از قربانیان جنگ چه میماند؟
کفشها، کفشها، کفشها
در صحنه اول، یک روز آفتابی معمولی در جریان است. هرکس به سویی میرود. کفش اول میرود نان بخرد، دومی میرود از کوچه گلفروشی شهر نو برای مادرش گل ببرد، سومی از داروخانه برای کودکش دارو میگیرد، چهارمی با معشوقهاش قرار گذاشته است، چهارمی عجله دارد، هیجان دارد، اضطراب دارد، شاد است، کفشهایش این را از گام برداشتنهای غیرمعمولش میدانند، پنجمی دلش نمیخواست از خانه بیرون برود، شاید دلش گواهی بدی داده بود، بیجا نیست که میگویند دل گواهی حق است، ولی بیرون آمده بود، ششمی به دیدن تئاتر میرود، هفتمی گداست، هشتمی کودک است و نگران تکالیف مدرسهاش، نهمی میرود که... ناگهان انفجار.
در صحنه آخر، همه چیز به هم خورده است، همه کفشها در گوشهای انبار شدهاند.
دوره جمهوری دموکراتیک افغانستان (۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱)
سردار محمد داوود خان، نخستین رییسجمهوری افغانستان، و خانوادهاش در پی کودتایی در اردیبهشت ۱۳۵۷ اعدام شد. نورمحمد ترکی و جانشینش، حفیظالله امین، در برابر مخالفان سیاسیشان سرکوب و خشونت سیاسی گستردهای به کار گرفتند. بازداشتهای جمعی، شکنجه و اعدامهای خودسرانه در این دوره اوج گرفت. نیروهای اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۵۸، وارد افغانستان شدند. از آن طرف، گروههای اسلامگرای جهادی جنگهای چریکی علیه حکومت کابل و «تجاوز» اتحاد جماهیر شوروی به خاک افغانستان آغاز کردند. حکومت چپگراهای افغانستان ۱۴ سال طول کشید. در این مدت، چهار رییسجمهوری، یکی پی دیگری، زمام امور را به دست گرفتند. این دوره با نقض گسترده حقوق بشر و قوانین جنگ و قواعد اساسی حقوق بینالمللی بشردوستانه، بازداشتهای سازمانیافته، اعدامهای دستهجمعی، بمباران، شکنجه و کشتن غیرنظامیها همراه بود. تخمین زده میشود تقریبا یک میلیون شهروند افغانستان در این خشونتها جان خود را از دست دادهاند.
نامه شاعر گمنام
ای آفتاب صبح
برخیز و با شهادت خورشیدگونهات
بر ما ز اوجِ خویش (حریم خدا) بتاب
راهی بکش
نیزه به اعماق شب بزن
تا از طلوع تو
نفرین تیرگی و گلیم فسردگی
یکسره جمع شود
خاکی به سر شود
نامه منظوم سیدعلم حمیدی از زندان پل چرخی کابل با این سطرها شروع میشود. در دهه ۱۳۴۰، هنگامیکه تظاهرات و اعتراضهای جنبش روشنفکری و کارگری اوج میگرفت، سیدعلم حمیدی در مربوطات وزارت فواید عامه کار میکرد. او در آن سالها به جنبش دموکراتیک نوین پیوست. با وقوع کودتای «هفت ثور» در سال ۱۳۵۷، با حاکمیت حزب دموکراتیک خلق مخالفت کرد و به این خاطر، در شهریور ۱۳۵۸ به زندان افتاد. آن روز، ماموران اگسا خانه حمیدی را محاصره کردند، بهزور وارد شدند و او را دستبندزده با خود بردند. خانواده سیدعلم سالهای دراز چشم به راه فرزندشان ماندند.
پس از ۳۴ سال چشمبهراهی، خبری از احوال سیدعلم آمد، اما خبر خوشی نبود. حکومت شاهی هالند در سال ۱۳۹۲، لیست ۵۰۰۰ تن از قربانیهای سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۸، در دوره استقرار حکومت کمونیستی کابل، را منتشر کرد. یکی از نامهای این لیست طویل نام سیدعلم حمیدی بود.
دوره دولت اسلامی افغانستان (۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵)
حکومت دکتر محمد نجیبالله، چهارمین رییسجمهوری دولت کمونیستی کابل، در ۱۳۷۱ سقوط کرد. تنظیمهای جهادی در ساختن حکومتی که مورد قبول همه تنظیمها باشد ناکام ماندند. این باعث شد اختلافها سر تقسیم قدرت میان احزاب جهادی بالا بگیرد و جنگ داخلی شروع شود. شهر کابل و بخشهایی از روستاها میان احزاب جهادی تقسیم شد. تمام جوانب درگیر جنگ در این دوره آشکارا قوانین جنگی و حقوق بشری شهروندان را نقض کردند. تخمین زده میشود در جریان جنگهای داخلی، فقط در کابل ۷۰ هزار شهروند کشته شده باشد.
