«رفتم خانه»؛ سرنوشت یک خانه و سه زن
جشنواره جهانی «نماهایی از واقعیت» (Visions du Réel)، که در شهر نیون سوییس برگزار میشود و از جشنوارههای مهم جهانی فیلمهای مستند است، امسال بهصورت آنلاین در حال برگزاری است و در بخش «صحنه اول»، که به اولین فیلم فیلمسازان جوان اختصاص دارد، میزبان فیلمی است به نام «رفتم خانه» (Gone Home) ساخته پگاه مومن عطار، یک دانشجوی سینما در بلژیک، که در جستوجوی خانه مادربزرگش، به ایران میرود.
فیلم پس از نمایش خانه مادربزرگ در ایران، با تصاویر کودکی فیلمساز آغاز میشود، تصاویری که او را با مقنعه در حال قرآن خواندن در مدرسه به نمایش میگذارد. حالا او دختر جوانی است در بلژیک که کنار مادرش نشسته است و در دنیایی دیگر به این تصاویر، که حالا دیگر غریب به نظر میرسند، نگاه میکند.
مساله مذهب بهشکلی بهعنوان حلقه رابط عمل میکند و در انتها، مادر در نامهاش به مادربزرگ، بهطور مستقیم به آن عکسالعمل نشان میدهد و به تفاوتهای دو فرهنگ در دو جغرافیای متفاوت اشاره میکند. در واقع، نامهای از مادربزرگ که بیست سال قبل، زمان مهاجرت فیلمساز و مادرش به اروپا نوشته شده است، بخش مهمی از فیلم را رقم میزند. مادربزرگــ که بعدتر، چهرهاش را هم در خانهاش میبینیمــ در این نامه توصیههای معمول یک زن سنتی را به دخترش دارد و از او میخواهد حالا که به جای دیگری رفته است، نمازش را ترک نکند و حجابش را نگه دارد.
فیلمساز بدون پیشداوری، به مادربزرگ و خانهای که در آن زندگی میکرد، بهعنوان بک نوستالژی نگاه میکند. فیلم با تصویر این خانه شروع میشود و صدای روی فیلم به ما میگوید که قرار است «آن را بکوبند». این «کوبیدن» خانه (و در واقع، خراب کردن آن) بعدتر، معنایی کنایی مییابد، چرا که در فیلم اساسا خانه در مفهوم گستردهتر، به ایران اشاره دارد و سرنوشت آن خانه ازدسترفته بهشکلی به وطن ازدسترفته تعمیم پیدا میکند.
در فیلم، چندین بار به این خانه بازمیگردیم و حتی فیلمساز شکل خانه را با تمام جزئیات درونش روی کاغذ میکشد و مادرش به او کمک میکند تا اشیا را در جای درست بگذارد. اما مادر آشکارا از آن خانه «بریده» و حالا، در قبال حساسیت و نوستالژی دخترش متعجب است. او از تمام توصیههای نامه بیست سال پیش مادرش، احتمالا تنها این بند را به کار بسته است: «حالا که رفتهاید، فکر اینجا را نکنید.»
از این حیث، با دو زن متفاوت روبهرو میشویم؛ یکی در جوانی «خانهاش» را در جستوجوی زندگی بهتر رها کرده و در دنیای متفاوتی، زندگی را از صفر آغاز کرده است (شاید برای رقم زدن دنیایی متفاوت برای فرزندش) و دیگری دختری جوان است در اروپا که نوستالژی کودکیاش را با خود نگه داشته و میخواهد تکههای گمشده پازل زندگیاش را بیابد و آن را تکمیل کند.
از طرفی، در فیلم، زن سومی هم وجود دارد که در تضاد با هر دوی آنها قرار میگیرد: مادربزرگ، زنی از دو نسل پیشتر با تمام ویژگیها و مختصات یک زن سنتی/مذهبی ایرانی که حالا دیگر نیست و دختر و نوهاش را در نقطه دیگری از دنیا با نامهای بهجامانده از خود، تنها گذاشته است.
فیلم با دیالوگهای اندک و تکیه بر تصاویر و لحظات احساسی، میخواهد رابطه سه نسل را بکاود و به تفاوتها و اشتراکهای نگاه آنها بپردازد. هرچند زمان کوتاه فیلم به فیلمساز مجال درگیر شدن با فضای درونی شخصیتها را نمیدهد، در عین حال، بهشکلی وامدار داستانهای مینیمال، مخاطب کاملا بجا و درست درباره گذشته مادر و دلیل مهاجرت او چیزی نمیداند. فیلم برخلاف بسیاری از این نوع فیلمهای درباره مهاجرت، قصد تاریخنگاری و دادن توضیح اضافی درباره گذشته و وقایع سیاسی/اجتماعی ایران را ندارد، بلکه میخواهد روایتگر لحظههای حال میان یک مادر و دختر باشد که با صحنههایی چون بافتن موی دختر بهدست مادر، به بخشی از زندگی روزمره و رابطه عاطفی آنها پیوند میخورد. درباره گذشته مادر، از آنجا که همراه دخترش به ایران نرفته است، فقط میتوان حدس زد که او نمیتواند به ایران بازگردد یا دستکم عامدانه قصد این کار را ندارد.
اما دیالوگهای مادر و دختر، که هر دو به فارسی حرف میزنند، رفتهرفته احساسات دو زن نسبت به خانه ازدسترفته را با بیننده در میان میگذارد. فیلمساز با تمهید نهچندان تازه اما درستی، از تصویرهای مختلف صورت شخصیتها به هنگام سکوت در میانه حرف زدن آنها استفاده میکند و به این ترتیب، از واقعیت لحظه فاصله میگیرد تا حسی متفاوت را القا کند. فقط زمانی که مادر در حال خواندن نامهاش ــ پس از بیست سالــ به مادربزرگ است، روی نمای نزدیک صورت او ثابت میماند، تا شاید بتواند احساسات گنگ، گمشده و پیچیده او درباره گذشته ازدسترفته را بازیابد.