مورخ بازرگان
تاریخ در ایران مثل برف آب میشود و سیر وقایع چنان تند و سریع و بیربط پیش میرود که نه سندی میماند و نه آفرینندگان تاریخ.
ساسانیان که آمدند، میراث اشکانی را چنان محو کردند که در شاهنامه فردوسی جز چند برگی از آن سلسله نماند و اعراب و ایرانیان مسلمان همان کار را با کسری کردند و بعدتر همین بلا بر سر زندیه آمد و خواجه تاجدار، استخوانهای کریمخان را لگدمال کرد.
پهلوی و قاجار هم کارد و پنیر بودند و حتی در قانون اساسی ذکر شد که ملکه و همسر محمدرضا پهلوی نباید از تیره و طایفه قجر باشد.
اما با این همه محو آثار پیشینیان، سنت تاریخنویسی هم محکم و استوار، برپا بوده است و کاتبان از فضایل شاهان مینوشتند، بیاینکه از شکست و ضعف و البته مردم چیزی بگویند.
تاریخ مثل موم در دست قبایل پیروز ورز میخورد و خیالات بهجای واقعیت نوشته میشد و کار به جایی رسید که فتحعلیخان صبا، ملکالشعرای دربار فتحعلیشاه قاجار، شصتهزار بیت در شرح حماسه خاقان گفت و همان زمان هفت شهر قفقاز از دست رفته بود.
بیراه نیست که در سپیدهدم روشنفکری، فتحعلی آخوندزاده برسر تاریخنویسان ماقبلش فریاد میکشد که این چهجور تاریخنویسی است که ما امروز نمیدانیم سپاه نادرشاه در جنگ با اشرف افغان چندنفر بود و چه حیلههای جنگی بهکار میبرد.
انقلابی زنده به یک مورخ
جنبش مشروطیت، دولت مستعجل بود و پس از آن، دوباره روز از نو و استبداد از نو. اما تاریخی که احمد کسروی از مشروطه نوشت، روح مشروطیت را در کالبد کتابی جاودانه کرد.
کسروی در زمان انقلاب مشروطه، نوجوانی بود در تبریز و سی سال بعد از مشروطیت، آن دیدهها و شنیدهها را همراه با مستندات گردآوری کرد و در آغاز دهه بیست و در پاگرد تاریخی که نه رضاشاهی در کار بود و نه مشروطه، تاریخ انقلابی را نوشت که به افسانه پیوسته بود.
هرچند پیش از او، کسانی که حی و حاضر در جنبش بودند، درباره مشروطه قلم زده بودند، اما کسروی معتقد بود که این خاطرهنویسیها که تبدیل به خودستاییهای بسیار شده بود، تاریخ نیست و بدتر اینکه با گذشت سالها، کسانی که در انقلاب سهمی نداشتند و حتی در جبهه استبداد بودند، یکباره مجاهد مشروطه شدند و نامشان در این خاطرهها به ضرب زور و سکه درج میشد.
کسروی در مقدمه تاریخ مشروطه ایران، ناله میکند که «سی سال گذشت و یکی از آنان که در جنبش پا درمیان داشته بود و یا خود میتوانست آگاهیهایی گرد بیاورد، به نوشتن آن برنخاست».
تاریخ مشروطه کسروی سرشار است از باریکبینی و تحلیل چرایی و چگونگی که در تار و پود روایت به خواننده عرضه میشود.
کسروی گرچه یک مشروطهخواه به تمام معنی است، اما وقت تفسیر که میرسد، ابایی ندارد که بگوید: «نمیگویم مشروطه برای ایران زود بود، میگویم جنبش خام بود و پیشوایانی باید که با گفتن و نوشتن، معنای درستتر مشروطه و راه کشورداری و چگونگی گرفتاریهای ایران را به گوشها رسانند».
فداییان اسلام، کسروی را زنده نگذاشتند تا احیانا انقلاب اسلامی را ببیند و شعار مردم بر ضد قانون اساسی مشروطیت را بشنود که میگفتند: «قانون اساسی/ هردمبیل سیاسی. نه سازش، نه تسلیم، نه قانون اساسی».
تاریخکُشان جمهوری اسلامی
اگر که شاهان پیشین حداکثر یک سلسله قبل را از صفحه روزگار محو میکردند، اما انگار انقلابیون مسلمان سعی داشتند تا دو هزار و پانصد سال گذشته را از یادها پاک کنند.
تاریخ ایران از پانزده خرداد شروع میشد و جای شهریاران را عمامهبهسرانی میگرفتند که در برههای، خودی نشان داده بودند.
