خاطرات هولوکاست رِنیا اشپیگل، ۷۶ سال پس از مرگش منتشر شد
«چرا امروز تصمیم گرفتم خاطراتم را بنویسم؟ آیا اتفاق مهمی افتاده؟ آیا فهمیدم دوستانم دفتر خاطرات خودشان را دارند؟ نه! فقط یک رفیق میخواهم. کسی که بتوانم هرروز برایش از نگرانیها و خوشیهایم بگویم. کسی که احساساتم را حس کند، حرفهایم را باور کند و هرگز اسرارم را افشا نکند. هیچ آدمی نمیتواند برایم چنین رفیقی باشد. امروز، دفتر خاطرات عزیزم، شروع رفاقت ماست. کسی چه میداند این رفاقت تا کی دوام دارد؟ شاید تا آخر عمر همراه هم باشیم».
در ۳۱ ژانویه ۱۹۳۹، رِنیا اشپیگل (Renia Spiegel) در عنفوان نوجوانی شروع کرد به نوشتن خاطراتش. نوشتههایش تا ۳۱ ژوئیه ۱۹۴۲ ادامه داشت. وقتی رِنیا در آستانه تولد ۱۸ سالگیاش بود، دوستپسرش، زیگمونت شوارتزر (Zygmunt Schwarzer)، در آخرین خطوط دفترش نوشت:
«سه شلیک! سه زندگی از دست رفت! ۱۰/۳۰ دیشب اتفاق افتاد. سرنوشت تصمیم گرفت عزیزترین آدم زندگیام را بگیرد. زندگیام تمام شد. مدام فقط صدای شلیکها را میشنوم، شلیکها، شلیکها… رنیوسیای عزیزم (Renusia)، آخرین فصل دفتر خاطراتت کامل شد».
هفت دهه پس از سوزانده شدن همهشان
هفتاد سال بعد، این دفتر خاطرات عاقبت در لهستان منتشر شد و بخشهایی به زبان انگلیسی در فضای مجازی عرضه شد.
این کتاب یادآور زندگی و روزگار آن فرانک است. «خاطرات یک دختر جوان» نوشته فرانک، روزگار نوجوانیاش را روایت میکند، وقتی او و خانوادهاش به هلند تحت اشغال نازیها رسیدند و پنهانی همراه خانوادهاش در اتاقهای مخفی یک ساختمان زندگی میکردند. آنها ۲۵ ماه را در این اقامتگاه پنهانی سپری کردند تا اینکه مخفیگاهشان افشا شد، سپس دستگیر و به اردوگاههای کار اجباری منتقل شدند.
آن فرانک، هفت ماه بعد و چند روز پس از مرگ خواهرش، در سن ۱۵ سالگی بر اثر ابتلا به حصبه درگذشت.
کتاب خاطرات او از مشهورترین آثار بازمانده از هولوکاست است. هولوکاست به زبان یونان باستان یعنی «همهشان را بسوزان» و به «راهحل نهایی» نازیها در جنگ جهانی دوم اشاره دارد. نازیها برنامه ریختند تا اقلیتهای قومی، جنسی و مذهبی، که از دیدشان ناپاک تلقی میشدند، پاکسازی شوند.
هولوکاست بیش از همه روی جمعآوری یهودیها از بخشهای مختلف اروپا و انتقالشان به اردوگاههای کار اجباری متمرکز بود. تعدادی از آنها بهواسطه فشارها، از جمله تحریمهای اقتصادی و غذایی، جانشان را از دست دادند. برخی دیگر طی پروسه جمعآوری، انتقال یا اقامت در اردوگاهها با شلیک مستقیم گلوله کشته شدند. بیماریها هم یکی دیگر از عوامل دخیل در مرگ زندانیها بود.
در کنار این موارد، از گازهای سمی و دیگر روشهای قتلعام برای پاکسازی استفاده شده است. در این اردوگاهها علاوه بر یهودیها، مخالفان سیاسی همچون کمونیستها، اقلیتهای جنسی بهخصوص همجنسگراها، و مسلمانان حبس و قتلعام میشدند.
