راپورت خفیه نویس؛ فارسی زهرمار است
امروز سه از دسته رفته خدمت آقا رفتم. کاش دوربینی بود و من یک عکس از پشت آقا میگرفتم. نه البته بلانسبت پشت آقا که ناموس اسلام محسوب میگردد. عینهو مدل مجسمهتراشان فرنگی که آثارشان را در واتیکان نصب و تبلیغ اهل کتاب را مینمایند. و معمولا همان پیرمرد قرمزپوش که موقع مرگ تصویرش را نشان میدهند، یعنی جاثلیق ارامنه خاج پرست که با دود معروف تعیین میگردد. این عکس را برایش میفرستادم که آن آقای لعورنادوی داوینچی امرد بیناموس بفهمد تفکر یعنی چه و به آن آقای رادون بود، رودان بود، رودین بود، کدام زهرماری بود تفکر را نشان بدهد. حالا اینکه چرا خود من نباید به آقای رودان بگویم اول به این خاطر است که اسم این اشخاص فرنگی یک طوری است که آدم یاد نمیگیرد. شما باور مینمائید تا به حال من متوجه نشدم چرا وقتی میگوئیم سارت، باید بنویسیم سارتر؟ آن وقت ما مسلمین به راحتی میگوئیم مشقربانعلیخان گلابدره، حالا همین را به افرنسیان یاد بده، از بس احمقاند.
بگذریم آقا طوری جلوس کرده بودند که من خواستم اهن بگویم بیایم بیرون که یادم افتاد اتاق خود آقاست. دقیقا طوری جلوس کرده بودند که مرحوم آقا جان عادت داشت موقع توالت رفتن دستش را زیر چانهاش بگذارد. و من حدس میزنم فرجام در یک چنین حالتی به سرانجام نرسید. گفتم یاالله. آقا دست مبارک را از زیر چانه برداشته فرمودند مگر داخل مبال شدی اهن و یا الله میگویی. گفتم: گلاب به رویتان.
فرمودند: اولا سلامت کو دویما گلاب به رویتان مال مبال است.
عرض کردم: آقا قاطی کردم. ببخشید. خیالات مینمودم.
آقا فرمودند: امروز یک مباحثی مطرح است که ممکن است در حکم جام زهر را داشته باشد و من نمیدانم باید خورد یا نه؟
عرض کردم: بخورید، هیچ نگرانی ندارد، امام با آن همه یدوبیضا مرحوم شدند هیچ اتفاقی هم نیفتاد بهتر هم شد.
یک دفعه خاکم بسر، تازه فهمیدم چه غلطی کردم. افتادم به دست و پای آقا. آقا با بزرگواری مرا نشاند کنار خودشان و فرمود: خودت را لوس نکن، این گاف دادنهای شما را یاد گرفتم.
آقا فرمودند: اگر یک طوری بشود که آدم بخواهد مملکت را درست کند، چه راههایی دارد. اصلا دعوا و انقلاب و اینها را ولش کنیم.
عرض کردم: یعنی از بیخ؟ کلا همه چیز از اول و رفراندوم و اینها....؟
آقا فرموئند: مثلا؟
عرض کردم: مثلا ندارد، اگر این قضیه جدی باشد که من زنگ میزنم شما را دستگیر میکنیم و اعتراف میکنید و سریع مساله حل میشود؟
آقا فرمودند: یعنی تغییرات انجام میشود....
عرض کردم: نه، شما انجام میشوید. سوژه، تمام شد.
آقا فرمودند: زهر مار! صاف بایستید. مثلا داریم صمیمانه حرف میزنیم.
معلوم بود آقا فهمیده که خط قرمز کجاست...
فرمودند: فرض کن....
گفتم: فرض میکنیم، پس گردنی هم نداریم؟
فرمودند: پس گردنی مطلقا نداریم.....
گفتم: یک، سیاست خارجی را سازمان ملل و جهان تعیین میکنند و ما هم به تعهداتمان عمل میکنیم. درست؟
آقا فرمودند: با همین ترامپ؟
گفتم: نه، می خواهید مارتین لوتر کینگ را زنده کنم بیاورم کاخ سیاه....
آقا فرمودند: فهمیدم، صدور انقلاب بی صدور انقلاب.
گفتم: آ، آن، این شد اصل قضیه.
