی الآن ایران از نظر استاندارد جهانی در رده چندم است؟
عرض کردم: در رده سوم. اول آمریکاست؛ دوم روسیه و سوم ایران است.
آقا فرمودند: این اطلاعات ذیقیمت را از کجا به دست آوردید؟
گفتم: نماز جمعه تهران، قم، تبریز، مشهد و بقیه نمازهای جمعه.
آقا فرمودند: ما در چی سوم هستیم؟
گفتم: ما در همه چیز سوم نیستیم، ولی در بعضی چیزها اول هستیم، بعضی چیزها سوم و یا پنجم که معدلش میشود سوم.
آقا فرمودند: سه تا چیز که ما در سطح بالایی هستیم بگوئید، تا ببینم منظورتان چیست.
عرض کردم: مامور خفیه را از تاکسی خالی میترسانید، به جای سه تا سی تا میگویم. ما در مواد مخدر، مصرف سرانه الکل سنگین، صادرات قاچاقچی مواد مخدر، موشک سازی، میزان طلاق در کشورهای اسلامی، اتلاف انرژی، اختلاس و فساد مالی، سن فحشا، در همه اینها یا اول یا دوم یا سوم هستیم. در سینما، والیبال، کشتی، شطرنج، خودکشی، تولید خاویار، پسته، فرش و تعداد فارسی زبانان هم یا اول یا دوم یا سوم هستیم.
آقا فرمودند: حالا محض شوخی این حرفها را گفتی، ولی برای رسیدن به دروازه تمدن اسلامی باید به جایی برسیم که حداقل ده سال تورم نزدیک به صفر داشته باشیم، باید درآمد سرمایه گذاری از بهره بانکی بیشتر باشد، بخش خصوصی گسترده تر شود، دموکراسی پارلمانی و نخست وزیر داشته باشیم، تعداد افراد زیر خط فقر از 5 درصد بالاتر نرود، سن ازدواج بین ۲۰ تا ۲۵ سال باشد، احترام جهانی کسب کنیم و پاسپورت مان معتبر باشد، در منطقه خلیج فارس قدرت اول باشیم و میزان صادرات مغز در کشور تقریبا به صفر برسد.
عرض کردم: واقعا طرح عالی است، اگر همه این کارها را بکنیم، می شود مثل زمان شاه، یعنی چهال سال دیگر پیشرفت کنیم می رسیم به چهل سال قبل. من فکر کنم اگر حجاب هم اختیاری بشود و روحانیون هم بروند قم، دیگر مردم مشکلی ندارند و کلا همه مشکلات حل است.
آقا نگاهی پر از غیظ به من کرد گفت هر چه زودتر از جلوی چشمم دور شو.
من نمیدانم، چه غلطی کردم، واقعا حرف بدی زدم؟
میرزا ابراهیم خفیه نویس