چرا حمایت کردید؟
واتسلاو هاول در کتاب «قدرت بیقدرتان» از ضرورت زیستن در دایره حقیقت حرف میزند و از لحظهای که فرد در یک سیستم پساتوتالیتر (جمهوری سابق چک) تصمیم میگیرد زندگی همراه با دروغ و تظاهر را ترک کند و رفتار و زیستش را دیگر به میل نظام حاکم تنظیم نکند.
اخیرا ویدیویی منتشر شد که در آن بابک صحرایی، ترانهسرا، در برنامه لایو اینستاگرام با یکی از شاگردانش، او را بهدلیل نوشیدن آب در ماه رمضان شماتت میکند و بعد هم مکالمه را قطع میکند. استدلالش هم این است که چون این برنامه با مجوز است، بنابراین شاگرد او انگار در تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی نشسته است و باید بداند که نمیتواند آب بخورد. مثل ویدیوی چند وقت قبل رضا رشیدپور که به دختری نوجوان بهدلیل نداشتن حجاب در لایو اینستاگرام تذکر داد و صدایش را قطع کرد.
جمهوری اسلامی دیگر حتی نیازی ندارد نیروهای سرکوبش همه جا حضور داشته باشند، با تکتک آدمهای جامعه کاری کرده است که حتی وقتی حضور ندارد هم به اصولش پایبند میمانند، دیگرانی که شاید اعتقاد شخصیشان این باشد که سختگیری بر مردم کوچه و خیابان در ماه رمضان پسندیده نیست و حجاب اجباری قابلدفاع نیست، کسانی که شاید در خلوت شخصیشان به این اصول چندان پایبند نباشند اما برای گذران زندگی، قوانین را حتی در جایی مانند اینستاگرام که برخلاف صداوسیما، سانسور جزئی از ذاتش نیست، رعایت میکنند. در نبودِ ماموران سانسور، خودشان سانسورگر میشوند. بدون اینکه کسی به آنها تذکری داده باشد، معلم دینی و پرورشی و مامور گشت ارشاد و مبلغ سبک زندگیای میشوند که چهار دهه با ارعاب و زور تلاش شده است به مردم تحمیل شود و البته، شکست خورده است.
اینجور مواقع بیشتر این افراد میگویند سیاسی نیستند و نمیخواهند مشکلی برای برنامهشان ایجاد شود. به قوانین مملکت احترام میگذارند و رفتن در نقش ناراضی را نمیپذیرند. آنها نمیدانند که ناراضی شدن انتخاب هیچکس نیست، بلکه به قول هاول، پیش میآید، «درست در لحظهای که شما در برابر یک سری از موقعیتهای بیرونی احساس مسئولیت میکنید، درست در لحظهای که تصمیم میگیرید کاری خارج از دایره و خواست سیستم انجام دهید، از ساختار موجود رانده شده و تبدیل به ناراضی میشوید.»
اینجاست که آدم وحشت میکند جمهوری اسلامی چه بلایی سر ما آورده است. چطور علاوه بر طرفدارانش، توانسته است آدمهایی را تربیت کند که با وجود اینکه سبک زندگیشان شباهتی به آموزههای جمهوری اسلامی ندارد، باز مامور مخفی حفظ ارزشها و اصولش میشوند؛ بدون آنکه عضوی از حکومت باشند، با حکومت همکاری میکنند و گاهی کاسه داغتر از آش میشوند.
پیام این است: من شهروند مطیعیام که حتی در جایی که شما حضور ندارید، خودم پاسبان ارزشهای شما میشوم و از این رو شایستگی برخورداری از یک زندگی بیدردسر را دارم، شایسته اینکه شغل داشته باشم، کتابهایم چاپ شوند، برنامههای تلویزیونیام را اجرا کنم و در یک کلام، پولم را دربیاورم و بروم.
در جامعه ایران، این همدستی و همنوایی با نظام و ارزشهایش بیش از اینها درون مردم ریشه دوانده است. نسل من خاطرات زیادی از سختگیریها و محدودیتهایی دارد که در مدارس و خانه برای کودکان و بهخصوص دختران وجود داشت. کسانی که در دهه شصت سالهای ابتدایی مدرسه و سپس، نوجوانی را پشت سر گذاشتند، آنقدر خاطرات تلخی دارند که هنوز هم نتوانستهاند آنچه خانوادهها یعنی پدران و مادران و اعضای فامیل بر آنها تحمیل میکردند ببخشند و فراموش کنند. همان پدران و مادرانی که خود روزگار بیحجابی را دیده بودند، در رستورانها و بارها و سینماها رفتوآمد داشتند، ناگهان در چرخشی عجیب و ترسناک، به بازوهای حکومت برای مهار فرزندانشان تبدیل شدند، فرزندانی که روزها در مدرسه مطابق با ایدئولوژی حاکم تربیت میشدند و همین که راهی خانه میشدند و دیگر مدیر و ناظمی برای کنترل رفتارشان وجود نداشت، پدر و مادر و اعضای فامیل و حتی همسایهها و افراد محل به پاسبانان آنان تبدیل میشدند.
