شیرازه گم کردهایم شبیه شیراز
سال پیش، وقتی گردباد از خلیج مکزیک به سمت سواحل شرقی آمریکا میرفت، شبکه سیانان همه کارش را رها کرده بود و خبرنگارها را به شهرهای در معرض طوفان فرستاد و لحظهبهلحظه از طوفان گزارش میداد و در همین گیرودارِ هیجانی خبر، هشدارها هم شنیدنی میشد و مردم خطر طوفان را جدی میگرفتند.
این روزها که اولین بار است چنین سامانه بارشی بر فراز ایران آمده و در ۲۵ استان کشور اوضاع سیلآلود شده، صداوسیمای جمهوری اسلامی از آن سبکباران ساحلهاست.
از سر صبح که نگرانی از سیل و مصیبت ما را پای تنها شبکه خبری داخل کشور میرساند، بلکه گزارش دست اول ببینیم، چیزی عایدمان نشد جز زیارت تمثال استانداران.
دریغ از یک گزارش خبری و شهری و بومی لحظهبهلحظه از باران بیوقفهای که میبارد.
لحن برنامهسازها خونسرد است، آنقدر که آدم فکر میکند هوا صاف شده و نهایت شبنمی زده است. با این خبرهای خونسردانه، بیراه نیست که مردم هم جدی نگرفتهاند و مسئول هلال احمر شیراز میگفت کسانی که کنار سیل ایستادهاند و بهجای دور شدن، فیلم میگیرند همه چیز را به شوخی گرفتهاند.
اما انگار سیل غافلگیرکنندهای که از دروازه قرآن شیراز گذشت هوش و حواسها را جمع کرد. باران نقطهای و دقایقی بر کوهستانهای اطراف بارید و بعد از ۱۰ دقیقه بارندگی، آب روان تا شیراز رسید. تصویر هولناک سیل در رسانههای اجتماعی دست به دست شد و صداوسیما هم، بنا بر رویه بیتفاوتی مزمنش، یکی دو بار بیشتر پخشش نکرد.
همین دیشب بود که لحظه تحویل سال در حافظیه را میدیدم؛ چه حال خوشی بود وقتی با سوت و کف سال نو شد و مردم اهل دلی که کنار حافظ ایستاده بودند همدیگر را در آغوش گرفتند و روسریهای اجباری کنار رفت و گیسوهای سیاه رها و شاد میدرخشید. اما حالا، از پایتخت فرهنگی ایران خبرهای بد پشت هم میرسد.
در این بحران سیل که از غرب تا شرق کشور میرود، معلوم میشود که آمادگی نداریم، حتی اگر پیشبینی باشد؛ برای جانهای عزیزی که بر آب می روند فکری نکردهایم و شیرازه گم کردهایم، شبیه شیراز.
زمین شکل سالاد شد
مطمئنام که هیچ شبکه تلویزیونی دولتی در دنیا این حجم از آگهی و تبلیغات را به حلق بینندگان فرو نمیکند که صداوسیمای وطنی، بیرحمانه صبح تا شب در کار خفه کردن تماشاگر بینواست.
وضع برنامهها طوری است که اصلا نمیشود تشخیص داد الان آگهی پخش میشود یا برنامه. اصلا هدف خیلی از برنامههای سرگرمی اول آگهی است و بعد، اگر شد و مهلتی ماند، خنده و مسابقه. سرآمدش هم مسابقه آشپزی «دستپخت»، که در آن قرار است چند زن و شوهر به صحنه بیایند و رقابت کنند.
البته همین جا باید از دستاندرکاران تشکر کرد که فرصت ابراز عشق به همسران دادهاند و خانم و آقا در معرفی، حسابی قربان صدقه هم میروند و این محبتهای دو جنس مخالف، آن هم از تلویزیونی که بیشتر منادی بیجنسی است، غنیمت است.
اما بد نیست در این مسابقه، که با اجرای خوب و راحت مجری میتواند تماشاگرپسند باشد، فیتیله آگهیها را بکشند پایین و حداقل تبلیغ کاسه و بشقاب و چای و رب و سس را بگذارند برای همان وقت آگهیها، نه درست وسط برنامه.
