مارکس، سرمایهداری، و دور ماندن کارگران از اصل خویش
هرسال، اول ماه می (۱۱ اردیبهشت)، شبح کارل مارکس همه دنیا را فرامیگیرد. سایه شبح مارکس در روز نخست ماه می، نامعمول نیست. از سال۱۸۸۹ که بینالملل دوم (نهادی متشکل از احزاب و جریانات چپ آن زمان با نمایندگانی از ۲۰ کشور دنیا) در کنگره پاریس، روز اول می را بهعنوان «روز جهانی کارگر» اعلام کرد، این روز، نام مارکس را تداعی میکند. در شکلگیری بینالملل دوم، فریدریش انگلس، رفیق شفیق مارکس و همکار او در نگارش برخی آثار، نقشی مهم داشت. بینالملل دوم یکی از اولین سازمانهایی بود که ایده کاهش ساعات کار کارگران به ۸ ساعت در روز را در اواخر قرن نوزدهم مطرح کرد. ورود گسترده بسیاری از مفاهیم که ما امروزه در نقد سرمایهداری از آنها سود میجوییم به گفتمان روزمره، تا حد زیادی مدیون کوششهای روشنفکرانه مارکس است.
در این یادداشت از مجموعه «نگاه نزدیک» این هفته، برآنیم برخی از مفاهیم انتقادی نظام اندیشگی مارکس، مرتبط با مفهوم کار را، به بیان ساده برای خوانندگان ایراناینترنشنال شرح دهیم. شایسته توجه آنکه ۵ می (۱۵ اردیبهشت) امسال هم همزمان با دویستمین سالگرد تولد کارل مارکس است.
مارکس و «کار از خود بیگانه»
مارکس در آثارش استدلال می کند کارگری که در نظام سرمایهداری کار میکند، از انواعی از خود بیگانگی رنج میبرد. به تعبیری که میتوانیم از صوفیان مسلمان چون مولوی وام بگیریم مارکس میگوید در نظام سرمایهداری کارگر «ازاصل خویش دور میشود».(۱) اولین نوع از خود بیگانگی، یا دور ماندن اجباری کارگران از اصل خویش، آن است که کارگر بلافاصله پس از تولید یک کالا، از آنچه تولید کرده، جدا میشود. نوع دوم از خودبیگانگی آن است که سرمایهداری از انسانها میخواهد که به صورت کور، و نه مطابق نیازهایی که برخاسته از هویت طبیعی انسانی آنهاست، تولید کنند. جنبه دیگر از خودبیگانگی کارگر آن است که در این نظام، روابط دادو ستد، جایگزین رابطه براساس برآوردن متقابل نیازها میشود.
صورتبندی اندیشه «کار از خود بیگانه» را بیش از هرچیز میتوان در متن کوتاهی که مارکس در انتهای یادداشت «درمورد جان استوارت میل» در «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی» منتشر کرده، مشاهده کرد. بنابر قاعده «فهم امور ازطریق شناخت ضد آن» (تُعرف الاشیا باضدادها)، تعریف مارکس در یادداشت فوق از «کاری که از خودبیگانه نیست» (non-alienated labour) ما را به فهم او از کار از خودبیگانه رهنمون میکند. مطابق تعریف، کاری که از خود بیگانه نیست (یا کار اصیل) دو شرط دارد: نخست آنکه کارگر (یا همان تولیدکننده بلاواسطه) از کارش بهعنون تبلور «نیروهای انسانی خویش» لذت ببرد و دوم آنکه کاری که انجام میشود، برطرفکننده نیازهای دیگر انسانها نیز باشد. در واقع دو شرط کار اصیل، متناظر با دو جنبه از ذات ماست: اینکه ما فردی از نوع انسان با نیروهای خاص و کمابیش منحصربهفردیم، و دوم آنکه همه ما عضوی از یک اجتماع بزرگتر بهنام جامعه انسانی هستیم.
مطابق نظر مارکس، فرد از خودبیگانه، «بازیچه نیروهای بیگانه» است؛ نیروهایی که خود محصول رفتارهای انسانیاند. در نظر مارکس، آنچه سرمایهداری (capitalism) میخوانیمش، خود محصول اجتنابناپذیر بخشی از رفتار انسانی است. او معتقد است تا زمانی که سرمایهدار مایل است در بازار کار باقی بماند، «تا جاییکه محدودیتهای قانونی به او اجازه میدهد»، کارگران خود را استثمار خواهد کرد. مطابق توصیف مارکس از نظام سرمایهداری، حتی اگر سرمایهدار احساس گناه کند، او برای تداوم نظامی که جزئی از آن است، باید همچون «یک استثمارگر بیرحم» عمل کند و در نقطه مقابل، در چنان نظامی، کارگر هم مجبور است هر کاری را که به او پیشنهاد میشود (دستکم خیرالموجودین آنها را) بپذیرد.
مارکس در آثارش تأکید دارد که کارگران با پذیرش نظام سرمایهداری، ساختاری که ایشان را سرکوب میکند، تقویت میکنند. ضرورت بیرونرفتن از وضعیت استثمار و بهدست گرفتن کنترل جمعی سرنوشت خویش، تغییر جدی ساختار اجتماعی سرمایهدارانه را ضروری میکند. این است یک معنای مهم آن جمله معروف مارکس که میگوید: «کارگران جهان، متحد شوید. شما چیزی برای از دست دادن ندارید، جز زنجیرهایتان!»