«هنوز خونت بر پیراهن سفیدت مانده»
در سال ۱۳۷۱، حکومت دکتر نجیبالله آخرین نفسهایش را میکشید. در این سالها، مجاهدین هر روز به کابل نزدیکتر میشدند. حضرتخان پس از ازدواج، به سربازی رفته بود. او را به ولایت دیگری فرستاده بودند. حضرتخان بهسختی میتوانست دستمزد اندکش را برای خانوادهاش بفرستد. به این دلیل، حلیمه، همسر حضرتخان، مجبور بود در نانوایی کار کند. روزها بهسختی میگذشتند. قرار بود هشت ماه دیگر حضرتخان برای همیشه به خانه برگردد.
لحظه موعود فرا رسید. قرار بود حضرتخان به خانه برگردد.
حلیمه، از شادیِ برگشتِ همسر، آن روز سر کار نرفت. حلیمه میگوید: «من که صبح از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم بهخاطر خوشی برگشتش بولانی بپزم. سه دانه بولانی پخته بودم که صدای گریه به گوشم رسید. به سراغ صدای گریه، از خانه بیرون شدم. متوجه شدم که دو عسکر (سرباز) دم دروازه ایستادهاند. آنها به پدرشوهرم گفتند که حضرتخان زخمی شده. وقتی که ساعت چهار عصر پدرشوهرم به خانه برگشت، از او پرسیدم که حضرتخان چطور است؟ گفت زخم سطحی برداشته. بعدا همسایهها به خانه ما آمدند. آنها با خود غذا آورده بودند. وقتی که پدرشوهرم قرآن خواست، من نگران شدم. از او پرسیدم که راست بگو، چی شده؟ او نتوانست جلوی اشکش را بگیرد. حضرتخان در جنگ میان مجاهدین و حکومت کشته شده بود.»
امارات اسلامی طالبان (۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰)
در اوج جنگهای داخلی افغانستان، گروهی وارد منطقه سپین بولدک استان قندهار در جنوب افغانستان شدند و خود را «تحریک اسلامی طلبای کرام» نام نهادند. طالبان بهسرعت مناطقی در جنوب افغانستان را که زیر تسلط دولت مجاهدین، به رهبری برهانالدین ربانی، بود اشغال کردند. آنها بهترتیب استانهای قندهار، میدان وردک، لوگر، خوست، هرات، جلالآباد و کابل را با اندک درگیری تا سال ۱۳۷۵ به دست آوردند. طالبان در مزار شریف، دایکندی، بامیان، شمالی و شماری از استانهای دیگر به کشتار جمعی دست زدند و مردم را وادار به کوچ اجباری کردند. در دوره حکومت طالبان، نقض گسترده حقوق بشر و قوانین بینالمللی جنگ در جریان بود.
تسبیح
زوارعلی عظیمی هر بامداد، هنگام نماز، وقتی از خواب برمیخاست، تا دمیدن خورشید از مشرق اسمای حسنی را میخواند و به زندگی میاندیشید، به برگهای درختان، آبی آسمان، پایداری کوهها و سخاوت خورشید. زوارعلی باور داشت که در تمام اینها قدرت و جلوههای خدا را میتوان دید. تسبیحش را میگرداند و میخواند: «الله، الاله، الواحد، الاحد، آفتاب بیمنت بر بندگان خدا میتابد، الاول، الاخر، السمیع، مهتاب بیخشونت بر شب چیره میشود، البدیع، الباری، الاکرم، برگها سبزی خودشان را بر ساقهها تحمیل نمیکنند، الحفیظ، الحق، آب و درخت و ماه و شب و روز با بندگان خدا مهرباناند، الرحمن، الرحیم، به ما یاد میدهند که با طبیعت، با تفاوت فکرها و ایدهها مدارا کنیم، الرئوف، که شب مثل روز نیست، که آب مثل کویر نیست، که کوهها مثل رودها نیستند، العلی، الاعلی، الباقی، یاد بگیریم همه با همدیگر تفاوت دارند و بهخاطر تفاوتها کسی نباید حذف شود.
زوارعلی در شهرستان بهسود میدان وردک زندگی میکرد. در اردیبهشت ۱۳۷۸، طالبان هر روز به پیشرویشان ادامه میدادند. به روستاها حمله میکردند و مردم از این روستا به آن روستا میکوچیدند. آن روزها مردم قریه مجاور به قریه زوارعلی پناه آوردند. وقتی طالبان به روستای زوارعلی رسیدند، زوار به آنها خوشامد گفت. عالیه عظیمی، دختر زوارعلی، میگوید: «پدرم به طالبان خوش آمدید گفت و از آنها خواست که از کشتن غیرنظامیان، بهویژه کودکان و زنان، پرهیز کنند. پدرم در عوض به آنها وعده داد که مردم از حکومت آنها تبعیت خواهند کرد.» طالبان به حرف زوار گوش ندادند.
