از تحریم فوتبال عوامانه تا مدیریت خواص
ساختمان دو طبقه لوکس با آینهها و گچبریهای زیبا، پلههای مارپیچ، دو سالن بزرگ همراه شش هفت اتاق کوچک و نور دلپذیری که از پنجرهها وارد ساختمان میشود، در حیاطی سرسبز با یک استخر بزرگ روباز و دخترکانی که بدون مقنعه و با لباسهای یقهملوانی یکشکل و زیبا که این سو و آن سو میدوند، برای بسیاری از کسانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ دانشآموز بودهاند، نمیتواند توصیفی از یک مدرسه باشد. واژه دبیرستان، بهویژه اگر دخترانه هم باشد، برای اغلب ما یادآور چهرههای عبوس کادر مدرسه، روپوش های بیقواره و مقنعههای گشاد و ساختمانی با دیوارهای بلند و راهروهای باریک است. اما این خانه زیبا، که در خیابان فرشته تهران واقع شده، در واقع یک مدرسه است: دبیرستان غیرانتفاعی دخترانه فرهنگ.
در روزهای گذشته، گفتوگویی با طیبه ماهروزاده، همسر غلامعلی حدادعادل و مدیر یکی از مشهورترین مدارس غیرانتفاعی تهران، منتشر شده و جنجال زیادی در فضای مجازی به پا کرده است. در بخشی از این ویدیو گفته میشود که «اصلیترین انگیزه ما برای تاسیس مدارس غیرانتفاعی فرهنگ (دخترانه و پسرانه) این بود که وقتی برای پسرمان به دنبال یک دبیرستان مناسب در رشته علوم انسانی میگشتیم، نتوانستیم مدرسه مناسبی را بیابیم». انتشار این ویدیو در فضای مجازی واکنشهای مثبت و منفی بسیاری در پی داشت.
یک روزنامهنگار و فعال رسانهای در گفتوگو با ایران اینترنشنال، از تجربه خود در دوران تحصیل در این مدرسه میگوید: «زمانی که در مدرسه فرهنگ درس میخواندم، فارغ از اختلافهای فرهنگی و طبقاتی جامعه که آن زمان برایم چندان محسوس نبود، خوشحال بودم که اغلب آموزگارانمان از اساتید دانشگاهاند، سطح علمی بچهها بسیار بالا و همگی از خانوادههای تحصیلکرده و بافرهنگ بودند، هرچند در آن زمان، به اقتضای سنوسالم، نمیتوانستم درک درستی از نحوه گزینشها در مدرسه داشته باشم و همین که میدیدم فرزندان مسئولان از جناحهای سیاسی مختلف در این مدرسه کنار هم درس میخوانند، آن را نشانی از فکر باز و بدون تعصب مسئولان مدرسه میدانستم و وقتی میتوانستیم در کلاس با معلمها و یا همکلاسیهایم در مورد مسائل سیاسی صحبت و حتی با بسیاری از آنها مخالفت کنیم، احساس آزادی میکردم. یادم میآید در همان روزها، من برای انجام یک تحقیق کلاسی، موضوع ملی شدن نفت و خدمات مصدق را انتخاب کرده بودم. با وجود اینکه معلم اصلا از موضوع من استقبال نکرد، تحقیقی که نوشتم بهعنوان یکی از تحقیقهای برتر انتخاب شد. این موضوع خیلی خوشحالم میکرد، چرا که احساس میکردم در این مدرسه، هر تفکری ارزشمند است، غافل از اینکه در کنار این ویژگیهای ممتاز، ما در حال از دست دادن بخش مهمی از شخصیت و درک اجتماعی خود بودیم.»
این روزنامهنگار در ادامه توضیح میدهد: «نداشتن یک تصویر واقعی از جامعه آن روزهای ایران، بیخبری از دغدغههای واقعی مردم، ناآشنایی با معضلات زیرپوستی جامعه مانند فقر و اعتیاد، احساس تعلق به یک طبقه اجتماعی خاص و تحلیل و موشکافی اجتماع از لای کتابها و نه کف خیابانهای شهر، مواردی بودند که وقتی وارد فضای کار شدم با آنها برخورد کردم، هرچند شوک اول را، مانند همه فارغالتحصیلان این مدرسه، زمانی تجربه کردم که قدم به دانشگاه گذاشتم.»
این فارغالتحصیل مدرسه فرهنگ درباره تاسیس چنین مدارسی میگوید: «در ظاهر به نظر میرسد ایجاد مدرسهای ممتاز مانند فرهنگ، اقدامی مناسب است. اما اگر موسسان آن کسانی باشند که خود متولی امور آموزشی کشور بودهاند ولی برای فرزندان خود حاضر به استفاده از دستپختشان نیستند، باید بگویم این بزرگترین خیانت به کشور و مردمی است که فرزندان خود را بهناچار در همان سیستم آموزشی پرورش میدهند.»
اگر رانت است، بیش باد!
از سوی دیگر، حسین دهباشی، تاریخپژوه و مستندساز ایرانی که مدتی نیز در دبیرستان فرهنگ تدریس میکرد، در واکنش به عصبانیت کاربران توییتر از گفتههای طیبه ماهروزاده، در صفحه توییتر شخصیاش نوشت: «تاسیس دبیرستان فرهنگ از معدود اتفاقات خوب در علوم انسانی بود که حتما بهتر هم میتوانست باشد... این اگر رانت است، بیش باد!!» یک خبرنگار اقتصادی نیز در صفحه توییترش نوشت: «با وجود اصولگرا بودن حدادعادل، مباحث سیاسی در مدرسه آزادانه مطرح میشد، تا جاییکه سال ۸۸ معلمان را تشویق به رای به میرحسین (موسوی) میکردیم.»