تاریخ معاصر از فتوای تحریم تنباکوی میرزای شیرازی شروع میشد و در یک پرش بلند، همه روشنفکران صدر مشروطه را جا میگذاشت و به شیخ فضلالله نوری میرسید؛ در خطابه مدرس امتداد پیدا میکرد و با آیتالله کاشانی که به مصدق توصیههای مشفقانه میکرد و او نمیشنید، از بزنگاه نهضت ملی شدن نفت میگذشت و به پناهگاه پانزده خرداد میرسید و از این به بعد، تا چشم کار میکرد، خمینی بود.
کافی است نگاهی کنیم به کتاب دانشگاهی «انقلاب اسلامی و ریشههای آن»: روایت تاریخ از صدر اسلام آغاز میشود، در ذکر واقعه عاشورا مصیبتخوانی میکند، از قیام مختار ثقفی میگوید و بعد همه تاریخ ایران را جا میاندازد و یکباره به پانزده خرداد سال ۴۲ میرسد. حتی یک صفحه درباره حزب توده و جبهه ملی و مجاهدین و فداییان نمیخوانیم و در عوض، نام کاشانی و نواب صفوی و موتلفه اسلامی مکرر است. از این کتاب دویست صفحهای، هشتاد صفحه مستقیم یا غیرمستقیم، در مناقب خمینی است.
با اینکه در جمهوری اسلامی ایران، موسسات تاریخنگاری بسیار است و بودجه هم فراهم، اما خروجی این کارخانههای قصهبافی چیزی جز یادِ امام و شهدا نیست.
بنیانگذار مرکز اسناد انقلاب اسلامی بهعنوان بزرگترین نهاد تحقیقاتی رسمی و متمرکز بر تاریخ جمهوری اسلامی ایران، حجتالاسلام حمید روحانی است که در دشمنیاش با روشنفکران و دگراندیشان، شبههای نیست.
جالب اینکه بعد از رفتن حمید روحانی، ریاست این مجموعه به روحالله حسینیان رسید که از حامیان سعید امامی، عامل قتلهای زنجیرهای روشنفکران است.
در چنین فضایی، سالهاست که کتابهای تاریخ در مدارس، جولانگاه روحانیان است که از ازل تا ابد میتازند و تنها کوششی هم که در راه قدری حقیقتنویسی تاریخ در کتابهای درسی انجام گرفت، ناکام ماند.
کتاب تاریخ دوم دبیرستان در سال تحصیلی ۷۹-۷۸ را عمادالدین باقی، تاریخپژوه مستقل و دو تن از دوستانش نوشتند که یک سال بیشتر دوام نیاورد و مثل کتب ضاله جمعآوری شد. کتاب در سال رسمیتش هم تدریس نشد و به دانشآموزان گفتند چند صفحهای را پاره کنند تا گمراه نشوند.
همان سال پایگاه اطلاعرسانی حوزه بهعنوان یکی از مخالفان این کتاب درسی، نویسندگان را متهم کرد که میخواهند بهصورت زیرپوستی شیخ فضلالله نوری را از حامیان استبداد نشان دهند و در کتابشان فقط سه سطر از شیخ نوشتهاند.
با این حساب، تکلیف مشخص است اگر درباره مشروطه نمیتوان حقیقت را گفت در باب انقلاب اسلامی باید لال شد.
خونسردی مورخانه یک مهندس
«انقلاب ایران در دو حرکت» نوشته مهندس مهدی بازرگان، یک نمونه منحصربه فرد در تاریخنویسی جمهوری اسلامی است و این اقبال را داشته که در ایران نوشته و منتشر شود. کتاب در سال ۶۳ نشر یافت و بهسرعت به چاپ پنجم در شمارگان دههزار نسخه رسید.
لابد برای خوانندگان جذاب بوده که اولین نخستوزیر دولت انقلاب که همان سال با اتمام دوره اول مجلس، برای همیشه از مناصب حکومتی اخراج شد، انقلاب را چگونه دیده است. بازرگان راوی انقلابی است که مثل گردباد شکل گرفت و سلطنت را برانداخت و به همان سرعت فرزندانش را خورد. بازرگان گویا در هاضمه جمهوری اسلامی نشسته است و از شکست یک انقلاب در شش سالگی روایت میکند.
وقتی از راهپیماییهای سال ۵۷ میگوید، خونسرد و پیرانهسر است؛ خمینی را نمیستاید و نقد میکند و این را هم میگوید که رهبر انقلاب خود شاه بود که توانست با خودکامگی و ایجاد خفقان همه اقشار مردم را متحد کند و یکباره خمینی رسید و این حجم از خشم در نقطه کانونی متمرکز شد و کار شاه را ساخت.
