راپورت خفیه نویس؛ خزرچای ۳
دیشب تا صبح خوابم نبرده به این فعل قندی کراش مشغول بوده، هر چه کوشش نمودم بخوابم هیچ افاقه نکرد. افتادهام به یک مرحله سخت که دائم نارنجک میترکد و چقدر سخت است. تا عیال آمد و گفت چرا بیداری؟ عرض کردم: دارم نماز شب میخوانم. گفت: خوش به حالت که هنوز به این چیزها اعتقاد داری. البته عیال ما دایم از این سفره به آن سفره رفته و تعاریف عدیده مینماید از سفره سبز امام حسن و سفرههای دیگر که برای هر کدام باید بیست تا لباس بخرد. من هم مخالفتی ندارم، خیلی هم راضیام. کاری به من نداشته باشد، دیگر چه کار دارم.
ساعت سه از دسته گذشته با چند دوسیه وارد بیت و فیالفور داخل اشکوب عمارت آقا شدیم. گویا دیروز آقا از مذاکرات خوشحال بود، گفتم یک چیزی بگویم خوشحالتر شود. عرض کردم بعض ملت از اینکه رجال عراق عرب به ایران آمده و در زیارت مشهد چند نفر از نسوان را صیغه مینمایند قدری ناراحت شده و غیرتی شدهاند.
آقا یکهو ناراحت شد و گفت: ناراحتی هم دارد، مملکت که فاحشهخانه نیست، دستور بدهند جلویش را بگیرند.
عرض کردم: شما باید دستور بدهید.
آقا فرمودند: همین کار را هم خواهم کرد، لای کتاب بربادرفته را باز کرده یک چیزی نوشتند، فهمیدم از همان تصمیمات اسکارلتی اخذ نمودهاند.
عرض کردم: رئیس پلیس تهران عرض نموده که جرایم خرد و دله دزدی و کیف قاپی و جیب زنی در مملکت زیاد شده.
آقا فرمودند: اینها همیشه هست.
عرض کردم: باز خدا را شکر جنس مان جور است، از قاچاق مواد مخدر در دنیا اول هستیم، در اختلاس و پولشویی هم مقام اول را داریم، در فساد مالی هم که هیچ کشور غربی و شرقی به پای ما نمیرسد فقط جرایم کوچک مانده بود، که الحمدالله آن هم کامل شد.
آقا فرمودند: یعنی ام القرای شیعه، محل همه جور خلاف است، این درد را به چه کسی بگوئیم؟
عرض کردم: شرمنده، ولی جمله شما غلط است، این درد را مردم باید به شما بگویند.
آقا فرمودند: من با این کارها مخالفم.
عرض کردم: این کافی نیست، همه روسای جمهور و لیدرهای جهان با دزدی مخالفند، البته اکثرا، ولی جلوی آن را میگیرند.
آقا فرمودند: پس نیروی انتظامی و بسیج به چه درد میخورد؟
عرض کردم: مقدار نیرویی که ما صرف زندان همین خانم نازنین زاغری کردیم، اگر صرف سارقین و اختلاسگران کرده بودیم، تا حالا خیلی جلو بودیم.
آقا فرمودند: ما که نمیتوانیم جلوی جاسوس را ول کنیم.
عرض کردم: چرا نمیتوانید؛ شما خودتان فرمودید که جاسوسان مداح را ول کنید. ضمنا این خانم جاسوس نیست.
آقا فرمودند: امروز دوباره شما داری حرف بیربط میزنی. اصلا بگو ببینم من دیروز در مورد خزر قانع نشدم، چرا باید ما منافع مان را بدهیم به ازبکستان و تاجیکستان و آذربایجان؟
عرض کردم: ما منافعمان را نمیدهیم. ما هزینههایمان کم میشود.
آقا گفت: یعنی چه؟
عرض کردم: ببینید! طول کرانه خزر۶۵۰۰ کیلومتر است. مثلا ساحل آذربایجان۸۰۰ کیلومتر است. آذربایجان توریست دارد، توریستها وقتی میآیند هر کیلومتر دریای خزر برای آذربایجان مثلا در سال ۵۰ هزار دلار درآمد دارد، در سال می شود۴۰ میلیون دلار. چرا؟ چون توریست با زن و بچهاش از ایران میرود به آذربایجان حمام آفتاب میگیرد. یا مثلا ازبکستان سالی ۸۰ میلیون دلار درآمد دارد. ولی ما درآمد نداریم. ما برای اینکه این هزار کیلومتر ساحلمان را کاری کنیم که مردم به آنجا نروند، یا باید سیم خاردار بکشییم، یا دیوار بکشیم، یا هم دیوار بکشیم هم سیم خاردار. و برای هر صد متری برای اینکه جلوی مردم و توریستها را بگیریم که توی آب نروند، باید ماهی ۲۰ میلیون دلار خرج کنیم. این از خود ساحل، حالا بروید به داخل دریا و مسائلی که دریا دارد.
آقا فرمودند: همین است دیگر، اسلام دست و پای ما را بسته است.
عرض کردم: اتفاقا این را که گفتید یادم افتاد از فیلمی که از چند وکیل منتشر شده که دست و پای شان را با زنجیر بستند و در تمام دنیا منتشر شده.
آقا فرمودند: چقدر هم کار بدی است.
عرض کردم: ولی چارهای نیست، اسلام دست و پای وکلا را هم بسته است.
آقا فرمودند: دوباره پس گردنی شروع میشود
عرض کردم: اجازه بفرمائید بروم.
آقا فرمودند به سلامت.
میرزا ابراهیم خفیه نویس