زوار در روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۷۶ تیرباران شد.
برنج
سال ۱۳۷۶ در کابل، جنگ میان حکومت مجاهدین و طالبان سر تسلط بر کابل جریان داشت. جنگ هر روز شدیدتر میشد و طالبان مناطق بیشتری را به دست میآوردند. زلیخا آن روز در حیاط خانهاش در بهارستان کابل نشسته بود و برنج پاک میکرد. هنگام پاک کردن برنج به عروسش، مهناز، گفت نان مقدس است. بعد، خودش به این فکر افتاد که تقدیس نان از کجا میآید؟ چرا هر وقت تکه نانی بر زمین میافتد، مردم کابل آن را با احترام از زمین میبردارند، میبوسند و در جایی بلند میگذارند. خودش پاسخ گفته بود: «انسان اشرفالمخلوقات است. غذا به انسان نیرو میبخشد، به او کمک میکند نفس بکشد، روی پا بایستد، راه برود و کار کند. به همین دلیل است که نان شریف است، برنج شریف است، انسان به نان کرامت میبـخـ...» صدایش را غریو قدرتمند خمپاره قطع کرد.
ترکش خمپاره جمجمه زلیخا را شکافت. زلیخا در آن هنگام ۴۵ سال داشت.
مهناز میگوید مادرشوهرم بسیار شجاع، مهربان و برای قوموخویش ما عزیز بود. مهناز میگوید برای شوهرم جمع کردن بدن تکهتکه و مغز ازهمپاشیده مادرش بسیار سنگین تمام شد و به او آسیب ماندگاری زد و هیچگاه به حالت عادی برنگشت.
جمهوری اسلامی افغانستان (۱۳۸۰ تا اکنون)
به دنبال حملات زمینی نیروهای مقاومت علیه طالبان و حملات هوایی نیروهای ناتو، امارات اسلامی طالبان شکست خورد. از سال ۱۳۸۰، پس از کنفرانس بن، با توافق گروههای سیاسی افغانستان، دولت موقت افغانستان شکل گرفت. افغانستان بعد از این تاریخ، سه دوره انتخابات ریاستجمهوری را پشت سر گذاشت.
در سال ۲۰۰۶، طالبان دوباره اعلام موجودیت کرد و با دولت افغانستان مخالفت ورزید. در تمام این سالها، با حملات چریکی، انتحاری و راکتی و به اشکال و انواع گوناگون، جنگ میان طالبان و دولت افغانستان ادامه یافته و باعث کشتار گسترده غیرنظامیها شده است.
عکس از: اشیای باقیمانده کشتهشدهها و زخمیهای یک حمله انتحاری در کابل
«هنوز صدایت در گوشهایم مانده»
در افغانستان معاصر، جنگ به اشکال گوناگون سبب کشته شدن میلیونها شهروند این کشور شده است. تخمین زده میشود پس از کودتای ثور و در فاصله سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۸۱، بیش از دو میلیون غیرنظامی کشته شده باشند. از سال ۱۳۸۸ به اینسو، بیش از ۷۰ هزار غیرنظامی کشته و زخمی شدهاند. تمام این کشتار و تلفات غیرنظامیها با نقض آشکار اصول و قوانین بینالمللی حقوق بشری و حقوق بینالمللی بشردوستانه همراه بوده است.
از قربانیهای جنگ چه بر جا میماند؟ انبار کفش، تسبیح، جانماز، پیراهن، دستخط، قاشق، پیاله، شال گردن و خاطرههایی که با ظاهر شدنشان استخوانهای آدم را خورد میکنند.
مرکز خاطره و گفتوگوی افغانستان
موسسه حقوق بشر و دموکراسی افغانستان آرشیو خاطرهها و اشیای بهجامانده از قربانیان جنگ را ساخته است. در «مرکز خاطره و گفتوگوی افغانستان» ۴ هزار قلم از اشیای شخصی، خاطرات و داستانهای باقیمانده از قربانیان جنگ نگهداری میشود.
موسسه حقوق بشر و دموکراسی افغانستان این اشیا و خاطرهها را به هدف «نگهداری و ارج گذاشتن به خاطرات قربانیان جنگ افغانستان و ترویج سیاست یادآوری قربانیان جنگ، جمعآوری، نگهداری و نمایش اشیا و آثار متعلق به قربانیان جنگ بهمثابه منابع اصلی یادآوری خاطرات جمعی، فراهمآوری فضای امن برای بیان حقیقت و جمعآوری داستانهای فردی قربانیان، ترویج، درک و گفتوگوی عمومی میان مردم افغانستان درباره ریشههای اصلی جنگ و پایهگذاری صلح پایدار، ایجاد آگاهی درباره اهمیت حفاظت از خاطره و حقیقتیابی و در نهایت، تلاش برای ترویج و دستیابی به عدالت، انصاف و همدیگرپذیری و یک افغانستان صلحآمیز و دموکراتیک» جمعآوری کرده است.