نویسنده «بازی تاج و تخت»: پایان سریال خیالم را راحت کرد
سریال تلویزیونی «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) به پایان رسیده، اما جورج آر آر مارتین، نویسنده مجموعه «نغمهای از یخ و آتش» که سریال با اقتباس از آن ساخته شده بود، هنوز دو کتاب دیگر این مجموعه را باید منتشر کند و سرش شلوغتر از همیشه است.
«بادهای زمستان» کتاب ششم و یکی مانده به آخر این مجموعه است که باید تمامش کند و پس از آن، کتاب هفتم، «رویای بهار»، را بنویسد. البته بهخاطر موفقیت مجموعه تلویزیونی «بازی تاج و تخت»، تعداد زیادی پروژه تلویزیونی دیگر هم در راه است؛ یکی از آنها را جین گولدمن نوشته است که در سرزمین وستروس و ۵هزار سال قبل از وقایع بازی تاج و تخت میگذرد و اکنون در مرحله پس از تولید است.
مارتین به خبرنگار روزنامه گاردین میگوید: «باید روزهایم ساعتهای بیشتر، هفتههایم روزهای بیشتر و سالهایم ماههای بیشتری داشته باشند، چون انگار زمان دارد خیلی سریع میگذرد.»
مارتین در مصاحبههای گوناگون نشان داده است که روی بعضی موارد حساسیت دارد و دربارهشان صحبت نمیکند: پایان بحثبرانگیز سریال تلویزیونی؛ زمان انتشار کتاب بادهای زمستان؛ و وضعیت سلامتیاش ــ او ۷۰ سال دارد و اینترنت پر است از گمانهزنیها که آیا عمرش کفاف میدهد این مجموعه را به پایان برساند، یا نه.
مارتین در پاسخ به سوال خبرنگار گاردین درباره قسمت پایانی سریال این مجموعه میگوید «دربارهاش صحبت نکنیم»، اما او تایید میکند که تمام شدن سریال تلویزیونی فشار زیادی را از رویش برداشته است: «فکر میکنم برایم خوب نبود، چون راستش همان چیزی که باید سرعت کارم را بیشتر میکرد، سرعتم را گرفته بود. هر روز مینشستم بنویسم و حتی اگر روز خوبی بودــ روز خوب برای من یعنی (نوشتن) سه یا چهار صفحهــ احساس بدی داشتم چون فکر میکردم خدایا، باید این کتاب را تمام کنم. فقط ۴ صفحه نوشتهام، در حالیکه باید ۴۰ صفحه مینوشتم. اما تمام شدن سریال خلاصم کرد، چون حالا با سرعت خودم پیش میروم. روزهای خوب دارم و روزهای بد و استرسم خیلی کم شده است، هرچند هنوز هم هست...»
احساسی که او به سریال تلویزیونی این مجموعه دارد، پیچیده و نامشخص است. از سویی، میگوید زندگیاش را تغییر داده است و از سوی دیگر، مجموعه تلویزیونی و کتابها «با هم یکی نیستند، هرچند خیلی به هم مرتبطاند». وقتی از او پرسیده میشود پایانبندی سریال، که واکنشهای متفاوت منتقدها و طرفدارها را در پی داشت، روی پایانی که او برای مجموعهاش در نظر گرفته تاثیر گذاشته است یا نه، او به روشنی پاسخ میدهد: «نه، اصلا. هیچ تغییری نداده است… آدم نمیتواند همه را راضی نگه دارد، پس لااقل باید خودش را راضی نگه دارد.»
مارتین از کودکی نوشتن را شروع کرد و داستانهای بیشماری نوشت که هرگز تمام نشدند؛ چون به گفته خودش، تصویری در ذهنش داشت و وقتی شروع میکرد روی کاغذ بیاورد، کلمات را گم میکرد و آن داستانِ ذهنی عالی و درخشان، عادی و پیشپاافتاده میشد. مجموعه «نغمهای از یخ و آتش» در حقیقت از یادداشتهایی آغاز شد که در استودیو و برای برنامههای تلویزیونی نوشته بود و نگارش کتابها را از سال ۱۹۹۱ آغاز کرد، یعنی حدود ۲۰ سال قبل از پخش مجموعه تلویزیونی.
مارتین از لحظات تاثیرگذاری میگوید که خوانندههای کتابهایش خلق کردهاند، کسانی که پیشاپیش ماجرای «عروسی سرخ» را در کتاب خوانده بودند، اما به بینندههای سریال تلویزیونی لو ندادند و در عوض واکنش آنها را موقع تماشای این صحنه ضبط کردند. او با خنده میگوید: «ناگهان اینترنت پر شد از ویدیوهای واکنش افراد به عروسی سرخ. همه را افراد خانوادهشان ترتیب داده بودند تا اندوه و شوک شوهر، زن، خواهر و برادرشان را ضبط کنند… آیا چنین اتفاقی در تاریخ تلویزیون سابقه داشته است؟ نه، تا جایی که من میدانم.»
اما مارتین میانه خوبی با اینترنت ندارد و از آن فاصله میگیرد. خودش میگوید خواندن پیامها و واکنشها اول برایش جذاب بود اما بعد، کمکم به این نتیجه رسیده است که باید از این فضا فاصله بگیرد. او میگوید: «دیدم خوشم نمیآید بعضیها حدسهایی زدهاند که درست است و از این هم خوشم نمیآید که بقیه حدسهای نادرستی زدهاند که البته میتواند رویم تاثیر بگذارد. بنابراین خودم را از همه اینها بیرون کشیدم و گذاشتم طرفدارها فرضیههای خودشان را داشته باشند، که بعضی از آنها درست و برخی غلط است. وقتی کارم تمام شود، میفهمند کدام صحیح است.»
دلش برای چه چیزی تنگ شده است؟ مارتین در پاسخ میگوید: «دیگر نمیتوانم به کتابفروشی بروم، چیزی که تنها کار موردعلاقهام در دنیا بود. بروم داخل و قفسه به قفسه بگردم، چند کتاب بردارم، کمی بخوانم، با یک پشته از چیزهایی که وقتی داخل میآمدم دربارهشان هیچی نمیدانستم آنجا را ترک کنم. حالا وقتی میروم توی کتابفروشی، ظرف ۱۰ دقیقه شناسایی میشوم و بعد جمعیت دورم حلقه میزند. آدم خیلی چیزها به دست میآورد، اما چیزهایی هم از دست میدهد.»