آیا جامعه ایران عصبانی است؟ اگر هست، چرا؟
بنا به گفته فرماندار اهواز گاه طوایف به خاطر یک جفت دمپایی یکدیگر را به گلوله میبندند. در کشوری که داشتن سلاح غیرقانونی است و تنها «از ما بهتران» سلاح دارند «هر شبانه روز در خوزستان تیراندازی داریم» (ایلنا، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷) بنا به آمار پزشکی قانونی کشور در ۸ ماه اول سال ۹۵ حدود ۴۰۰ هزار نفر به خاطر جراحت ناشی از نزاع به این سازمان مراجعه کردهاند که اگر این آمار را به کل سال بسط دهیم می شود حدود ۶۰۰ هزارنفر. این آمار (با فرض جامع و دقیق بودن) تنها کسانی را در بر می گیرد که پس از نزاع مجروح شده و پس از جراحت برای ثبت به پزشکی قانونی مراجعه کردهاند یعنی افراد در گیر در نزاعی را که مجروح نشده یا نمیخواستهاند شکایت کنند یا شکایت را بیفایده میدیدهاند در بر نمیگیرد.
کسانی که سروکارشان با کلانتری و دستگاه قضایی افتاده باشد عقلانیترین کار را عدم رجوع به آنها می دانند. بدین ترتیب ۶۰۰ هزار نفر مجروح تنها درصد اندکی از افرادی است که روزانه با شهروندان دیگر در حد ضرب و شتم درگیر می شوند. این نزاعها اکثرا به خاطر مسائل بسیار کوچک مثل جای پارک، تنه خوردن در خیابان و مترو، رانندگی غیر قابل تایید از سوی یک طرف، یا اختلاف بر سر مسائل مالی جزئی انجام میشوند.
بنا به گفته رضا جعفریسدهی رئیس اورژانس اجتماعی کشور خشونتهای خانگی در سال ۱۳۹۶ بیست درصد رشد داشته است: «گزارشها نشان میدهد کودکآزاری، بیشترین آمار خشونت خانگی را به خود اختصاص داده است و پس از کودک آزاری، خشونت علیه همسر، اذیت و آزار سالمندان و معلولان به ترتیب بالاترین آمار خشونت را به نام خود ثبت کردهاند. در ۶ ماهه سال گذشته، بیش از ۱۶ هزار مورد کودک آزاری به ثبت رسیده است.» (الف ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷) ارقام بسیار فراتر از اینهاست چون اعضای خانواده به دلیل آبروداری و امنیت و پرهیز از سروکار داشتن با قانون موارد بسیاری را پنهان میکنند.
اخبار مربوط به آزار و کشتن حیوانات وحشی و اهلی نیز مدام در سایتها و شبکههای اجتماعی منتشر میشود. یکی از سوگناکترین این اخبار کشتن ۹۰ اسب در یک روز در اشنویه به اتهام استفاده از آنها برای قاچاق بود. بر اساس کدام منطق قانونی، شرعی و اخلاقی می توان حیوانات را به اتهام صاحبانشان اعدام کرد و جسدشان را در معرض هوا گذاشت تا بپوسند و محیط زیست را آلوده سازند؟ کشتن حیوانات وحشی برای دفاع از خود (که همیشه موضوع این گونه نیست) یا کشتن دام برای ادامه حیات وجه عقلانی دارد اما کشتن حیوان اهلی بی آزار و غیرخوراکی چه توجیهی غیر از عصبانیت زود گذر دارد؟
مؤسسه مطالعاتی گالوپ ایران را در سال ۲۰۱۷ عصبانیترین کشور جهان معرفی کرد. طبق داده آمایی این مؤسسه، از میان ۱۴۲ کشور مطالعه شده جهان در سال ۲۰۱۷ به ترتیب ایران، عراق و سودان جنوبی عصبانیترین مردم جهان را دارند. میزان مردم عصبانی این کشورها به ترتیب ۵۰، ۴۹ و ۴۷ درصد است.
این گونه اخبار برخلاف اخبار فساد و اتلاف و ناکارآمدی در رادار سانسور رژیم هم قرار نگرفته است چون رژیم از نشر آنها احساس خطر نمیکند. اخبار مربوط به قتل به خاطر چند هزار تومان یا جای پارکینگ یا اختلافات کوچک خانوادگی هر روز منتشر میشود. قتلهای فجیع اعضای خانواده تا حد فرزندان معلول و غیر معلول صفحات حوادث روزنامهها و سایت ها را پر میکنند. برخی از خانوادههایی که این شرایط را متوجه شدهاند به روانشناس و روانپزشک مراجعه میکنند. بنا به برخی تخمینها اختلالات روانی و ذهنی که شامل پایین آمدن آستانه تحمل افراد نیز میشود در ایران رو به افزایش بوده است. جامعه تا آن حد عصبانی است که وکلا و پزشکان و محیط بانان نیز دیگر در امان نیستند و به دست موکلان، نزدیکان بیماران و شکارچیان کشته میشوند.
