بتواره آمریکا
ما از این اندیشه خسته شدهایم که «آمریکا» -یا چیزی مثل آمریکا- ما را بدبخت و بیچاره کرده و به این وضعیت انداخته است. این اصلا به این معنا نیست که سلطه آمریکا یا هر چه ما ذیل مفهوم آمریکا یا غرب، سرمایهداری و امپریالیسم میشناسیم، وجود ندارند و در این وضعیت نقشی ندارند، نه، اما خسته شدهایم.
در عین حال که میباید این واقعیت را بپذیریم و باور داشته باشیم که در نظام سلسله مراتب سیاسی، اقتصادی، اجتماعی جهانی، جریانی دست بالای استیلا را دارد، اما واقعیت دیگری هم وجود دارد: ما خسته شدهایم از اینکه این واقعیت وجود دارد. به گونهای کافکایی، کلافهایم از واقعیت. در واقع خستهایم از تاکید کردن و صحه گذاشتن مدام بر دوگانگی یا دوبنه بودن شرق و غرب، ما و آنها، بر واقعیت سلطه نظامها و کارتلهای سیاسی و اقتصادی.
ما میل داریم از «جنوب» بگوییم. از جنوب خودمان سخن بگوییم. هر سرزمینی و هر عصری، جنوبی دارد. این جنوب، تمامی آن گروهها، طبقات و افرادی است که در وضعیتی از ملال، افسردگی، فقر و تبعیض زندگی میکنند؛ وضعیتی که آنها را از زندگیشان ناراضی و ناخرسند کرده است. ما میخواهیم از جنوب خودمان سخن بگوییم. بیش از شرق و غرب، به «جنوب» نگاه کنیم و از این رنج حرف بزنیم.
به گونهای تاریخی و در شکلهای مختلف، مفهوم آمریکا و غرب تبدیل به بتوارهای شده که اجازه نمیدهد به «جنوب» عمیقا بیندیشیم. تا میخواهیم به وضعیت و شرایطمان، به ملالها و افسردگیها، رنجها و فقرهایمان بیندیشیم، این مفهوم با آن جثه بزرگ و هیولاوارش میآید و بین ما و این اندیشه میایستد. مدام ما را به این سمت سوق میدهد که به من نگاه کن؛ نهتنها رویایت هستم، که حتی مقصر تمام این مسائل و بدبختیهایت هم من هستم.
این نوع مواجهه، جلوه دیگری از آمریکا به مثابه پدیدهای «فتیش» شده است؛ جلوه یا صورت دیگری از رویای آمریکایی (american dream). رویای آمریکایی چیزی نیست جز این ایده که سعادت، خوشبختی و تحقق یوتوپیا، غرب و آمریکاست. این منطق به نحو دیگری در گفتمانی که خودش را ضد آن سازماندهی کرده، بازسازی شده است: عامل تمام بدبختیها و مصیبتها آمریکا یا چیزی مثل آمریکاست. در واقع همان مکانیزم است که این بار از سوی منتقدان و مخالفان و به گونهای معکوس بازتولید شده و عمل میکند؛ یک کلیت که فضا را تماما اشغال میکند. شاید زمان آن فرا رسیده باشد که این هیولا را به هر دو شکلش کنار بزنیم؛ هم به شکل رویای آمریکایی و هم به معنای منبع و سرمنشا فساد و تباهی و بیچارگی ما.
میدانیم که چگونه مکانیزمهای متوحش اعمال قدرت و سلطه جهانی (یا آن چیزی که در گفتاری فرسوده و از مد افتاده به نام امپریالیسم میشناسیم)، در زندگی افراد در سراسر جهان و به طور طبیعی بر زندگی ما با میانجی دولت، اقتصاد و فرهنگ اثر میگذارند و عمل میکنند، اما خود همین حقیقت، تبدیل به سد سترگی در برابر اندیشیدن به وضعیت و کنش شده است. اینکه ما همواره پاسخ سادهای را در تمام موضوعات پیش بکشیم و با دست گذاشتن بر واقعیت و مفهوم آمریکا و غرب بخواهیم از زیر بار سنگین تغییر شانه خالی کنیم، در واقع امکان اندیشیدن به وضعیت خودمان و مهمتر از آن، یافتن راههایی برای بهبود وضعیت را منتفی میکنیم. بیعملی و فرسودگی سراسری به این سوی «فتیش آمریکا» نیز مربوط است.
ما راهی نداریم جز اینکه به جنوب بیاندیشیم. نه به شرق و غرب، بلکه به جنوب. حداقل بیش از شرق و غرب به جنوب فکر کنیم. جنوب زندگیمان؛ اعم از زندگی فردی و جمعی، و تلاش کنیم که برای آن، فارغ از تمامی این فراروایتها، اسطورهها و گفتارهای منکوب کننده، راهیهایی را برای بهبود زندگی پیدا کنیم. خلاص شدن از بتوارهها جنگیدن با تمام روایتهای کلانی است که به نوعی آینده بهتر را دور از دسترس میکنند. ایدئولوژیهایی که از غرب یا شرق، تصاویری رویایی یا هیولایی میسازند و مخاطبان را در مازی پیچیده از واقعیت رها میکنند که راهی جز سکوت و وادادگی یا تنفر و جنگ باقی نمیگذارد.