مثل ماشین مینواختم، طالبان تار تارم کردند
چند سال پیش، من در یک جشنواره موسیقی محلی دف حضور داشتم. هنرمندان محلی از گوشه و کنار افغانستان به این جشنواره دعوت شده بودند و خوشبختانه شمار زیادی از هنرمندان محلی زیر چتر جشنواره دف، اجراهای قشنگی ارائه کردند.
یکی از شرکتکنندگان جشنواره بسیار توجه مرا جلب کرد. مرد پیری که از آوارگی، فقر و نامهربانیهای فراوان مردم شکوه میکرد. من که آن روزها علاقه زیادی به موسیقی محلی داشتم، نزدش رفتم تا سرنخی برای صحبتی طولانی پیدا کنم. او هم با انبوهی از درد و شکوهای که داشت، درِ سخن را باز کرد. از سفرهایش به کشورهای مختلف و از سازش گفت؛ سازی که طالبان در پیش چشمانش آن را شکسته بودند. میگفت طالبان سازم را تار تار کردند، دلم را تار تار کردند.
پیرمرد، عبدالرشید معروف به ماشینی، پسر دُرَی لوگری، خواننده محلی، بود. فردای آن روز، دوباره دیدمش. اینبار با خود تصاویر زیادی آورده بود. تصاویری از جشنوارههایی در ایران و اروپا. تصاویری از زمانیکه کارمند رادیو تلویزیون افغانستان بود. او با آوازخوانهای معروفی چون زندهیاد احمد ظاهر، مهوش، هنگامه، سلما، پرستو و شمار زیادی «سرنده» نواخته بود. سرنده، ساز اصلی این نوازنده بود. به این دلیل که عبدالرشید در نواختن سرنده دست بالایی داشت، محمدظاهر شاه به او لقب «ماشینی» را داده بود. خودش میگفت: «مثل ماشین مینواختم.»
سالی از دیدار ما گذشت. روزی خبر شدم که استاد ماشینی در بیمارستان وزیر محمد اکبرخان بستری است. فردای همان روز، به عیادتش در شفاخانه رفتم. ماشینی خیلی منزوی شده بود. پزشکان معالجش گفتند: «حدود سه ماه است كه در بیمارستان وزير محمد اكبرخان به تشخيص زخم مزمن پا، ناشى از ديابت، بستری است. با مشكلات اقتصادى دستوپنجه نرم مىكند و پول دارو و اساسىترين نيازهای انسانى را ندارد.»
از طریق حساب فیسبوکم، دوستان خود را برای یاری به استاد ماشینی فراخواندم. هر روز به بیمارستان میرفتم و احوال استاد را جویا میشدم. از ریاست جمهوری گرفته تا نهادهای خیریه و رسانهها، همه به کمک استاد ماشینی شتافتند.
یگانه پسر عبدالرشید ماشینی در جنگهای داخلی در کابل کشته و خانهاش بهدست زورمندان غصب شده بود. بعدها هنگامی که طالبان وارد کابل شدند، طالبان استاد ماشینی را از سرِ بام به پایین انداختند که پایش شکست. طالبان تنها ساز ماشینی را که سالها شبیه تنها پسرش، دوست و همدم و تکیهگاهش بود، در پیش چشمانش شکستند. به قول خودش، سازش را شکستند و دلش را تار تار کردند.
پس از سقوط رژیم طالبان، استاد ماشینی تا مدتی در کوچه قصابی شهرنو کابل کیسه پلاستیکی میفروخت.
او بعدتر دوباره کارمند تلویزیون ملی افغانستان شد، اما با روی کار آمدن حکومت وحدت ملی، به دلایل نامعلومی حقوق بازنشستگیاش از سوی دولت قطع شد. بعد از آن بود که او بیمار شد و در گوشهای از شفاخانه وزیر محمد اکبرخان افتاد. نه از خانوادهاش خبری بود، نه از دوستانش.