مارکس، سرمایهداری و استثمار
جلد اول کتاب مشهور« سرمایه» کارل مارکس با تحلیل مفهوم «تولید کالا» (commodity production) آغاز میشود؛ مفهومی که نقشی بنیادی در تحلیل مارکس از کارکرد استثمارگر سرمایهداری دارد. او کالا را به صورت شیئی بیرونی/ عینی (objective) تعریف می کند که کارکردی در زندگی روزمره دارد و به علاوه میتوان آنرا در بازار با سایر کالاها مبادله کرد. برای تولید کالا در نظام سرمایهداری وجود دو پیشزمینه ضروری است: نخست، بازاری که در آن مبادله صورت گیرد، دوم، وجود یک نظام اجتماعی تقسیم کار و مشاغل در جامعه. نظریه مارکس مانند سایر نظریات اقتصادی عصر مدرن فرض میگیرد که افراد مختلف در جامعه کالاهای مختلفی تولید میکنند و در صورت عدم وجود نظام تقسیم کار انگیزهای هم برای مبادله در میان انسانها وجود نخواهد داشت.
در «سرمایه» مارکس استدلال میکند که هر کالایی دو ارزش اقتصادی جداگانه دارد: یکی آنچه «ارزش استفاده» (use-value) میخوانیم و دیگری آنچه «ارزش مبادله» (exchange-value) نامیده میشود. ارزش استفاده، ارزش کالای x در رساندن صاحب آن به هدف/ استفادهای است که کالای x برای آن طراحی شده است. ارزش مبادله، از طرف دیگر، قیمت x است. ارزش مبادله مفهومی مهم در نظریه کار مارکس است و دقت در آن ما را به فهم درست تحلیل او از سرمایهداری سوق میدهد.
سئوالی که هر اقتصاددانی در نظر مارکس باید برای آن پاسخی فراهم کند آن است که: چرا مقدار مشخصی از کالای x ارزش معینی برای مبادله با مقدار معینی از کالای y دارد؟
مارکس پاسخ میدهد ارزش x با میزان کاری که از نظر اجتماعی برای تولید x لازم است معین میشود. بنابراین وقتی میگوئیم دو کالا ارزشی برابر دارند یعنی میزان کاری که برای تولید آنها صرف شده به یک اندازه است.
مارکس معتقد است آنچه سرمایهداری را از سایر نظامهای اقتصادی متمایز میکند آن است که سرمایهداری فقط شامل مبادله کالاها نیست، بلکه شامل افزایش سرمایه به شکل «پول» نیز هست. به بیان دیگر، هدف نظام سرمایهداری آن است که با خرید کالاها و تبدیل آنها به کالاهایی که سرمایهدار قیمتی بالاتر برای آنها تعیین میکند، برای سرمایهدار سود ایجاد کند.
مارکس معتقد بود که هیچ نظریهپرداز دیگری پیش از او نتوانسته توضیح دهد چگونه سرمایه داری، به عنوان یک نظام اقتصادی، به تولید منفعت اقتصادی برای سرمایهدار میانجامد. پاسخ خود مارکس به این معما در مفهوم «استثمار کارگران» نهفته بود.
فرض کنید سرمایهدار «قدرت کار کارگر» را برای یک روز می خرد. در تبیین مارکس ارزش قدرت کار کارگر در روز مساوی با ارزش کالاهایی (من جمله مواد غذایی) است که برای «امرار معاش» کارگر در آنروز لازم است. فرض کنید که چهار ساعت کار اولیه کار کارگر مساوی با ارزش مجموعه کالاهایی چون غذا، مسکن، و سایر امکانات است که برای امرار معاش کارگر در آنروز ضروری است. در نتیجه میتوانیم بگوییم ارزش چهار ساعت کار کارگر در اینجا مساوی ارزش حقوقی است که قرار است به کارگر پرداخت شود. (حقوق را با مقدار پولی که برای امرار معاش کارگر در یکروز لازم است محاسبه می کنیم.) مارکس به این میزان کار که مساوی ارزش حقوق است «کار ضروری» (necessary labour) میگوید و توضیح میدهد هر میزان کاری که کارگر بیش از این مقدار انجام میدهد کار اضافی (surplus labour) است. مارکس میگوید منشا منفعت سرمایهدار در نظام سرمایهدار کار اضافی کارگران است. به بیان دیگر، این نوع کار که با بهرهکشی و استثمار کارگران همراه است برای سرمایهدار«ارزش اضافی» (surplus value) تولید می کند و چرخ نظام سرمایهداری را به پیش میبرد. ارزشی اضافی نتیجه کاری است که کارگر ورای ارزش حقوق روزانه خود انجام میدهد و مارکس نظریه کار خود را «سود به مثابه ارزش اضافی» نام مینهد.(۲)
نتیجهگیری
نتیجه تحلیلهای مارکس از مفاهیمی چون کار، سرمایهداری و از خود بیگانگی بدست دادن ابزار نظری به کارگران برای توجیه مبارزاتشان در سالهای بعد برای کسب حقوق بیشتر و محیط انسانیتر برای کار کردن بود. مارکس یک انسانگرا، گرچه از نوع آرمانگرای آن، بود و برای همین است که مراسم اول می هر سال به نوعی پاسداشت خاطره کوششهای کارل مارکس برای تبیین مفاهیمی چون استثمار و از خود بیگانگی کارگران و راههای برونرفت از آن نیز میباشد.
پاورقی:
۱- به عنوان نمونه مولوی در مثنوی مینویسد: «هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش»
۲- در نوشتن بخشهای مختلف این مقاله از مدخل «مارکس» در دایرةالمعارف فلسفی استنفورد بسیار سود جستهایم.