بازرگان خود تمامقد در انقلاب بوده است و بهعنوان یک ناظر، هم منبع است و هم مطلع؛ اما به این بسنده نمیکند و با جمعآوری نوارهای صوتی تظاهرات، شعارها را حلاجی و درصدبندی میکند.
از آنجا که در زمان انتشار کتاب، تنها شش سال از انقلاب میگذشت، نویسنده حافظه خوانندگان را هم به شهادت میگیرد و میگوید در سال ۵۷، نه مرگ بر آمریکا و شوروی بود و نه شعار اجرای احکام اسلامی. مهندس شرح میدهد که «شعار نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی» هم ابتدا یک شعار تدافعی و ملی بود که بعدتر تحریف شد و معنایی غربستیزانه پیدا کرد.
فاتحان انقلاب
انقلاب ۵۷ از نظر بازرگان فاتحانی داشت که مردم نبودند. نخستوزیر دولت موقت، نوجوانان، مارکسیسم و روحانیان را فاتحان انقلابی میداند که با حضور همه مردم شکل گرفت. نوجوانان و دانشجویان و دانشآموزان به طبع ماجراجویانه به انقلاب پیوستند و بعدتر در اشغال سفارت آمریکا کاری کردند که ریل تاریخ ایران عوض شد.
بازرگان روزی را به یاد میآورد که حسنین هیکل، روزنامهنگار برجسته مصری، به ایران آمده بود و در جمع دانشجویان خط امام که سفارت را گرفته بودند، صحبت میکرد و گرچه «هیکل» یک روزنامهنگار ضدآمریکایی بود، اما این حرکت دانشجویان را سرزنش کرد و گفت انقلاب ایران در ابتدا جهانی و انسانگرایانه بود و بعد اسلامی شد و عاقبت به یک انقلاب ساده شیعی رسید.
مارکسیسم بیاینکه حزب و دار و دستهای داشته باشد، با آنهمه حرف از امپریالیست و رنجبران و مرگ بر لیبرال و تهمت سازشگری و تهدید افشاگری، بهصورت یک عادت انقلابی به حکومت و هوادارانش سرایت کرد و در آخر هم روحانیان به کام دلشان رسیدند و همه مناصب را اشغال کردند.
در سال ۶۳ بازرگان اعلام میکند که روحانیان از صدر تا ذیل حکومت را اشغال کردند و این تصرفات از محاکم شرع شروع شد و به کمیتهها و ادارات رسید و عاقبت سران سه قوه در سایه رهبر انقلاب، همه از روحانیون شدند.
این ولایت فقیه است
بازرگان اشارههایی دارد به بدعهدی خمینی، وقتی در پاریس از دموکراسی میگفت و به فرانسه و جمهوریاش استناد میکرد و حکومت بعدی ایران را چیزی در همین مایهها میدانست و تعارض این وعده ها با ولایت فقیه که یکباره از کلاه شعبده بیرون آمد، درحالیکه نه نامش بود و نه کسی از این معجون، چیزی میدانست.
مهندس، حاصل انقلاب را نه جمهوری میداند و نه حتی اسلامی و مینویسد: «اگر خواسته باشیم نامی برای نظام حاکم و فاتح پیدا کنیم، شاید مناسبتر از ولایت فقیه پیدا نکنیم؛ فقیه بهمعنای روحانیت ممتازِ مجری اسلام فقاهتی و ولایت به مفهوم سرپرستی محجوران و قیمومیت صغار و سرپرستی و پدرسالاری و مکتبگرایی.»
پایان کتاب در یک دور باطل به همان اول کتاب میرسد؛ قصه از استبداد شاه شروع شد و به استبداد دینی فقیه رسید.
بازرگان این قبای ولایت فقیه را فقط بر قامت خمینی دوخته میدید و نوشت که خمینی با فرهمندی که دارد، آخرین ولی فقیه خواهد بود که مقبولیت عمومی هم دارد و جایگزینی ندارد.
با این حال، جمهوری اسلامی تداوم پیدا کرد؛ اما پیشبینی بازرگان درباره ریزش محبوبیت رهبر بعدی، درست بود و دیکتاتوری فقیه جای ولایت فقیه را گرفت.
منابع
۱- مکتوبات آخوندزاده
۲- تاریخ مشروطیت. احمد کسروی. انتشارات امیرکبیر
۳- انقلاب ایران در دو حرکت. نویسنده و ناشر: مهندس مهدی بازرگان. سال ۱۳۶۳
۴- ریشههای انقلاب اسلامی. محمد رحیم عیوضی. انتشارات دانشگاه پیامنور
۵- کتاب تاریخ دوم دبیرستان. تالیف نصرالله صالحی،جواد عباسی و عمادالدین باقی. سال تحصیلی ۷۹-۷۸