اینها اگر نشانههای عصبانی بودن بخش قابل توجهی از شهروندان ایرانی نیست چه چیزی می تواند نشانه عصبانی بودن آنها باشد؟ چرا این اتفاق در ایران افتاده است؟ چه عواملی باعث پایین آمدن آستانهی تحمل افراد و خویشتنداری و رواج خشونت علیه خود و دیگری به شکل انبوه و همگانی شده است؟ چرا بخش قابل توجهی از ایرانیان زود از کوره در می روند؟ نهادها، روالها و ایدئولوژیها چه سهمی در این موضوع دارند؟
پنج عامل اجتماعی (در کنار دیگر عوامل روانی، فیزیکی و اقتصادی که در حوزهی کار نویسنده نیست) میتواند این شرایط را تا حدودی توضیح دهد:
احساس همگانی قربانی بودن
ساختارهای ذهنی و واقعی (اجتماعی و اقتصادی و سیاسی) در جامعهی ایران به گونهای شکل گرفتهاند که شهروندان ایرانی از جمله رهبر و رئیس دولت و قدرتمندترین و ثروتمند ترین اقشار جامعه خود را قربانی وضعیت موجود احساس کنند. نالیدن از شرایط موجود سکه رایج است و حتی در حوزههایی آنها که قدرت و ثروت و منزلت بیشتری دارند بیشتر مینالند. احساس قربانی بودن سراسر توهمی و تخیلی هم نیست چون تبعیض و تحقیر همهجایی و همیشگی است و همه خود را مظلوم این شرایط می دانند. درست است که تبعیض و تحقیر بیشتر گریبان شهروندان عادی را میگیرد اما «بالایی»ها نیز از آن مصون نیستند یا به زودی گریبان آنها را نیز میگیرد. روسای جمهور در جمهوری اسلامی نمونههای بسیار خوبی از این جهت هستند. آنها کتابشان سانسور میشود (رفسنجانی)، انتشار عکس و فیلمشان ممنوع می شود (خاتمی)، انحرافی نام میگیرند و رد صلاحیت میشوند (رفسنجانی و احمدی نژاد) و به انگلیسی بودن متهم میشوند (روحانی). قدرتمندترین فرد نظام همیشه از موضع مظلومیت سخن میگوید.
هم غلبه گفتمان چپ که شهروندان را همیشه قربانی «سیستم» (که معلوم نیست در ایران چیست)، بیقدرت و موجه از حیث عصبانی بودن معرفی میکند و هم فربه بودن و همهکاره بودن و فاجعه بار بودن عملکرد دولت مرکزی در ایران و هم تبعیضهای محفوف در همهی قوانین و روالها و سیاستها شرایط ذهنی و عینی را برای غلبهی دائمی احساس قربانی بودن بر دیگر احساساتی مثل سرزنش خود یا قبول مسئولیت در برابر شکستها فراهم کرده است. وقتی افرادی مدام خود را قربانی احساس کنند به خود حق می دهند با کمترین احساس مظلوم واقع شدن عصبانی شده و عکس العملهای نامتناسب از خود نشان دهند.
ترویج خشونت و ممنوعیت عشق
جمهوری اسلامی از عشق و تلطیف فضای اجتماعی با نمایش بوسه و در آغوش گرفتن و عشق ورزی در رسانهها متنفر و در مقابل عاشق نمایش کشتار است. میلیونها دختر و پسر ایرانی به خاطر گرفتن دست یکدیگر یا در آغوش گرفتن یا حتی قدم زدن در پارک با یکدیگر در فضای اجتماعی دستگیر شده یا تذکر گرفتهاند. حکومت فرصت تلطیف احساسات را به جامعه نمیدهد. دستگاههای تبلیغاتی رژیم کشتار کودکان اسرائیلی به دست تروریستهای فلسطینی و کودکان و زنان سوری به دست رژیم اسد و همپیمانانش را هلاکت صهیونیستها و ترورویستها معرفی کرده و میستایند. در یک اثر ادبی هرچه خواستید صحنههای خشونت بار داشته باشید؛ کار شما سانسور نمیشود. اما در یک بند از بوسیدن و عشق سخن بگویید؛ چندین تقاضای سانسور از سوی اداره کتاب به شما داده خواهد شد. همه کلماتی که بوی دوست داشتن بدهند جزء فایل حساسیتهای ادارهی کتاب و سانسورچیان سینما و رادیو و تلویزیون هستند.