آقا فرمودند: ما میخواهیم توی این وضع کشور را درست کنیم، با همین جمهوری اسلامی. چه کسانی از ایرانیهای مطرح به ایران برمی گردند و در ایران سرمایه گذاری میکنند؟
گفتم: مثلا سالار کمانگر که قبلا مدیر یوتیوب بود، فرض کن همان یوتیوب را بیاورد اینجا. خوب است؟
آقا فرمودند: همان را بیاورد؟
گفتم: نه، میگوییم یک شبکه قرآن درست کند.
آقا خندیدند و گفتند: نه، این نمیشود.
گفتم: امید کردستانی مدیرعامل توئیتر، موافقید؟
آقا گفت: همین توئیتر؟
گفتم: شبکه قرآنی؟
آقا گفتند: غیر از توئیتر و یوتیوب...
گفتم: آن پسرک آرش فردوسی که توی ناسا بود؟
آقا گفت: که موهایش را مثل تاج خروس کرده بود؟
گفتم: پس همان شبکه قرآنی...
آقا گفتند: مثلا شرکت ای بی یا آمازون....
گفتم: بدون هیچ کنترلی؟ هر چه بخواهند بفروشند، هر چه بخواهند تبلیغات کنند؟
آقا گفتند: ولی در محدوده جمهوری اسلامی....
گفتم: مثلا شرکت اوبر؟ چطور است؟
آقا گفت: اتفاقا عکس پسرک را هم دیدم، مثل این فروشندههای مغازههای دریانی بود، یاد زین الدین زیدان افتادم، اوبر خوب است.
عرض کردم: الآن دو سه تا شرکت شبیه اوبر داریم. کارشان هم خوب است، بهتر از این نمیشود. ضمنا: اسم نصف میدان های مملکت امام خمینی است، نصف خیابانها انقلاب است،...آقا گفت: بابا اینها هم عجب ادا و اصولی دارند.
عرض کردم: اصلا موافق هستید آقای رضا اصلان تنها متفکر محبوب آمریکایی که با جمهوری اسلامی هم مخالف نیست، با ترامپ هم مخالف است.
آقا گفت: اگر با ما موافق هست، بگوئید بیاید.
عرض کردم: تمام اینهایی که پنج سال زندان بودند با ما موافق بودند، اگر مخالف بودند که اعدام میشدند.
آقا گفت: یعنی اگر ما بخواهیم ایرانیانی که واقعا دلشان میخواهد به ایران بیایند، چه کسانی هستند، راست و درست.
عرض کردم: یک کامیون در مرز بلغارستان گرفتند ۷۱۲ کیلو هروئین میبرده، با سر برمی گردد ایران، رییس باند مواد مخدر آلمان ایرانی ۶۲ ساله پناهنده سیاسی بوده، بماند آلمان حبس ابد میشود، اینجا سه چهار ساله بیرون میآید. یک ایرانی در افغانستان به ۲۰ سال زندان محکوم شده بخاطر مواد مخدر، از خدایش هست که به ایران برگردد، در مالزی سه نفر ۲۵ هزار قرص اکستازی داشتند اعدام میشوند، بیایند ایران فوقش ده سال، در مالزی سه متهم مخدر، اعدامی داریم، در گرجستان چهار نفر قاچاقچی، در ترکیه دو نفر، در استرالیا دو نفر با قایق رفتند پناهنده شدند، امروز با ۶۳۰ کیلو اکس دستگیر شدند، در کنیا......
آقا گفت: کنیا؟ یعنی برای کنیا هم......
گفتم: نه آقا جان، در کنیا داشتند از سفارت اسرائیل فیلمبرداری میکردند.
آقا گفت: آهان، در جریان آنها هستم.
عرض کردم: همین، اوضاع این شکلی است.
آقا فرمودند: پس طبق فرمایش شما ما هیچ راهی به توافق رسیدن با جهان نداریم.
عرض کردم: چرا، ولی شما گفتید با حفظ همین جمهوری اسلامی به همین صورت. من هم جواب دادم...
دیدم آقا قرمز شد...
گفتم: ضمنا امروز پس گردنی نداریم.
به سلامت بیرون آمدم. شب برای عیال تعریف کنم، یک هفته سالاد شیرازی سر سفره میگذارد.
میرزا ابراهیم خفیه نویس