دست شرکتکنندهها هم چاقوی پلاستیکی ندهند خیلی بهتر است، درست که مسابقه است و باید شرایط رقابت را سخت کرد، اما همه جای دنیا به ظرافت و تزیین غذا نمره میدهند، نه اینکه تست کنند چطور میشود با چاقوی میوهخوری، مرغ پاک کرد و نتیجه اینکه چه صحنه دلخراشی بود تکهپاره شدن مرغ با چاقوی پلاستیکی.
تبلیغ سس دلپذیر هم در این چند روز مثل میخ در مخ فرو میرود، با آن شعر و آواز چسبناکش که آنقدر پخش شده بیاختیار به دهان ما هم افتاده است: «بهار شد و بهار شد/ زمین شکل سالاد شد.»
به ما رحم کن، مربی!
فیروز کریمی، مربی تیم پاسِ قدیم، را دوست دارم. آدم طنازی است و بیپروایی و ماجراجوییای دارد که با شخصیتش خوب جفتوجور شده و به قول گفتنی، دیوانگیای تماشایی ساخته است، اما آقای مربی، به ما رحم کن در این شب عیدی.
شبکه سه برنامه استعدادیابی فوتبالی ساخته و نامش را گذاشته است «ستارهسازان». قرار است فیروز کریمی از بین داوطلبان نوجوان تیم فوتبال درست کند و شاگردان قدیمیاش مثل خداد عزیزی و مجتبی جباری و ادموند بزیک به بچهها فوتبال یاد بدهند.
خودِ فیروزخان ادعای بزرگی کرده که از این تیم بچهها تیم ملی آینده ساخته میشود. حالا ما کاری به این ادعا نداریم. دیشب قرار بود آقا فیروز از هزاران مشتاق فوتبال، میان چشمهای اشکآلود پدران و مادرانی که تنها راه رستگاری بچهها را بازیکن شدن میدانستند، دست به انتخاب بزند.
آقای مربی که سابقه سرهنگی ارتش را دارد چه بلاها که سر بچهها نیاورد و چقدر آه و اشک ساخت.
گزینش یک تیم ۱۵ نفره از میان چند هزار نفری که پدر و مادر متعصبشان هم کنار زمین ایستادهاند خیلی سخت است، اما شاید بهتر بود چند گروه ارزیابی تشکیل میشد و بعد هم به این بچهها میگفتند بنا بر چه قاعده و قانونی انتخاب میشوند و همه چیز به حس و حال و تجربه فیروز کریمی سپرده نمیشد.
این اظهارنظر آقا مربی درباره بچههای تهران هم کم از توهین نداشت آنجا که اصطلاح «دونسوز شدن» را برای بچهتهرانیها به کار برد. کفتربازها به کبوترهایی که خوب رشد نکردهاند دونسوز میگفتند و فیروز کریمی هم در مقام مربی فوتبال میگفت پدر و مادرهای تهرانی بچهها را لوس کردهاند و این شده است که دونسوز شدهاند و ریزه ماندهاند و شهرستانیها بهترند و لابد دونسوز نیستند.
بهاری که سعدی دوباره عاشق شد
شیراز به بهار معنا میدهد و بهار به شیراز جان. هوایِ نارنجزده شیرازی اکسیر شادی است، خاصه در بهار.
شاید ندانید که سعدی در میانسالی سخت افسرده شده بود و دچار آن بلاهایی که به جان آدمهای خردمند میافتد و یکباره، یاد مرگ حس زندگی را زایل میکند.
شیخ عاشقان پس از عمری سرودن از زندگی، میخواست گوشهای بنشیند و عزلت بگیرد و زاهدی پیشه کند. گویا همسر و فرزندان سعدی یکی از دوستان صاحبدل شاعر را که نفوذی بر شیخ داشته است خبر میکنند که چه نشستهای، سعدی سخن نمیگوید.
چقدر به این هشیارمرد مدیونایم که آمد و دست شاعر دلنازک را گرفت و در بهاری شیرازی، سعدی را به تفرج برد و بعد هم شاعر و دوستان، مجردی به باغ مصفایی رفتند و آنقدر طربناک بود که حال دل شاعر خوب شود.
همان شب، دوست سعدی دسته گلی چید و آورد و باقی روایت را از خود شاعر بشنویم: «دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل فراهم آورده، گفتم گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد. گفتا طریق چیست؟ گفتم برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که یاد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد.» اینطور بود که بهار شیراز گلستان آفرید. این روزها، حال شیرازِ زیبارو خوش نیست، خداوندا نگه دار از زوالش.