خوب، بد، زشت!
اغلب ما ایرانیها عادت داریم بزرگان تاریخ خود را سیاه و سفید ببینیم و قضاوت کنیم، گویی انسانها از منظر ما یا «خوبِ مطلق»اند یا «بدِ مطلق». انگار تا وقتی «سیاه» و «سفید» وجود دارد، برای ما رنگ «خاکستری» هیچ معنایی ندارد. شوربختانه، یکی از عادات تاریخی اغلب ما ایرانیها این است که همه چیز را «صفر» و «یک» ببینیم و قضاوت کنیم. شاید هم نتوان همه قصور را به گردن تکتک افراد این جامعه انداخت و از نقش رسانههای فرهنگساز و یا محصولات فرهنگی تاثیرگذار بر جامعه چشمپوشی کرد. بهعنوان مثال، کدام فیلمفارسی را سراغ دارید که کاراکترهایش مطلقا خوب یا مطلقا بد نباشند؟
فیلم «قیصر» را به یاد آورید و البته صدها فیلم دیگر که محتوایی کموبیش مشابه قیصر داشتند. فیلمهایی که در آنها همیشه یک «نامرد» وجود دارد و یک «مرد». «نامرد» با نوچههایش گرهای در کار «مرد» میاندازد و مظهر «سیاهی مطلق» است و هر آنچه در فیلم به زبان میآورد یا انجام میدهد در راستای زشتی و پلیدی است. از طرف دیگر، یک کاراکتر «مرد» وجود دارد که مظهر «سپیدی مطلق» است و هرگز اشتباه نمیکند، هرگز حرف نامربوط نمیزند و در یک کلام، خیلی کاردرست است!
در این دنیای خیالی که سینمای فیلمفارسی برای ما ساخته بود، آرمانشهر ما با مردهایی مثل فردین، ناصر ملکمطیعی و بهروز وثوقی تعریف میشد تا معرف انسانهایی باشند که «خوبیِ مطلق» را به تصویر میکشند. همه ما دنبال قیصریم تا با چاقویش روی ناپاکی و نامردی خط بیندازد و پلیدی را از بین ببرد. حتی جمله معروف فیلم قیصر، یعنی «این رسم روزگاره، نزنی میزننت» هم انگار از همین فلسفه خیالی «سیاهی و سپیدی مطلق» گرفته شده است.
البته این تعریف خیالپردازانه از انسانهای پیرامون ما صرفا به فیلمفارسیهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ محدود نشد و اگرچه رنگولعاب سینمای بعد از انقلاب از اساس تغییر کرد، اما فلسفه «نور مطلق» و «تاریکی مطلق» همچنان در کالبد فیلمهای ایرانی باقی ماند، ولی با ظاهری متفاوت و بیان جدید.
این مقدمه را گفتیم و از سینما کمک گرفتیم تا بتوانیم درک بهتری را از این ذهنیت تاریخی به تصویر بکشیم. حالا بهتر است کمی ژرفتر بیندیشیم و به جامعه پیرامون خود بنگریم. آیا انسانهایی که میشناسیم شبیه «قهرمان» فیلمها هستند، جز خوبی هیچکاری نمیکنند، یا شبیه «ضدقهرمان» فیلمها کاری جز بدی بلد نیستند؟
جای تاسف است که این نگاه سیاه و سپید حتی در تاریخنگاریهای ما نیز نفوذ کرده است. اگر هوادار شخصیتی تاریخی باشیم، فقط از خوبیهای آن شخص سخن میگوییم و برعکس، خدا نیاورد آن روز را که بخواهیم علیه شخصیتی تاریخی حرف بزنیم. بهعنوان مثال، به تحلیلهایی که امروز راجع به وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میشود، توجه کنید. عدهای که هوادار دکتر محمد مصدقاند جز خوبیاش هیچ نمیبینند و عدهای که مخالفاند او را سیاهی مطلق میپندارند! کمتر کسی را میشناسید که مصدق و مصدقها را خاکستری ببیند و به تصویر بکشد، هم خوبیهایش را ببیند و هم بدیهایش را.
این مقدمه را نوشتیم و از سینما، سیاست و تاریخ کمک گرفتیم تا سراغ مردی برویم که پس از هشت سالِ پرفرازونشیب در فوتبال ایران، سرانجام ساعاتی پیش با چشمهای گریان، برای همیشه از کشور ما رفت. کارلوس کیروش بهقدری در فوتبال ما دوام آورد و جنگید که امروز، حتی کسانی که سالی یک بار هم فوتبال تماشا نمیکنند، با نام و چهرهاش آشنایند. قصد ما این است که کارنامه هشت ساله سرمربی پرتغالی تیم ملی ایران را مورد بررسی قرار دهیم. البته سعی میکنیم نگاه ما به کیروش نیز نگاهی «سیاه و سپید» نباشد. بیشک خدمات بزرگی که او به فوتبال ما کرد به این زودیها از خاطرمان نخواهد رفت. کیروش در فوتبال ما بهقدری تاثیرگذار بود که باید تا سالهای سال به ماندگاری این تاثیرات امیدوار بود. خدمت کارلوس کیروش به فوتبال ما فراتر از دوبار صعود پیاپی به جام جهانی و ساخت کمپ پیشرفته و مرکز ایفمارک برای تیم ملی بود. حتی اگر کیروش میتوانست تیم ملی ایران را به قهرمانی جام ملتهای آسیای ۲۰۱۹ نیز برساند، باز هم میگفتیم او دستاوردی بزرگتر از قهرمانی در این تورنمنت را برای فوتبال ما به ارمغان آورد. آن دستاورد چیزی نبود جز ارتقای سطح فنی فوتبال ما و نزدیکتر کردن آن به بالاترین سطح استاندارد فوتبال دنیا. در کنار همه این خدمات، جای برخی انتقادات نیز به کیروش وجود دارد، که البته اغلب این انتقادات به مسائل غیرفنی مربوط میشود. در یادداشتهای بعدی، با نگاه خاکستریِ ما به کیروش همراه باشید.