«ناموسپرست» نبودن فحش است یا افتخار؟
سوئدیها به داشتن یکی از آزادترین نگاهها به روابط جنسی معروفاند. یک ویدیو کلیپ کوتاه برای به رخ کشیدن طنازانه این ویژگی، صحنه تصادف اتومبیلی با یک دوچرخه را نشان میدهد. دوچرخهسوار پخشزمینشده باعصبانیت بلند میشود، میایستد و به راننده اتومبیل میگوید:
Fuck your mother!
(مادرتو... )
راننده اتومبیل، که سوئدیتبار است، با تعجبی که به خوشحالی منجر شده است، به او نگاه میکند و میگوید:
Oh really? That’s so good for her. She hadn’t had much of a sex life. First, I thought you are angry with me, and now you come with this wonderful message.
(اوه، واقعا؟ اینکه برای مادرم خیلی خوبه چون رابطههای جنسی زیادی نداشته. اولش فکر کردم از من عصبانی هستی، اما حالا میبینم یک پیغام فوقالعاده برای مادرم داری.)
با خواندن این جملهها و تصور آن صحنه چه چیزی به ذهنتان متبادر میشود؟ آن مرد «بیغیرت» و «بیناموس» است؟ آیا مرد «ضعیفی» است که توانایی حفاظت از زنان خانوادهاش را ندارد؟ آیا مرد «بیآبرویی» است؟ در تفکر پدرسالار، همه این تصورها ممکن است در ذهن فرد ایجاد شود.
مفهوم ناموس از نظر تاریخی، از یک نظام قبیلهای برخاسته است که در آن زنها باید از عفت و شرفشان محافظت میکردند، چرا که در آن نظام خانوادگی و قبیلهای، حفاظت از عفت و شرف زنان در واقع، حفاظت از شرف گروه، اجتماع، خانواده، طایفه و مردان قبیله بود.
اگرچه ناموس بهمعنای آبرو، عزت، نیکنامی، اعتبار و شهرت نیز به کار میرود، در واقع، همه این مفاهیم با «بدن»، «سکسوالیته» و «رفتار جنسی» زن ارتباط مستقیم دارند. به گفته دیگر، در یک فرهنگ ناموسی یا ناموسپرستی آنچه باعث آبروداری و حفظ عزت و نیکنامی و اعتبار میشود میزان مراقبت زنان از عفتشان است. مردان در این میان نقش کنترلکننده را بازی میکنند تا افتخار و مسئولیت حفاظت از شرف خانوادگی بر عهده آنها باشد. در چنین بستری، اگر مردی بر بدن و رفتار جنسی زنان خانوادهاش کنترل نداشته باشد، «بیناموس» خوانده میشود که در ادبیات عامیانه میتواند با مفاهیمی مانند رذل، وقیح و کثیف مترادف باشد. اما آیا مردی که بر بدن و سکسوالیته و رفتار جنسی زنان خانوادهاش (و در نظامهای مدرنتر، بر رفتار جنسی دوستدختر یا پارتنرش) کنترل و تسلط نداشته باشد، مرد رذل و وقیحی است؟
تفکر پدرسالار، در صورت نهادینه شدن در جامعه، افراد را چنان محافظهکار میکند که حتی در جوامع مدرنتر هم میتوان نمودهای ناموس و ناموسپرستی را مشاهده کرد. به عبارت دیگر، حتی اگر مردانی که الگوهای کمابیش مدرن و تازهای از مردانگی را دنبال میکنند لزوما مردان کنترلگر و ناموسپرستی نباشند، از اینکه به این دلیل به آماج تحقیر تبدیل شوند میهراسند. هنوز زیاد نیستند مردانی که از شنیدن بهاصطلاح فحش «زنذلیل» عصبی و دلخور نشوند؛ هرچند این عبارت تقریبا عادیسازی شده و به ادبیات طنز و فکاهی نیز وارد شده است، تا جایی که گاه اگر به مردی لقب «زنذلیل» داده شود، با واکنش تند و پرخاشگرانه او همراه نخواهد بود.
اما چرا هنوز وقتی میخواهند بدترین ناسزاها را به یک مرد بدهند و غرور مردانهاش را به بدترین شکل تخریب کنند، از مفاهیمی همچون بیناموس و بیغیرت استفاده میکنند؟ شاید به این دلیل باشد که هنوز مساله ناموس و ناموسپرستی در جوامعی با ارزشهای پدرسالارانه، از جمله جامعه ایران، از شکل «تابو» خارج نشده، هرچند آگاهی برخی زنان در این زمینه تا جایی بالا رفته است که به «ناموس یک مرد بودن» حساس و معترض شدهاند.
با این همه، هنوز از مفاهیمی همچون ناموس و غیرت نه تنها تقدسزدایی نشده است بلکه افراد در مورد چگونگی برخورد با این تابوها هنوز تکلیفشان با خودشان روشن نیست. در دو هفته اخیر و با بالا رفتن حساسیت جامعه ایرانی به قتلهای ناموسی رخداده در کشور و بهویژه قتل رومینا اشرفی، شاهد موضعگیریهای گوناگونی بودیم. برخی بر این باور بودند که نباید این قتلها را ناموسی نامید چون تکرار مساله «ناموسی بودن» به خودی خود باعث موضوعیت یافتن بیشتر این مفهوم میشود. میتوان در پاسخ به چنین استدلالهایی گفت که پاک کردن صورت مسالهای به این تاریکی و هولناکی در رهایی زنان از خشونتهای ناموسی بیتاثیر خواهد بود. ما باید مشکل را با اسم اصلی خودش صدا بزنیم، با صدای رسا، و تکرار کنیم تا افکار عمومی با این موضوع درگیر شود: هولناکترین و عریانترین نوع ستمهای ناموسی، که همان قتلهای ناموسی است، به این دلیل اتفاق میافتد که فرهنگ ناموسپرستی در ادبیات، ذهنیت و ناخودآگاه مردان و زنان در جوامع پدرسالار نهادینه شده است.
اگر افکار عمومی بهمرور زمان به بالاترین میزان انزجار از قتلها و خشونتهای ناموسی برسد، دیگر «ناموسدار» بودن افتخار محسوب نخواهد شد. به گفته دیگر، هرچه حساسیت افکار عمومی جامعه به ستمهای ناموسی بیشتر شود و افراد از آسیبهای ناشی از فرهنگ ناموسپرستی آگاهتر شوند، ناموسپرستی و ناموسدار بودن بهجای اینکه موضوع شان اجتماعی مردان باشد، میتواند به موضوع سرافکندگی و شرم تاریخی مردان تبدیل شود.
پژوهشهای فمینیستی نشان میدهند حتی مردانی هم که اغلب به دانش، روشنفکری، عقلانیت و میزان بالایی از مداراجویی مجهزند و بهصورت فزایندهای با ارزشهای برابری جنسیتی نیز در ارتباطند، در رابطه با زنان لزوما عاری از خشونت نیستند. بنابراین، برای مقابله با خشونت علیه زنان، جامعه به مردانی نیاز دارد که نه تنها ارزشهای برابری جنسیتی را میشناسند، بلکه در این مسیر پیشرو نیز میشوند و به تقدسزدایی از مفاهیمی همچون ناموس و غیرت میپردازند، تا جایی که بتوانند به این مساله بیندیشند که در جهانی که قتلهای ناموسی سالانه جان پنج هزار زن را میگیرد، نداشتن ناموس ناسزاست یا افتخار؟