«میخواهی سیاستمداری را بزنی، با نزدیکانش شروع کن»
بازداشت اکبر طبری، معاون اجرایی حوزه ریاست قوه قضاییه در دوران ریاست صادق لاریجانی، و بعد شایعه بازداشت عباس جعفری دولتآبادی، دادستان سابق تهران، که چندان هم بیپایه نیست، نمایانگر دور تازهای از استفاده ابزاری از قوه قضاییه با اتکا بر موضوع فساد است. ابراهیم رییسی، که بخشی از نیروهای سپاهی و امنیتی اسبش را برای رهبری زین کردهاند، شروع پرگردوخاکی در این قوه داشته است. در چند ماهی که او ریاست قوه قضاییه را در دست گرفته، این قوه برای پرهیز از اتهام گزینشی عمل کردن نه تنها برخی از مقامات قضایی سابق بلکه دهها عضو شورای شهرها در سراسر کشور را به اتهام فساد بازداشت کرده است. بگیر و ببند فعالان سیاسی، هنرمندان و فعالان مدنی نیز شدت گرفته است.
مبارزه با فساد یا رقابت سیاسی مافیایی
مبارزه با فساد در جمهوری اسلامی ایران، که فساد در آن ساختاری و نهادینه است، همیشه ابزاری برای حذف رقبای سیاسی بوده است. پروندههای غلامحسین کرباسچی و محمدرضا رحیمی بهترتیب برای زدن اصلاحطلبها و تیم احمدینژاد در دوران یزدی و لاریجانی پیگیری شد، در حالی که این دو و نیز هاشمی شاهرودی از فاسدترین سران جمهوری اسلامی ایران بودند. موضوع این نیست که افراد محاکمهشده فاسد نبودهاند، موضوع آن است که از مدیران و نزدیکانی که بلااستثنا با فساد و سوءاستفاده از قدرت درگیرند، کسانی انتخاب میشوند که قرار است از عرصه سیاسی به حاشیه رانده یا حذف شوند یا موجب حذف و به حاشیه رفتن افرادی خاص (مثل مورد خاتمی و احمدینژاد) شوند. احمدینژاد این موضوع را بهخوبی میدانست و به همین علت در برابر بازداشت و محاکمه نزدیکانش ایستادگی کرد که البته، فایده چندانی نداشت. خاتمی سکوت را ترجیح داد.
ستاره لاریجانیها در حال غروب است
به نظر میآید در پیگیری فساد، صادق لاریجانی، که برخی او را بهعنوان یکی از نامزدهای رهبری معرفی کردهاند، در اولویت قرار گرفته است. این موضوع البته بخشی از توده مردم را نیز که میدانند خودِ قوه قضاییه از عوامل فساد بوده است خشنود میکند. فاضل و جواد لاریجانی هر دو پروندههای فساد دارند که بایگانی شدهاند و رییس قوه قضاییه کافی است آنها را باز کند. البته تا زمانی که صادق لاریجانی ضربهها را تحمل کند و اعتراضی نکند، آن پروندهها باز نخواهند شد.
اما صادق لاریجانی دیگر در مقامی نیست که بتواند از خود و برادرانش محافظت کند. نفسِ حمایت برخی از اعضای کارگزاران از علی لاریجانی برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۴۰۰ افول قدرت این خانواده در کاست نظامیـامنیتی را نمایان میسازد. در ایران، هر سیاستمداری که ستاره بختش در هسته اصلی قدرت رو به افول است اصلاحطلب میشود و منتقد حکومت. علی لاریجانی دارد به اصلاحطلبها نزدیک میشود و هنوز زبان به انتقاد نگشوده است، چون امید دارد از این ماجراها سر سلامت به در برد.
سنت چهل ساله در رژیم پلیسی
روش حذف مقامهایی که ظرفیت کسب سمتهای بالاتر را دارند یا جاهطلباند چهار دهه است که کمابیش به یک شکل تکرار شده است. قبل از حذف منتظری، نزدیکانش را گرفتند و دو تن از آنها را اعدام کردند (مهدی هاشمی و فتحالله امید نجفآبادی)، یکی را به اتهام قتل و دیگری را به اتهام لواط؛ در حالیکه اکثر سران رژیم پرونده قتل داشتهاند. برای ساکت کردن احمدینژاد، نزدیکانش یکی یکی بازداشت شدند (از جمله اسفندیار رحیم مشایی و حمید بقایی) و پروندههای سیاسی و فسادشان به جریان افتاد؛ برای کاهش قدرت و حذف تدریجی رفسنجانی نیز حسین مرعشی و دختران و پسرش را بازداشت و محاکمه زندانی کردند.