هفتصد صفحه شرح روزگاری که تباه شد
رِنیا در ۱۵ سالگی نگارش خاطراتش را شروع کرد و دستنوشته ۷۰۰ صفحهای بهجامانده، تا آستانه تولد ۱۸ سالگیاش ادامه پیدا کرد. ولی برخلاف او، خانوادهاش به قتل نرسیدند، و راهی آمریکا شدند.
خواهر کوچکترش، رُزا، و مادرش، آریانا، در این کشور به زندگیشان ادامه دادند. شوارتزر، که از اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی جان سالم بهدر برده بود، آنها را پیدا کرد و دفتر خاطرات رِنیا را به آنها داد. خواهر و مادر رنیا توان خواندن این خاطرات را نداشتند، و این دفتر در خانواده باقی ماند، تا سرانجام الکساندرا بلاک (Alexandra Bellak)، دختر آریانا از پدری دیگر، تصمیم گرفت این دستنوشته ترجمه شود. او میخواست از گذشته خانوادگیشان بیشتر بداند.
خانواده رنیا پس از بررسی دستنوشته متوجه شدند با اثری ارزشمند روبهرو هستند. این نوشته را به یک کارگردان سینما به نام توماش ماجیرسکی (Tomasz Magierski) نشان دادند، و او تصمیم گرفت تا کتاب ابتدا در لهستان منتشر شود، سپس ترجمه انگلیسیاش عرضه شود و درنهایت تبدیل به فیلم شود.
رابین شلمان (Robin Shulman)، روزنامهنگار، در معرفی متن انگلیسی منتشرشده از خاطرات رِنیا میگوید: «خواننده شباهت فراوانی میان خاطرات رِنیا و خاطرات آن فرانک مییابد. رِنیا البته کمی بزرگتر است و قلم پختهتری دارد، در کنار نثر، شعر هم مینویسد. همچنین بهجای زندگی پنهانی، در دنیای بیرون است. مطالعه این روایتهای متمایز دستاول به ما یادآور میشود که میلیونها قربانی هولوکاست هرکدام تجربهای یگانه و دراماتیک داشتهاند. در روزگار ما که هولوکاست به دوردستهای تاریخ پیوسته و حتی کمسنوسالترین بازماندگانش هماکنون کهنسالاند، صدایی جوان مثل صدای رِنیا، وقتی به روایت لحظهبهلحظه آن روزگار میپردازد، بیاندازه قدرتمند میشود».
دفترچه خاطرات زندگی نوجوانی معمولی را به تصویر میکشد که در ابتدا دلمشغولیهایی مشابه همسنوسالهایش دارد، به مدرسه میرود، از معلمهایش میگوید و اولین بوسههای زندگیاش را شرح میدهد. نوشتههایش لبریز شعر است و بهکرات میگوید دلش برای مادرش تنگ شده است. هنگام شروع نگارش خاطرات، رنیا و خواهرش همراه مادربزرگ و پدربزرگشان زندگی میکنند.
در ۲۶ ژوئن ۱۹۴۱ مینویسد: «برای تو همیشه رِنیا باقی میمانم ولی برای بقیه موجودی پست شدهام: دختری که عبای سفید میپوشد و ستارهای آبی بر آن دوختهاند. فقط یک جهودم».
سپس سایه جنگ میآید. زندگی بهتدریج سختتر میشود، و عاقبت آنها را به گتو منتقل میکنند. «اینجا، مردم ما زندگی میکنند، نزدیکانمان، عزیزانمان. بیرون، غریبههایند. روحم بدجوری غمگین شده. قلبم لبریز هراس شده».
گتو یعنی محلهای محافظتشده. در دوران نازیها، گتو مبدل شد به محلههایی در برخی شهرها که یهودیها را آنجا جمع کرده بودند. دور این محلهها دیوار و حفاظ کشیده بودند تا با سایر مردم ارتباط نداشته باشند.
رنیا در ۱۵ ژوئیه ۱۹۴۲ نوشت در گتو است و اگر خارج شود، با مجازات مرگ روبهرو خواهد شد: «امروز را یادت بماند؛ امروز را خوب یادت بماند. تا برای نسلهای بعد بازگو کنی. از ۸ صبح امروز در گتو حبس شدی. حالا اینجا زندگی میکنی. دنیا از من جدا شده و من از دنیا جدا افتادم.»