چرا «شمالی» افغانستان را «سرزمین سوخته» میگویند؟
بیست سال پیش، در ۲۸ مرداد ۱۳۷۸، نشریه «پیام مجاهد» افغانستان نوشت: «طالبان در شمالی بدتر از چنگیز عمل میکنند.» در آن روزها، رسانهها نوشتند که در شمالی منازل مسکونی ویران شدند، خرمنها آتش گرفتند، کاریزها با دینامیت منفجر شدند، درختان با ارههای برقی قطع شدند، جنگلها با مواد شیمیایی در حریق سوختند و دیوارهای منازل را با بلدوزر با خاک یکسان کردند.
آمار و ارقامی که منتشر شدند نشان میدادند که ۲۰۰ هزار تن از اهالی پروان، کاپیسا و شمال کابل به پنجشیر مهاجرت کردند. در کنار این، سازمان ملل متحد در امور مهاجران نیز اعلام کرد طالبان ۴۰۰ هزار نفر را از شمالی بهزور خارج کردهاند. جبریت کومین، سخنگوی سازمان ملل متحد در امور مهاجران، در ژنو گفت: «طالبان این افراد را بهزور سوار کامیونها و اتوبوسها کردند و به کابل و جلالآباد انتقال دادند. طالبان زنان و اطفال را از مردان جدا کردند.» مردم شمالی در کابل، پنجشیر، جلالآباد و استانهای دیگر پراکنده شدند، همه در جستوجوی اعضای خانواده، همه در جستوجوی آرامش.
در مساجد، از بلندگوها پیاپی اطلاعیههایی درباره گمشدهها پخش میشد و مردم از این طریق برای یافتن اعضای خانوادهشان درخواست کمک میکردند.
طالبان گفتند: «انگور شمالی حرام است، گنجشک شمالی دشمن است.»
مردم افغانستان منطقه وسیعی در شمال کابل را «شمالی» مینامند. شمالی از دره کوهدامن کابل شروع میشود و سه ولایت پروان، کاپیسا و پنجشیر را دربرمیگیرد. درههای سرسبز سرشار از انگور و توت، مردم جسور و خوشطبع، دریای خروشان، بهار و تابستان پربار برای کشاورزان و زمستان معتدل، شمالی را میسازد.
بیست سال پس از حمله طالبان به شمالی، برای صحبت با قربانیهای جنگ درباره طالبان و صلح به کوهدامن آمدهایم.
کوهدامن درهای از درههای شمالی است. هفت شهرستان در این دره واقع شدهاند. مسافران همینکه از سر کوتل خیرخانه به سوی شهرستانهای کوهدامن سرازیر میشوند، به نوجوانانی برمیخورند که در دو سوی شاهراه دستههای گل وحشی میفروشند. این گلها بیشتر به مسافرانی فروخته میشود که از روستاها راهی کابلاند.
اهالی شمالی اکثرا کشاورز و باغدارند. شمالی در افغانستان به باغهای سرشار از انگور و طبیعت سبزش مشهور است.
استاد بصیراحمد صدیقی هنگام حمله طالبان به زادگاهش، در نهاد آموزشوپرورش مشغول بوده است. از او در مورد آن سالها میپرسم. میگوید: «ما در تاریخ و تمدن اسلامی خواندیم که در دین ما، زمانیکه مسلمانان حتی اگر به منطقه کفار حمله میکنند، قطع درختان، اذیت و آزار زنان، کودکان و موسفیدان، ویران کردن خانهها، تکهتکه کردن اجساد، کشتن حیوانات و نابود ساختن منابع آبی روا نیست، ولی آنها (طالبان) تمام این کارها را کردند. ریشسفیدها را کشتند، به حیوانات شلیک کردند. درختان را قطع کردند، درختهای توت و سیب و زردآلو و شفتالو را اره کردند.»
ساعت ۳ بعدازظهر، دور از آلودگی هوا و آلودگی صوتی کابل، دور از هیاهوی شهر ماشینی، در کلبهای گِلی در شهرستان شکردره، مهمان بصیراحمد صدیقی، مرد کهنسال شمالی، نشستهایم. در گوشهای از اتاق، طاقچهای کوچک پر از کتاب قرار دارد؛ همه کتابها رنگورورفته و قدیمیاند. صدیقی پیدرپی شعر میخواند، بیتهایی از حافظ، بیدل و شاعران محلی شمالی. در این وقت روز، جوانی با سفره و نان وارد اتاق میشود، شوربای شمالی. غافلگیر میشویم، میگوییم این وقت روز که وقت غذا نیست. صدیقی میگوید: «شرم است مهمان شمالی بدون خوردن غذا از خانه برود. امکان ندارد.»
بعد از غذا، صدیقی پیالههای چای را برمیدارد و پیشنهاد میدهد با هم به صحرا برویم، صحرای سبز و غرق در ارغوان شهرستان شکردره به جوان شهرنشین فخر میفروشد.