روش دست به دست شدن قدرت در رژیمهای پلیسی و مافیایی حذف رقبا با اتکا بر قوای قهریه است. دستگاههای امنیتی پروندهسازی میکنند و دستگاه قضایی نیز با به جریان انداختن پروندهها یا نگه داشتن آنها بالای سر افراد، رقبا را مجبور به کنارهگیری از صحنه سیاسی میکند. به علت فساد شایع و سوءاستفاده همهگیر از قدرت، مدیری نیست که از این پروندهسازیها در امان باشد. تنها مورد تعیینکننده این است که چه کسی در مقام بازجو و چه کسی در مقام متهم قرار گیرد. بهخاطر همین وجه تصادفی است که در فرهنگهای سیاسی اقتدارگرا از نشستن همای بخت بر شانه فرد خوششانس سخن گفته شده است.
دعوا سر چیست؟
دعوا سر رهبری بعد از مرگ علی خامنهای است. مهم نیست رییسی در یک یا چند بیعت شکست خورده باشد. ولایت تکوینی فرد برگزیده با شکست یا نبودِ رای مردمی نقض نمیشود. بسیاری از منصوبان خامنهای در نهادهای انتصابی کسانی بودهاند که حتی در بیعتهای جمهوری اسلامی ایران مورد توجه نبودهاند.
کار دستگاه قضا بیرون راندن یکی از رقبای کسب مقام رهبری از صحنه است. حتی اگر صادق لاریجانی در این پرونده متهم شناخته نشود، با لکهدار شدن نامش و شایعه خروج از کشور و استقرار در نجف شانس رهبریاش بهشدت کاهش یافته است. با مرگ هاشمی شاهرودی، اکنون دو تن از رقبای ابراهیم رییسی برای رهبری عملا از صحنه خارج شدهاند. تنها کسی که هنوز رقیب جدی رییسی به حساب میآید حسن روحانی است. او با در اختیار داشتن کرسی ریاست جمهوری (مثل خامنهای) یک گام با رهبری فاصله دارد. ارتباط نزدیک روحانی با بخشی از نیروهای امنیتی و برخی اعضای شورای امنیت ملی و همچنین حمایت تضمینشده اصلاحطلبها از رهبری او، شانسش را برای تکیه بر کرسی ولایت فقیه بیشتر میکند. چالش اصلی او بیاعتمادی بخشی از نیروهای امنیتی، سپاهی و نزدیکان خامنهای به اوست، تا حدی که برخی او را تلویحا جاسوس انگلیس معرفی کردهاند.
این بدین معنا نیست رقبایی مثل مصباح یزدی را که اخیرا بهشدت منزوی شده است باید کاملا نادیده گرفت. مصباح هنوز در سپاه پاسداران و دستگاههای امنیتی پیروانی جدی دارد و رهبر معنوی جبهه پایداری است و نسبت به رییسی و روحانی شیخوخیت دارد. مشکل او البته از دست دادن حمایت بخشی از نیروهای سیاسی اصولگراست. رییسی و روحانی، علیرغم در اختیار داشتن نایبرییسی مجلس خبرگان و منصب ریاست جمهوری، ابزار سیاسی حزبی و متشکل ندارند و برای نامزدی در انتخابات سال ۹۶، هر دو بیشتر بر ائتلافها سوار شدند. روحانی و رییسی از جمله افرادی نیستند که پیروانی جدی داشته باشند اما افراد بیشتری میتوانند با معیارهای حداقلی روی آنها توافق و ائتلاف کنند (درست مثل خود علی خامنهای). با در نظر گرفتن نامزدهای موجود، تا دو سال آینده روحانی، رییسی و مصباح بهترتیب بیشترین شانس کسب جایگاه رهبری را دارند.