راپورت خفیهنویس؛ من و ابوالمعالی و حضرت آقا (قسمت دویم)
در نمره قبلی گفته آمد که حقیر سراپا تقصیر به یک کتابفروش مربوط به امور غریبه مربوط شده که بعض کتب او حالت غریبه داشت، مثلا کلیله و دمنه ابوالمعالی منشی همراه خود نویسنده بود. یعنی بر من ظاهر شده و وقتی دانست که من با آقا مراوده دارم، قبول کرد با بنده آمده و آقا را اندکی نصیحت کند. البته قبل از آن هم با رضاشاه و ناصرالدین شاه و محمدرضا شاه و اشخاص دیگر حتی شاه عباس مربوط داشت، ولی من بیشتر چیزی از او نپرسیدم، وقتی خواستم یک محملی برای رفتن او نزد آقا فراهم کنم؛ خودش گفت: لازم نیست، کسی مرا تا وقتی خودم نخواسته باشم نمیبیند. ساعت سه از دسته رفته بود که خدمت آقا رسیدیم، ابوالمعالی در اتاق کتابها را نگاه میکرد و آقا مشغول خواندن نامهای بوده سر برداشته و سلام کرد.
عرض سلام کردم
آقا فرمودند: چه خبر جدید داری؟
عرض کردم: خبر دادگاه این آقای مشائی بوده که پیراهنش را درآورده و شلوغ کرده و گفته چرا خبرنگاران در دادگاه نیستند؟ رئیس دادگاه هم گفته وقتی جا نیست چکار کنیم.
آقا فرمودند: بهانه بیخودی آورده. اینها بهانه آوردن هم بلد نیستند. البته آن دارودسته منحرف هم میخواهند خودنمایی کنند.
آقا فرمودند: البته خبر دارم که این مردک مدتی دنبال این عوالم غریبه بود و میخواست کارهای عجیب و غریب کند.
یکهو دندانم کلید شد. عرض کردم: شما به عوالم غریبه اعتقاد ندارید؟
آقا فرمودند: بسم الله. مگر میشود کسی مومن و مسلمان باشد و به عوالم غریبه اعتقاد نداشته باشد.
عرض کردم: مثلا احضار روح.
آقا فرمودند: بله، ممکن است.
عرض کردم: یا ظهور آدمی که مرده است.
آقا فرمودند: چه میخواهی بگویی؟
حکایت را از اول تا آخر عرض کردم. آقا قدری شک داشتند. گفتند: یعنی این ابوالعالی نصرالله بن محمدبن عبدالحمید منشی همین الآن اینجاست.
ابوالمعالی گفت: بله.
آقا برگشتند و نگاهی به او انداختند. پرسیدند: یعنی او به همین هیبت است؟
یک لحظه ابوالمعالی غیب شد و کنار من نشست و دوباره ظاهر شد.
آقا به نظرم کمی مضطرب شد ولی سعی کرد خونسردی خودش را نشان دهد. سلامی کرده و گفت: چطور شد که تشریف آوردید اینجا.
ابوالمعالی گفت: وقتی فهمیدم که میرزا ابراهیم اینجا میآید و من هم به عنوان منشی موظف به نصیحت ملوک بوده خواستم شش آفت را که بر ملوک وارد میگردد بگویم و به آن متوجه گردید.
آقا فرمودند: در همان فصل اسد و ثور آمده است، البته خیلی کلی به یاد دارم.
ابوالمعالی گفت: کلی کفایت نمیکند. اگر جزئی به یاد داشتید بسیاری اتفاقات نمیافتاد.
احساس کردم آقا بکلی خوشتنداری میکند ولی یک جوری هم بود که انگار میترسید شانس از دستش برود.
ابوالمعالی گفت: به خاطر داشته باشید که مترجم یعنی این حقیر، نظر حکمای هند که با بعض حکمای مسلم مختلط شده و به نهایت حکمت رسیده ترجمان نموده عرض مینمایم. آفت ملوک شش دسته است.
اول: حرمان، دویم فتنه، سیم هوی، چهارم خلاف روزگار، پنجم تنگخویی، ششم نادانی.
آقا فرمودند: چه خوب است که اینها را شرح کنید.
ابوالمعالی گفت: اول حرمان و نومیدی است که نیکخواهان و اهل رای و تجربه را خوار کنید یا به محبس کنید تا خردمندان به اصلاح نومید شوند. دویم فتنه است. و فتنه جنگهایی باشد که با امور نااندیشیده حادث گردد و شمشیرهای مخالف از نیام کشیده شود. سیم، هواست و آن ولع داشتن به زنان و شکار و رقص و شراب و امثال آن، چهارم، خلاف روزگار است که زلزله و وبا و قحطی و خشکسال و غرق و حریق بیاید و ملک را زیان بخشد. پنجم: تنگخویی است که افراط در خشم کنی و غلو در عقوبت کنی و مجرمان را نبخشی. ششم: نادانی است و نادانی آن باشد که به خادمان و نیکخواهان ظلم کنی و به بدخواهان مهربانی و عطوفت نشان دهی.
آقا فرمودند: این فصل را خواهم خواند، ولی خود بگو که من کدام را میکنم و کدام را نمیکنم.
ابوالمعالی گفت: برخلاف فتحعلیشاه که من به دربارش رفتم تو ولع به زنان و شراب و شکار و رقص نداری.
آقا فرمودند: دیگر چه؟
ابوالمعالی گفت: بقیه آفات همه در این ملک دیده میشود، ملت و نیکخواهان از حضرت شما نومید، فتنه در مملکت موجود است و عامل فتنه کارگزاران مملکتند، قحطی و خشکسالی هم که خود میبینید و تنگخویی و سخت گرفتن بر بیگناهان بسیار و نادانی از همه بد تر است.
آقا فرمودند: سختگیری فراوان است.
ابوالمعالی گفت: زنی را از طفل یک ساله جدا کردن و به محبس افکندن نهایت تنگخویی است. دیگر هیچ نمیگویم.
خواستم چیزی بگویم که دیدم نه اثری است از کتاب نه اثری از ابوالمعالی.
آقا گفت: مثل خوابی بود.
گفتم: من بروم. تا شب به همین فکر میکردم.
میرزا ابراهیم خفیه نویس