راپورت خفیهنویس؛ ما اهل کوفه هستیم
رفتن به اربعین حال حضرت آقا را بسیار مغشوش نمود؛ بهخصوص اینکه از دیدن رعایای مملکت عراق که اغلب حجاب مناسب و محاسن کافی داشتند، بسیار خوشحال بودند و دائم میگفتند، کاش مملکت ما هم همین بود. البته این حقیر هیچ اشاره نکردم که علت این امور، تبلیغات خود جمهوری اسلامی بوده و همینکه الآن زنان همین روسری را سرشان میگذارند، باید روزی دههزار بار شکر ایزد منان بهجا بیاوریم و بهجای آن عرض نمودم که همه اینها برکت سیدالشهدا و علی بنابیطالب است. این را که گفتم، حضرت آقا مثل میرزا ابراهیمخان، شیخالاسلام خراسان و آیتالله کاظمخان صدیقی که سریع بهحالت گریان درمیآیند، اشک مبسوطی افشانده و فرمودند: راست میگویی. ایکاش ما که کشور اصلی شیعهایم، نزدیک نجف و کربلا بودیم.
عرض کردم: اتفاقا این راه خوبی برای خاورمیانه است. مگر نهاینکه ما میخواهیم بیستسال پدر مردم را دربیاوریم که سر آخر ملت ما شبیه عراقیها بشوند، و حکومت عراق هم پنجاهسال است دارند زور میزنند کاری کنند که مردم عراق شبیه ایران بشوند؟ بهجای اینکه چهار میلیون نفر سال بعد راهپیمایی کنند و به عراق بیایند، بهطور کلی حزبالله و حامیان آقا که بیست، سی میلیون نفر میشوند، بیایند به عراق و ملت عراق که قرتی و عرقخور و کتابخوان و روشنفکرند، بروند به ایران. دهمیلیون نفر جابهجا شوند، و این چند فایده دارد.
اول اینکه ما همسایه سوریه میشویم و دیگر مجبور نیستیم برای حفاظت سوریه اینهمه راه برویم.
دوم اینکه روزی شانزدهساعت نجف و کربلا را زیارت میکنیم و خیلی خوش میگذرد.
سوم اینکه عراق خیلی بیشتر از ایران بهخاطر جنگ خراب شده و ایران قرار است دو سال دیگر مثل عراق شود و اگر ما به اینجا بیاییم، دیگر نگرانی اینکه چطور مملکت را نابود کنیم، نداریم.
چهارم اینکه ما الآن اینقدر مداح داریم که اگر به عراق بیایند، کارشان سکه میشود.
پنجم اینکه میشویم همسایه لبنان و برای مراوده با لبنان هم هیچ مشکلی نخواهیم داشت.
آقا فرمودند: اتفاقا فکر بدی نیست، ولی در این صورت، اشخاصی مثل آیتالله سیستانی یا روسای مملکت عراق و زنان بدحجاب عراقی و اینها چه میشود؟
عرض کردم: همه اینها میروند ایران. خیلی راحت. مردم ایران الآن سالهاست میخواهند کاری کنند که علمای ایران شبیه آیتالله سیستانی بشوند. بهجای این کار، خود آیتالله سیستانی را میفرستیم قم. ایشان در آنجا زندگی راحتی میکنند.
آقا فرمودند: فکر خوبی است، روی این کار کنید.
عرض کردم: من خیلی روی این موضوع کار کردم؛ اتفاقا اگر این وضعیت هم بشود، دعوای تاریخی بین ایران و عراق کاملا از بین میرود و کردستان ایران و عراق هم بههم وصل میشوند، دیگر دعوای کردستان را هم نداریم.
آقا فرمودند: بزرگترین فایدهاش این است که موشکهای ما بهراحتی میتواند تلآویو را بزند.
گفتم: بله، این هم یک فایده مهم.
آقا فرمودند: اتفاقا ما اقشاری داریم در ایران، مثل گدایان که در ایران نمیدانند چطور گدایی کنند، درحالیکه در عراق فرهنگ عمیقی در این مورد وجود دارد. در سامرا و کاظمین شیعیان مکاتب گوناگونی در این مورد دارند.
گفتم: روی این موضوع اگر کار کنیم، خیلی خوب است.
آقا کمی توی خودشان رفته و آهی کشیدند و فرمودند: البته من دلم میخواست میشد هر دوتا کشور را اداره کنیم.
توی دلم گفتم: نه که آن یکی را دارید اداره میکنید؟ ولی اصلا چیزی نگفتم. فقط سری تکان داده و عرض کردم: و یک فایده بزرگ این انتقال جمعیت این است که آدمهایی مثل حسن عباسی، رائفیپور، دکتر روازاده، میرشکاک، زرشناس، سردار قاسمی…. اینها در عراق خیلی طرفدار دارند. اصولا دیندارانی که زیاد مزخرف میگویند و عجیب و غریب زندگی میکنند، در عراق سابقه تاریخی دارند.
آقا فرمودند: ولی بعضی چیزها را از دست میدهیم. مثلا اینکه در ایران شاعران مخالف من میآمدند به شب شعر بیت و هرچه میخواستند، در مخالفت من شعر میخواندند و بعد بدون هیچ مشکلی به خانهشان میرفتند. شما که تاریخ خواندی، بگو در کدام دولتی شاعران اینقدر آزادی داشتند؟
گفتم: با پسگردنی یا بدون پسگردنی؟
آقا گفتند: نه، بدون پس گردنی...
عرض کردم: آقا! شرمندهام! ولی واقعا شاعران در دربار مغول هم از ایران آزادی بیشتری داشتند.
آقا ناراحت شد و گفت: یک شاعر اسم ببر که بهخاطر شعرش زندان رفته باشد؟
عرض کردم: میرزا مصطفیخان بادکوبهای همین امروز زندان رفت. بهخاطر شعرش که میگفتند به شما توهین کرده.
آقا فرمودند: چقدر هم شاعر خوبی است، ولی این یکی تصادفی است. دومی را اسم ببر.
عرض کردم: دومی هم هالوست؛ او هم زندان بود.
آقا فرمودند: البته این چیزها هم مطرح است.
و من سکوت کردم.
و ایشان سکوت کرد.
و دیگر حرفی نزدیم...
میرزا ابراهیم خفیهنویس