راپورت خفیهنویس؛ هاله رهبری
ساعت شش از دسته گذشته، رفتیم خدمت حضرت آقا. وقتی وارد عمارت اصلی شدیم، آقا وحید کشیکچی فرمودند که یکساعته کار را تمام کنید که آقا ملاقات دارند. فیالفور وسایل را در اتاق خودمان گذاشته، دفترچه مربوطه را برداشته، خدمت آقا رسیدیم. آقا حالشان الحمدالله و المنه خوب بود. از یک هفته قبل حال آقا یکطور عجیبی بوده و مثل یک جوان هجدهساله که بهقول بانوان محترمه جدیدالفکر انرژی مثبت صادر مینمایند بوده و همین امر، ما را دچار حظ و خوشحالی نمود.
البته بخش اعظم این خوشحالی از بابت اعمال صدراعظم حسنخان سمنانی بوده که یکطوری مراوده مینماید که آقا بهکلی حالش خوب است. در ادوار سابق، چه مرحوم اکبرخان بهرمانی، چه آسیدمحمد یزدی خاتمی و چه میرزا محمودخان مهندس، صدراعظمهای سابق، یکطوری مراوده مینمودند که تا دوتا فرنگی در مملکت حاضر میشدند، آقا تا چندماه حالشان بد بود.
مرحوم اکبرخان که با اکثر روسای عالم و بالاخص روسای ممالک اسلامی رفاقت و خصوصیت داشته، وقتی کسی داخل مملکت میشد، مستقیم سراع اکبرخان میرفت و هیچ مراعات نمینمود که رئیس کل مملکت حضرت آقا تشریف دارند.
آسیدمحمد یزدی خاتمی هم یک مکالماتی از قبیل دموکراسی دینی و از این خزعبلات صادر میفرمودند و روسای عالم هرکس با ایشان مراوده داشته، بهخصوص ممالک دموکراسیه ازقبیل لندن و باریص و نمسه و اتازونی و غیره، بهطوری به آسیدمحمد نظر داشته و مراتب تشریفات را مراعات مینمودند که انگار مملکت صاحب ندارد و حضرت آقایی وجود ندارد.
وقتی هم میرزا محمودخان مهندس صدارت یافته، از همه بدتر شد. هر مملکتی که محمودخان میرفت، یکطوری عمل مینمود انگار لیدر مملکت محمودخان است. خدا بیامرز مرحوم هوگوخان چاوز کاراکاسی هر وقت داخل مملکت میشد، انگار خانه پسرخاله مشرف شده، فیالفور خدمت محمودخان میرفت و با هم مراوداتی داشته و آخر کار هم بعد از ارتحال مرحوم هوگوخان، آقا محمود آن بیناموسی را با خانم والده ایشان نمود که شمربن ذیالجوشن و سنانبن انس هم چنین بیناموسی ننموده، همین شد که آقا شاخ محمودخان را شکسته و شتر مرد و حاجی خلاص.
واقعا مصیبت عظمایی است که آدم رییس مملکت باشد، ولی وقتی اجانب و روسای ممالک عالم میآیند به مملکت، سراغ صدراعظم بروند. والله بیآبرویی است. یک بچه پنجساله که یک هفته مورد بیمحلی واقع شود، ناراحت شده، شیشه خانه را میشکند. فکر بنمایید چطور حضرت آقا ۲۴ سال دائم همین مصیبت را کشیده و مورد بیمحلی واقع شد. صبر ایوب میخواهد. حضرت علی بن ابیطالب هم ۲۵ سال استخوان در گلو داشت.
در میان روسای فرنگی فقط ولادیمیرخان پوتین، صدارت عظمای پطرزبورغ، مثل آدم آمده پلتیکا اول از همه رفته دستبوس آقا، بیخود نیست که آقا در تمام محال عالم، یک پطرزبورغ را به همه عالم مسلمین و یوروپ و اتازونی نمیدهد. میرزا حسنخان هم همین حکایت را داشته، از دو روز قبل که روسای عالم اسلام وارد مملکت شده، همهجا اول حضرت آقا بوده، بعد صدراعظم. مملکت صاحب دارد، کاروانسرای شاه عباسی که نیست. بهقول خود میرزاحسنخان صدراعظم، آدم ده هم که میرود، اول سراغ خانه کدخدا میرود.
البت حضرت آقا از همین بابت خیلی حال خوبی داشته و اصلا صورت آقا امروز از خوشحالی برق میزد. وقتی داخل شدم، به آقا عرض نمودم: خدا را شکر که امروز را رویت میکنم.
آقا فرمودند: البته که شکر کردن خداوند همیشه خوب است، ولی شما بدون غرض حرف نمیزنی، از چه بابت؟
عرض کردم: دیروز و امروز که جلسات شما را با روسای مسلمین کنفرانس وحدت رویت مینمودم، اصلا یک حال دیگری داشت. تمام این روسای مسلمین که هرکدام برای خودشان و در مملکت خودشان شاهی محسوب میگردند، وقتی آقا بهطرفشان رفت، همه مثل کبوتر حرم دور شما را گرفته و انگار که رسولالله مورد استقبال صحابه قرار گرفتهاند.
چشمهای آقا برقی زده و فرمودند: دیدی چطور همه اینها دوروبر ما جمع شدند.
عرض کردم: من داشتم شما را نگاه مینمودم، وقتی شما حرف میزدید، آدم فکر میکرد دور شما یک هاله نوری قرار گرفته، اصلا هیچکس پلک نمیزد.
آقا یکدفعه حالشان عوض شد و فرمودند: شما چنین حسی داشتی؟
عرض کردم: بله، اصلا عجیب بود.
آقا فرمودند: هاله نور؟ من توی هاله نور بودم؟
آمدم بگویم بله، یک دفعه متوجه شدم چه غلطی کردم.
آقا فرمودند: هاله نور؟
عرض کردم: شاید من اینطوری میدیدم، البته بهنظرم آمد.
همین موقع وحیدخان کشیکچی داخل شده و گفت: مهمانها آمدند.
خدا را صدهزار مرتبه شکر کرده، بیرون آمدم. خدا بهخیر کند...
میرزاابراهیم خفیهنویس