یکی از روزها که در بیمارستان به دیدارش رفته بودم، اشک در چشمانش حلقه زد. انبوهی از خاطرات گذشته هنوز در دلش موج میزد. تنها همین خاطرات بود که گوشهای از دلش را زنده نگه داشته بود. دستمالی روی اشکهای غریبش و آهی عمیق از دلش کشید. با نگاهی گفت: «روزگاری در کابل مرا «الویس پریسلی» میگفتند.»
عبدالرشید ماشینی در عکسهای قدیمیاش شباهت زیادی به الویس پریسلی، خواننده معروف آمریکایی، داشت.
قصههای ما در گوشهای از بیمارستان به درازا کشید. ماشینی مرا به یاد خواننده عصیانگری انداخت که در کودکیهایمان یگانه ستاره موسیقی محله ما بود. او زندگی عجیبی داشت. از سبک زندگیاش هرکسی قصهای به یاد داشت. روزی که طالبان وارد شهرِ شبرغان شدند، گروهی از مردم شتابان از کوچهها میگذشتند. درحالی که مردم فرار میکردند، مردی که در کنار من ایستاده بود، بلند صدا زد: «آن ملا تاجمحمد را ببین چگونه فرار میکند.»
این صدا هنوز هم در گوشم طنینانداز است؛ لحظه ای که آغازگر یک تراژدی طولانی بود؛ تراژدیای که بر سرنوشت میلیونها انسان اثر گذاشت.
ملا تاجمحمد سرپلی درمیان ازبکهای افغانستان نام آشنا و پرطرفداری است. او از یک خانواده مذهبی بود؛ کسی که دلش از قالوقیل مدرسه گرفت، به همهچیز پشت پا زد و هنر را انتخاب کرد.
در میان مردم شمال قصههای زیادی از زندگی این خواننده پرشور وجود دارد. از اینکه چه هنجارهایی را در اجتماع شکسته است. میگویند ملا تاجمحمد یک گاری کرایه کرده بود، مخصوص شبهایی که در گوشهای از شهر از فرط مستی میافتد، تا او و نوازندهاش را بردارد و به خانه برساند. گاریچی هم چند نقطه از شهر را نشان کرده بود و دیروقت شب که به جستوجوی ملا و نوازندهاش میرفت تا آنها را بیابد و به خانههایشان برساند. ملا تاجمحمد سرپلی بعدها به کابل آمد و جزو خوانندگانی شد که گروه موسیقی ظفر را تشکیل داده بودند. او در این گروه نیز آهنگهایی در رادیو و تلویزیون ملی کشور ثبت کرد.
ملا تاجمحمد در اواخر عمرش رویکرد تازهای در سبکی که آواز میخواند، ایجاد کرد. او که دیگر آن شور و حال جوانی را کمکم از دست داده بود، حالا تا اندازهای کوشش میکرد وزنهای طویل داستانی را در قالب موسیقی کلاسیک اجرا کند. علاوهبر این، شبهِ مقاماتی آواز میخواند. برای من ملا تاجمحمد سرپلی نمادی از فرهنگ و تمدن ترکهای افغانستان است. او شاید تنها بازمانده از فرهنگ و تمدن بزرگ ازبکهای افغانستان بود که تا آخر عمر شیوه زندگی اجتماعی و شیوه دینداری خودش را حفظ کرد. خاطرههایش شاید برای نسلهای آینده یادآور یک دوره خاص از زندگی اجتماعی ازبکها باشد. او خدا را با عشق میپرستید و شیوه دینداری عارفانه و عاشقانهای داشت.
ملا تاجمحمد پس از ورود طالبان به شبرغان، مدتی را بهطور پنهانی در زادگاهش، ولایت سرپل، زندگی کرد، تا اینکه خودش را به پاکستان رساند و تا سقوط طالبان در پاکستان ماند.
عبدالرشید ماشینی دهم بهمنماه ۱۳۹۶ خورشیدی با انبوهی از آرزوهایش در کابل درگذشت. در همان روز، دست تاریک مرگ قلب مهربان خواننده نامی و شهره ازبکی، ملا تاجمحمد سرپلی را نیز از تپش انداخت. هر دو در یک روز جان به جانان سپردند و برای همیشه با تارهای ساز و آواز وداع گفتند.