مرز و کشتههای دولت
۱.
«وضعیت مرزىِ بنیادى، مرگ خود یا همان اندیشیدن به مرگ خود است. مرگ خود بهمعنای پایان تمامى امکانها و تجربههاى من و پایان جهان من است نه [پایانِ] خود جهان. وضعیت مرزى، ارتباط اگزیستانسیال مرگ را عیان مىسازد.» کارل یاسپرس
سربازان در زمانه و مکان جنگ، در میانه وضعیت مرزى قرار دارند؛ در درون تجربه مرگ. رویداد یکبارگى مرگ براى آنها به پروسهاى آگاهانه و تدریجى تبدیل شده است. بیشک وضعیتى رنجآورتر از این موقعیت شبهمسیحى نیست؛ یازده سرباز مصلوبِ میخشده بر بلنداى جلجتا.
پاسداران مرزهاى آفاقى و محدودههاى کنترل دولتى، به یکباره به میانه وضعیت مرزىِ وجودى و انفسى پرتاب شدهاند. این تردستى فقط از ماهیت «مرز» برمىآید. مرزها عینیتبخشیدن به تجربه مرگاند؛ این خطهاى کثیف جداسازى، پیشتر جان خیلىها را گرفتهاند و مدام مىگیرند: نویسندهاى در حال فرار، کولبرى کُرد و یا حتى اشتباهى در تاریکى شب. تیراندازها هم یکى مثل همین سربازهاى مرزدارِ گیرافتاده در توحش این گروه بودهاند؛ یکى از همین، خودْ قربانیان مرز. برداشتهشدن فاصله میان قربانىکننده و قربانىشونده، جلوهاى است از جهان خاکسترى و نیهیلیستى جدید.
مرزها آدمها را جدا مىکنند. گویى از درون ما مىگذرند. این جدایى به تعبیر والتر بنیامین از ندیدن عزیزترینها آغاز مىشود و تا مرگ و کشتن، منطق خود را پیش مىبرد: «مرزها را براى مردن و رنج کشیدن، کشیدهاند.»
این یازده تن، رابطه بین مرز و مرگ تدریجى را بهخوبى نشان مىدهند.
٢.
ماهیت هر دولتى در مرزهایش افشا مىشود. در خیل قربانیان و گروگانهاىِ مانده در دو سویش و بر رویش.
۳.
اعدامها در دو نقطه استراتژیک دولت، یعنی زندان و مرز، بهطور مرتب انجام میشوند. دولت همواره خود را در حد فاصلها بهتمامى نشان مىدهد. زندانها همان مرزهاى به درونْ کشیدهشدهاند و مرزها همان خطوط گستردهتر زندان. اعدامیان در زندانها و مرزها، قربانیان فضاهاى دولتاند.
اگر بتوانیم خود را مقدارى بیرون از دوگانه جعلى اپوزیسیون - پوزیسیون ببینیم، معلوم مىشود که همه آنها کشتهشدگان پروژه دولتسازىاند؛ حافظانِ دولت مستقر و حامیانِ ساختن دولت جدید. به نقطه تلاقى این کشتهشدگان نگاه کنید. فقط زندانیهای اعدامی توسط دولت کشته نمیشوند، بلکه همین ۱۱ نفر که در مرز کشته شدهاند نیز قربانیان دولتاند؛ دولت مضطرّ و بهغایت سبکسر که نامهای مختلفی دارد: جیشالعدل، پژاک و غیره. مهم، میل مشترک دولتها براى بقاست و قربانیان، تجسم و تجسدهاى این میل. آنکه در زندان و بر لب مرز مىکشد، عفریته دولت را مىخواهد. هر حملهاى بهجز حمله به این میل و به این نقطه تلاقى، بیهوده و کیچ است.
در این دور باطل خشونت بین دولت بزرگ و دولت کوچک، آنکه توانایى بیشتری دارد، بیشک او براى تمامکردنِ این آدمکشى مسؤولتر است. آنکه زورش بیشتر است، براى پایاندادنِ به جنگ مسؤولتر است.
سربازها و اعدامیان، خودشان، جوانىشان ونه تعلقاتشان، مردهاند. مرگِ تنهاىِ جوان و ناکام، به کام ماشینهاى دولتى و شبهدولتىِ کشتار و اعدام است. رنج، اینجاست. بعد از مدت زمان کوتاهی، آنها نمیمانند و داغشان بر دل والدین و نزدیکانشان و احتمالاً مقرریای از بنیاد شهید یا هشتگهای زندگان در جهان مجازی.
۴.
یکى از باورهاى رایج در جامعه ما، ارتباط بین زجر و زحمت بدن و تعالى روح است. باور این است که در فرایند مراقبت و تنبیه و حتى شکنجه بدن، روح به اعلى درجه انسانى مىرسد. چه در متون کلاسیک و چه در ضربالمثلهاى عامیانه، این رابطه انعکاس یافته و بىشک یکىاز کهن-الگوهاى ماست. این دیدگاه افلاطونى-مسیحى-حسینى، در راه اعتلاى روح، بدن را پیشکش مىکند.
از تبلورهاى این دیدگاه که به دولت-ملت مدرن نیز سرایت کرده، این است که «سربازى، آدم را مرد مىکند» و وطنپرستى یعنى سازمان انتقال خونْ دادنِ همگانى. محصول این باور رضاخانى، تمکین به و ستایش از سربازى اجبارى بوده است. کمتر پدیدار مدرنى بهاندازه سربازى اجبارى، به خاطره و زندگى مردمان این سرزمین زخم زده است.
اگر زنان، حجاب اجبارى را گرانیگاه نمادین مبارزه خود با ستم و زور دولتى قرار دادهاند، سربازى اجبارى همین جایگاه را براى مردان باید پیدا کند.
باورسازى تقلبى و دولتى از عفت و پاکدامنى توسط دستگاه رسمى نظام مستقر و باورسازى تقلبى و دولتى از مردانگى و وطنپرستى توسط همه نظامهاى سیاسى متأخر، پشتوانه رنجهاى مدام و هرروزه جمعى است.
تکریم و ستایش از سربازان کشور، پیوند زدن سربازِ بهاجبارْ کشتهشده به وطنپرستى او (بهسبک پروپاگانداى دولتى) نیست. تکریم آنهایی که جان خود را از دست دادهاند و مواجههای اخلاقی با مرگشان، تنها با تأمل در زندگی واقعیشان ممکن میشود. نامگذارى کشتهها، کار دولت و دستگاه دین براى عادىسازى مرگ آنهاست. اینها هستند که به کشتههاى زلزله و مرز، نامهاى پرطمطراق مىدهند تا از بار مسؤولیتش فرار کنند. سیاست را با سوز و گداز دولتى نباید پنهان کرد. تن مرزدار، تنها در خوانشى سیاسى از مکانیزمهاى اردوگاهى و اجبارى دولت مدرن (مثل سربازی اجباری) و شبهدولتهاى دلقکى مثل جیشالعدل و پژاک، قابل ستایش و قدردانى است.