حضور دائمی ماشین سرکوب
این حضور، سرکوب ۲۴ ساعته و همه جایی را به صورت یک عادت درآورده است. کار این ماشین توقف یا ایجاد اختلال در فرایند بیان خویشتن افراد و مشارکت مدنی است. وقتی لات محله (در لباس بسیج) مدام افراد را به بهانههای مختلف سرکوب میکند کسی که در لحظاتی احساس قدرت میکند از همان الگو برای پیشبرد اهدافش بهره میگیرد. وقتی در همهی لحظات شما را «بپایند» طبعا اگر در فرصتی خود را محق بدانید همه بغضهای فروخورده را بیرون میریزید. ماشین سرکوب در جمهوری اسلامی که وظیفهی اعمال شریعت ایدئولوژیک شده و احکام حکومتی را دارد از هریک از شهروندان ایرانی یک بمب بالقوه ساخته است که با چند هزار تومان یا یک کلام یا علامت توهین آمیز جرقهاش روشن می شود. ماشیت تبلیغات نیز نقش خود را در تحقیر و توهین به شهروندان به خوبی ایفا میکند. قائلان به نظریه ارعاب و ارهاب همه جایی و همیشگی حکومت دارند محصولات دیدگاه خود را درو میکنند.
دود شدن تصور جامعه عادلانه
مردم ایران بعد از یک صد سال تلاش برای برقراری حکومت عادلانه (با هر تصوری که از عدالت داشتهاند) به این نتیجه رسیدهاند که چنین جامعهای ممکن نیست. اما پذیرش پیامدهای چنین شرایطی برای خود آنها چندان آسان نبوده است. در جوامع غربی هنگامی که کودکان از ناعادلانه بودن شرایط شکایت میکنند والدین به آنها می گویند «زندگی عادلانه نیست.» اما این تعبیر نه برای ایجاد یاس بلکه برای القای واقعبینی در کنار ضرورت تلاش برای عادلانهتر کردن شرایط مورد استفاده قرار میگیرد. ذهنیت جامعه ایران با شکستهای متوالی برای اصلاح و تغییر از واقعبینی فراتر رفته و به احساس یاس و دست بستگی رسیده است. حتی یکی از مقامات رژیم که در خشونت علیه مردم دست داشته در چهار دهه اخیر محاکمه و مجازات نشده است. (پرونده جنایات سعید مرتضوی اگر یک شاکی خودی نداشت حتی به دو سال زندان هم نمیرسید) در چنین شرایطی هر گونه واکنشی از افراد قابل تصور است.
تبخیر اخلاق
اسلامگرایان و چپها اخلاق را به شریعت و روبنا تقلیل دادند و همان شریعت و روبنا را نیز وسیله رسیدن به اهداف خود ساختند. حاکمیت جریان روشنفکری چپ و اسلامگرا برای هفت دهه بر فضای اجتماعی ایران موجب بیاهمیت شدن مسئولیت فردی و رعایت حقوق دیگران حتی در شرایطی که به نفع یک فرد نیست شده است. نظام آموزشی فقط شریعت را به عنوان اخلاق معرفی میکند و همان شریعت نیز با رفتار شریعتگرایان مشروعیتش را از کف داده است. خانواده نیز مجبور است برای آموزش مهارتهای بقا در جامعهای بی ثبات و چند هنجار/بی هنجار کودکان و نوجوانان را خود محور بار بیاورد.
کاهش همدلی و همدردی
وقتی یک ملت چهار دهه در معرض اعدام و قطع دست و پا و خونریزی قرار گیرد و خشونت تا حد ریختن یک ملت به دریا و تخریب قبرستان ترویج شود نسبت به این امور بیتوجه شده و از کنار آنها به آسانی می گذرد. دههها پیش دیگر شهروندان ایرانی احساس مسئولیت میکردند که افراد را در موقعیت عصبانی شدن تنها نگذارند و تلاش کند شرایط را آرام سازند. اما نسل جدید با خشونت عریان و قانونی حکومت و خودیها فردگراتر و خودخواهتر شده و حتی سلاخی یک فرد با چاقو در ملا عام آنها را تحریک به مداخله نمی کند. علت اصلی نیز آن است که هزینه دیگر خواهی بسیار افزایش یافته و پاداش دیگرخواهی بسیار کاهش.