در صورت نبودِ این سطح از همدستی و همرنگی اکثریت مردم با ایدئولوژی حاکم و پیروی بیچونوچرا از آن، احتمالا حکومت هرگز قادر نبود زنان را در چهار دهه گذشته، چنین خانهنشین کند و علاوه بر تبدیل آنان به جنس دوم در قوانین، با تحمیل حجاب و مفاهیمی مانند عفاف و حیا و پرورش این مفاهیم، آنها را هرچه بیشتر از حضور در جامعه بازدارد. نظام دیکتاتوری که خود نمیتواند بهطور مستقیم در همه جا اعمال قدرت کند، با ایدئولوژی بهدنبال حفظ هژمونیاش بر مردم است.
در چنین شرایطی و با این میزان سرمایهگذاری و تلاش برای ایجاد سبک زندگی مشخص و مطابق با آموزههای نظام، برای پرورش افرادی که به زیستن در دایره دروغ ادامه دهند، واضح است که کوچکترین تخطی میتواند تعدی به ارزشهای نظام تلقی شود. در این وضعیت، مهم نیست که شما فعالی سیاسی باشید که مقابل این امپراتوری دروغ ایستادهاید و به جعل واقعیت واکنش نشان میدهید یا چهره شناختهشده در فضای مجازی باشید که سبک متفاوتی از زندگی را نمایش میدهید، در هر صورت به ایدئولوژی حاکم تعدی کردهاید.
نگاه کنید به همین مورد اخیر چهرههای شناختهشده اینستاگرام، به کسانی که سبک متفاوتی از زندگی را در پیش گرفته بودند و با استفاده از اینستاگرام، آن را به دیگران نیز نشان میدادند. هیچکدام از آنها مبارز نیستند، هیچکدام نخواستهاند با جمهوری اسلامی مقابله کنند و فعال سیاسی باشند، اما حتی زندگی عادی روزمره هم میتواند به صدور احکام سنگین علیه اشخاص منجر شود. در واقع، هر نمایشی در تضاد با این همه سال تلاش برای حقنه کردن الگویی مشخص از زندگی اسلامی ایرانی، شما را از چشم نظام به یک ناراضی تبدیل میکند و پیام هم روشن است: اگر نمیتوانید، جمع کنید و از ایران بروید.
اما این وضعیت تا چه هنگامی باقی میماند. به قول هانا آرنت در کتاب «مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری»، اگر بسیاری از مردم «غیرمسئولانه» عمل کنند و حاضر به حمایت از ایدئولوژی نظام نباشند، حتی بیآنکه مقاومت یا شورش کنند، دیگر چیزی از این حکومتها باقی نمیماند. اگر همه مردم شروع به نافرمانیهای کوچک و هرروزه کنند، اگر آن ترانهسرا نوشیدن آب در ماه رمضان را مستحق مجازات نداند، اگر آن مجری تلویزیون حق آزادی پوشش در یک برنامه لایو اینستاگرامی را به رسمیت بشناسد، اگر آن دیگری هر بار از حق زنان برای ورود به استادیوم بنویسد، اگر مردان در قوانین تبعیضآمیز علیه زنان کنار نظام قرار نگیرند و از این موقعیت نابرابر سوءاستفاده نکنند، خواهیم دید که چه سلاح موثری میتواند شکل بگیرد.
ممکن است همه ما در شرایط سرکوب و زور، چارهای جز این نداشته باشیم که از قوانین اطاعت کنیم، اطاعت به این معنا که توان مبارزه مستقیم با آن را نداشته باشیم، ناچار باشیم تحت همین قوانین تبعیضآمیز ازدواج کنیم، آن حجاب اجباری را هر روز بر سر بگذاریم و در محل کار و اماکن عمومی حاضر شویم، برای استخدام در کارهای دولتی پروتکلهایی را رعایت کنیم، اما در عین حال میتوانیم حامی این سیاستها نباشیم و خود به بازوی تبلیغاتی و اجرایی آن تبدیل نشویم.
بنابراین، به قول آرنت، پرسش از کسانی که مشارکت میکنند و مطیعاند هرگز نباید این باشد که چرا اطاعت کردید، بلکه باید پرسید چرا حمایت کردید؟