دلم نمیخواهد، ولی دوباره از پیرمرد درباره جنگ میپرسم. میگوید: «طالبان کارگران فقیر را برای قطع درختان شمالی آورده بودند. روزی کارگری دستمالش را پهن کرد، از تاکهای قطعشده، در دستمالش انگور جمع کرد تا برای فرزندانش ببرد. طالبان او را با شلاق شدیدا لتوپار کردند، گفتند نمیدانی انگور شمالی حرام است، چطور انگور حرام میخوری؟» صدیقی با تاکید گفت: «طالبان میگفتند انگور شمالی حرام است، حتی گنجشک شمالی دشمن است.»
بصیراحمد صدیقی، شهرستان شکردره کوهدامن
طالبان تمام سدهای شمالی را با دینامیت منفجر کردند. آبی که از متک تا تتمدره میآمد، کاریزها و نهرهایی که مزارع و کشتزارها را در کاپیسا، پروان و کوهدامن آبیاری میکردند با مواد منفجره نابود شدند. عبدالظاهر سالنگی از نخستین کسانی است که بعد از شکست طالبان در شمالی، وارد شهر شده بود. سالنگی میگوید: «بعد از اینکه شمالی از دست طالبان آزاد شد، به شهر آمدم. بهشدت تشنه بودم. شمالی سرزمینی سوخته شده بود، قطعا آب نبود، آبادی نبود، خانهای نبود که از کسی آب طلب کنی، در جویها آب نبود. یادم میآید که بعد از جستوجوی بسیار، یک درخت سیب پیدا کردیم. گمان میکنم تیرماه بود، دیدم یک درخت از گزند طالبان در امان مانده بود. میدانستم با سیب تشنگیام رفع نمیشود. سیبها غوره (کال) بودند، ولی خواستم با آب سیب، لب و دهان خشکشدهام را تر کنم. بچهها از شاخهها سیب کندند. خداوند شاهد است همینکه سیب را شکستم تا بخورم، دهها زنبور آمدند روی سیب نشستند. زنبورها به ما مجال ندادند که کمی آب سیب بخوریم تا دهانمان تر شود.»
سالنگی بعد از اندکی سکوت میگوید: «احوالمان کاملا دگرگون شد. طالبان در شمالی کاری کردند که حتی زنبور شمالی قحطیزده بود، حتی زنبور شمالی متضرر شده بود.»
بصیراحمد صدیقی، شهرستان شکردره کوهدامن
از مرد میانسال مهربان و خوشطبعی میپرسم نامش چیست؟ میگوید نامش ملا ملک است. میگویم: «ملایی خواندهاید؟» میگوید: «نه. رفتم اداره ثبت شناسنامهها گفتم درس نخواندهام، ولی نامم ملا ملک است. به همین نام شناسنامه میخواهم. آنها هم برایم شناسنامهای با همین نام دادند.» میگویم: «بسیارخب، ملا ملک صاحب، از حمله طالبان به شمالی چه به یاد دارید؟» میگوید: «پس از حمله طالبان به خانههای ما، با آنها درگیر شدیم. شماری از طالبان کشته شدند. در جیبهای کشتهشدگان طالبان نامههایی یافتیم. در نامهها نوشته شده بود که رهبران طالبان به سربازانشان یک قطعه زمین، خانه و دختری از شمالی بخشیده بودند. طالبان دختران جوان را با خود بردند و دیگر هرگز کسی آنها را به چشم ندید.»
به ملا ملک میگویم مذاکرات با طالبان جریان دارد. اگر قرار شود گفتوگوها به نتیجه برسد، عفو عمومی اعلام شود، دولت طالبان را ببخشد، شما طالبان را میبخشید؟ ملا ملک با تانی میگوید: «ما میتوانیم خاکستر شدن انگورهایمان را ببخشیم، آتش گرفتن باغها را، کشته شدن، کوچ اجباری، انفجار کاریزها، ریختن خون بیگناهان را میتوانیم ببخشیم، ما حتی میتوانیم کشته شدن کودک سه ماهه را ببخشیم، ولی چیزهایی است که بخشیده نمیشوند، استخوانهای ما نمیبخشد، شمالی فراموش نمیتواند.»
ملا ملک میان دو گور از نزدیکانش در قبرستان خانوادگیشان، شهرستان کلکان کوهدامن
ملا ملک با اندوه فراوان کشته شدن اعضای خانوادهاش به دست طالبان را روایت کرد. ما را با خود سر مزار قربانیان خانوادهاش برد. سپس، از زمینهایش چند بغل گل کند. گفت اگر گلها را در آب بگذارید، سه چهار روز تازه میماند. ملا دوباره یاد باغش افتاد. از آتش گرفتن باغهای انگورش شکایت کرد. به این امید که بتوانم ملال دل ملا ملک را بشویم، پارهای از شعر الیاس علوی را برایش خواندم.
خدا كند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابانها
به شانه هم بزنند
رییسجمهورها و گداها
برای لحظهای
تفنگها یادشان برود دریدن را
كاردها یادشان برود
بریدن را
قلمها آتش را
آتشبس بنویسند.
خدا کند همه انگورها برسند.
ملا ملک میگوید: «قول بده انگورها که رسیدند، دوباره بیایی شمالی که انگورخوری کنیم.»
ملا ملک از زمینش برای مهمانان گل چیده است