برخی نیز از جنبههای دیگر به بحث پرداختند. برای مثال، فرزند سیدپرویز فتاح، ريیس بنیاد مستضعفان، با اشاره به اینکه ملک مدرسه از املاکی بود که بنیاد مستضعفان بعد از انقلاب ۵۷، تصاحب کرد، میگوید: «مدرسه آقای حداد برای بنیاد مستضعفان است که سالهاست اجارهای بابت آن پرداخت نشده است و حتی به بهانه آن، زمینی از آقای قالیباف به بهای مفت خریداری و تغییر کاربری شده است.»
اما این روزنامهنگار و فارغالتحصیل مدرسه فرهنگ درباره نحوه گزینش دانشآموزان این مدرسه به ایران اینترنشنال میگوید: «من خاطرات خوب زیادی از این مدرسه دارم. اما وقتی به نحوه گزینش دانشآموزان فکر میکنم و میبینم اساس گزینش این مدارس بر جداسازی اجتماعی، اندیشه آقازادهپروری و نابرابری آموزشی بود، خوشیهای این خاطرات برایم رنگ میبازد. یادم میآید به بهانههای مختلف، در مدرسه به ما میباوراندند که جزو طبقه خواص هستیم و نباید مثل عوام رفتار کنیم. استفاده از دو واژه خواص و عوام هنوز هم بهشدت مرا میآزارد. یکی از این موارد که هیچگاه از یادم نمیرود مربوط به روزهایی بود که ایران به جام جهانی فوتبال راه پیدا کرد و تب فوتبال کل جامعه را گرفته بود. روز و ساعت پخش بازی حساس ایران و استرالیا زمانی بود که ما در مدرسه بودیم. اغلب مدارس، حتی مدارس بهاصطلاح ممتاز، در آن روز با گذاشتن یک تلویزیون در مدرسه، به بچهها اجازه دیدن این مسابقه را داده بودند. اما خانم ماهروزاده دیدن مسابقه را ممنوع اعلام کرده بود، چرا که معتقد بود این موجی که جامعه را فرا گرفته مربوط به عوام است و ما باید بفهمیم که با آنها فرق داریم، ما آیندهسازان جامعهایم و نباید خود را درگیر مسائل جزیی مانند فوتبال کنیم.»
او در ادامه اضافه میکند: «حالا اینکه خواص آیندهسازند یا آیندهخرابکن چیزی است که گذشت زمان دارد به ما نشان میدهد! اما آن روز، گوش دادن به (گزارش) فوتبال از رادیو با اجازه معلم هم نتوانست رضایت مدیر را جلب کند و کلاس با یک تعلیق و تنبیه دستهجمعی روبهرو شد تا این مفهوم در ذهنمان جا بیفتد که نباید دنبالهرو علاقهها و دغدغههای مردم باشیم و امروز که درسم و حرفهام پرداختن به دغدغههای مردم است، با خودم فکر میکنم که در آن مدرسه، به نام رشد و آموزش در محیط مناسب، چه افکاری به خورد نوجوانان داده میشود و چه خیانتی در حق جامعهای میشود که قرار است مدیران و معلمان و وکلای خود را از این گروه فکری داشته باشد.»
قفس طلایی، حریم امن خواص
این کارشناس ارشد رسانه در پایان گفتوگو با ایران اینترنشنال میگوید: «برخلاف بسیاری از مردم، که با توجه به نسبت خانوادگی مدیران این مدرسه با رهبری، سیستم آموزشی آن را بر اساس شستوشوی مغزی دانشآموزان و اسلامیزه کردن اندیشههای آنان میدانند، من معتقدم که فضای مدرسه برای تبادل نظر سیاسی حتی از فضای امروز دانشگاهها بازتر است و انتقاد به تاسیس و کارکرد این مدارس را باید در جای دیگری جستوجو کرد. آنچه در مورد مدارس ممتازی مانند فرهنگ، که اغلب فرزندان مسئولان در آنجا درس میخوانند، وجود دارد ارائه یک دید غیرواقعی از جامعه است که بعدها، معمولا دانشآموزان فارغالتحصیل از این مدارس را با مشکلات جامعهشناختی عمیق و ناتوانی در تطبیق با محیط واقعی روبهرو میسازد، درست مانند پرندهای که هرچند عزیز بوده و به او رسیدگی شده است اما همواره در یک قفس زیبای طلایی نگهداری شده و ناگهان در قفس طلایی باز شده است و از او میخواهند پرواز کند و راه خودش را پیدا کند. کسانی که در این مدارس درس میخوانند، با توجه به سابقه خانوادگی خود و همکلاس شدن با افرادی مانند خودشان، تصوری از جامعه دارند که با آنچه بعدها با آن روبهرو خواهند شد بهشدت متفاوت است. در واقع، این مدارس را بیشتر از آن که باعث افتخار سیستم آموزشی کشور بدانیم، باید عامل ضعف و ناتوانی سیستم در ارائه یک نظام مبتنی بر برابری آموزشی و سلامت اخلاق و روان بدانیم، که این جای تاسف بسیار زیادی دارد، بهویژه وقتی متولیان تاسیس چنین مدارسی خود نیز از سیاستگذاران و برنامهریزان آموزشی کشور باشند، اما تنها مدرسه خودشان و مدارس محدود دیگری را برای آموزشوپرورش فرزندانشان مناسب بدانند.»