تولد نویسندهای سیاسی
نوشتن از ساعدی نوشتن از تاریخ معاصر ایران است. او نهضت ملی شدن صنعت نفت، زندان رژیم پهلوی، شکنجه ساواک، انقلاب ۵۷ و طعم تبعید در جمهوری اسلامی را چشید تا بهدرستی یکی از سیاسیترین نویسندگان ادبیات معاصر ایران لقب گیرد.
انتشار نامههای عاشقانه او با عنوان «طاهره، طاهره عزیزم» و بازخوانی زندگی و نوشتههایش درباره رنج تبعید و زیستن در زبان بیگانه ناامیدی و خمودیهایش در غربت را برجسته و خواسته یا ناخواسته زیست ادبیاش پس از ترک ایران در تابستان ۱۳۶۱ و در دوران تبعید را کمرنگ جلوه داده است.
غلامحسین ساعدی نویسنده، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و پزشک ایرانی با نام مستعار گوهر مراد، در ۲۴ دیماه سال ۱۳۱۴ در تبریز متولد شد. فیلمنامههای «گاو» و «دایره مینا» به کارگردانی داریوش مهرجویی و «آرامش در حضور دیگران» به کارگردانی ناصر تقوایی از آثار اوست.
ساعدی طب میخواند و برای گذراندن دوره تخصص روانپزشکی به تهران میآید. هنگام کودتای ۲۸ مرداد تازه هجده ساله است. در تهران، با جلال آلاحمد و دیگران نویسندگان زمانه آشنا میشود:
«آشنایی با جلال آلاحمد برای من خیلی خوب بود… تقریبا شبوروز با هم بودیم… دعوا میکردیم و دعواهامان به قهر و آشتی و این چیزها میانجامید.»
مطب دکتر ساعدی در تهران به پاتوق روشنفکران تبدیل میشود. آلاحمد، صمد بهرنگی، شاملو، بهآذین، سیروس طاهباز و دیگران. آمدوشدهای مطب بار دیگر پای او را به زندان میکشاند، زندانی که زخم شکنجههایش تا سالها با او ماند. در همین دوران و به سبب گرایشاتش به ایدئولوژی چپ، با سازمان چریکهای فدایی خلق نیز در ارتباط است. در تبوتاب همین روزهاست که سنگ بنای «کانون نویسندگان ایران» با همت جلال آلاحمد، ساعدی، شاملو و دیگران، در اعتراض به سیاستهای فرهنگی رژیم پهلوی، در سال ۱۳۴۶ گذاشته میشود.
او که نویسندهای است پرکار، تا پیش از انقلاب ۵۷ نزدیک به ۳۰ اثر، که اغلب نمایشنامه و داستان کوتاهاند، منتشر میکند. «آی باکلاه، آی بیکلاه»، «لالبازی»، «عزاداران بیل»، «شبنشینی باشکوه»، «گور و گهواره» ماحصل دوران نویسندگیاش در فاصله سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۵۷ است.
انقلاب
پس از انقلاب، به گفته خودش، روزنامهنگار شد، «نمیتوانستم قصه بنویسم». شور انقلاب، شوری که «بهصورت هیستری جمعی همه را گرفته بود»، او را هم اسیر خود کرد. تحلیل جای خود را به شورش داده و هیجان خِرد را در تنگنا قرار داده بود. سانسور از اولین ثمرات همین هیجان بود، سانسوری که به گفته ساعدی به دست «قطبزاده» و «میناچی» بنا نهاده شد. همین بود که کانون نویسندگان را بر آن داشت تا خودی نشان بدهد و خواستار دیدار با آیتالله خمینی شود:
«بعد پسرش [سیداحمد خمینی] آمد و مرا بیش از همه ماچ کرد… بدبختی است دیگر آقا، همه را سوفیا لورن ماچ میکند و ما را سیداحمد خمینی.»
آیتالله خمینی پس از شنیدن بیانیه کانون، که باقر پرهام آن را قرائت کرد، به نویسندگان توصیه میکند: «شما مجبورید راجع به اسلام بنویسید… از حالا به بعد، راجع به اسلام...». ساعدی روایت میکند: «یعنی ما را سنگ روی یخ کرد… ما رفته بودیم بگوییم سانسور نباشد، اصلا برای ما تکلیف روشن کرد.»
ساعدی ناامید از دیدار «غول»، همچنان در روزنامههای کیهان، اطلاعات و آیندگان قلم میزند، مقالاتی که همه علیه قدرت و «رودرروی رژیم ایستاده است». مقالهها برایش تهدید، احضار خانواده و دستگیری برادرش را به ارمغان میآورد و او را سرگردان و فراری میکند، تهدیدهایی که دستآخر به ترک ایران از طریق مرز پاکستان و اقامت در پاریس انجامید.
الفبا
اما روی دیگر رنجنامه ساعدی در غربت هستی و زیست او در جایگاه نویسندهای مبارز و اندیشمند است. در همان سال اول اقامت در پاریس، طی فراخوانی مژده ادامه انتشار فصلنامه الفبا را میدهد، فصلنامهای که پیش از انقلاب با همت نشر امیرکبیر در ایران منتشر میشد.
«الفبا در گذشته نشریهای فرهنگی، سیاسی، ادبی برای مبارزه با اختناق و سانسور و اشاعه و گسترش فرهنگ مقاومت و مترقی بود… اکنون برای زنده نگه داشتن فرهنگ و هنر ایران… و مبارزه با فرهنگکُشی… انتشار آن را ضروری میدانیم.»
شماره اولِ دوره دوم الفبا در زمستان سال ۱۳۶۱ انتشار مییابد. پنج شماره از این فصلنامه با سرمقاله ساعدی شروع میشود و نویسندگانی مانند هوشنگ گلشیری (با نام مستعار منوچهر ایرانی)، نسیم خاکسار، بزرگ علوی، هما ناطق، اسماعیل خویی از نویسندگانیاند که با الفبا همکاری میکنند.
ایدههایی چون «فرهنگکشی و هنرزدایی در جمهوری اسلامی»، «پناهنده سیاسی کیست؟»، «رودررویی با خودکشی فرهنگی» و بسیاری دیگر از لابهلای سطور این نوشتهها جوانه زد، سرمقالههایی که سراسر سرشار از مقاومت و امیدند.
ساعدی مینویسد: «ایستادگی لازم است. مطلقا دست به خودکشی فرهنگی نباید زد...» یا در جایی دیگر: «ما زندهایم. پویایی در وجود ماست. نمیخواهیم بمیریم...»
انتشار الفبا فقط بخشی از فعالیتهای ساعدی در تبعید بود. تحریر فیلمنامه، تعدادی نمایشنامه، داستان و بنیانگذاری «کانون نویسندگان ایران در تبعید» از دیگر فعالیتهای او در سالهای دور از ایران به شمار میآیند.
«این آواره معترض را اگر انزواگر و انزواجو و مرگطلب خواندهاند، بهغلط خواندهاند… او زندگی را در پویایی میدید. به دنبال آب زندگی بود...»
اینها تکهای از سخنان ساعدی سر مزار صادق هدایت در گورستان پرلاشز پاریس است؛ گورستانی که در دوم آذرماه ۱۳۶۴ ساعدی را با هدایت همسایه کرد.