برندگان و بازندگان سیاسی اعتراضهای آبان ۱۳۹۸
اعتراضهای آبان ۹۸ صحنه جنگ واقعی بود میان کسانی که ایران را تاراج کردهاند و هنوز میخواهند تاراج کنند و کسانی که از قدرت و منزلت و ثروت کشور سهمی ندارند. مقامهای جمهوری اسلامی هم جنگ بودن این تقابل را پذیرفتهاند و هم میخواهند با اعلام اینکه نیروهای بسیجی و سپاهی بدون اسلحه به خیابان آمدند از زیر بار مسئولیت کشتهها بگریزند. مقامها خود به اینکه اعتراضها در سطح کشور جاری بودهاند اقرار کردهاند، اما تعداد کشتهها را اعلام نمیکنند. هر جنگی بازنده دارد و برخی جنگها هم برنده دارند. جنگ میان مردم و حکومت اقتدارگرا و تمامیتخواه در هر نبرد بازندگان و برندگانی دارد. در این نوشته به هر دو گروه اشاره میکنم.
بازندگان
علی خامنهای. پیام دلجویی از خانواده کشتهشدگان و «رافت اسلامی» بعد از «کشتار اسلامی» چهره منفورتر خامنهای بعد از کشتار آبانماه ۹۸ را بازسازی نمیکند. نمیتوان دل خانوادههای داغدیده را با کارت «تاسف» یا دیه به دست آورد. او امروز شاید منفورترین چهره در میان ایرانیان باشد، حتی اگر با خرید نظر لابیگران در کشورهای غربی، او را رهبری مقتدر معرفی کنند. علی خامنهای در تاریخ معاصر ایران در کنار جلادانی مثل خمینی، خلخالی، رییسی و لاجوردی قرار خواهد گرفت، چون از نظر عمل و اندیشه و میزان قساوت همارز آنهاست.
حسن روحانی. او در دو دوره انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ و ۹۶ خود را حقوقدان معرفی و تلاش کرد مردم سخنرانی او در مورد سرکوب سال ۷۸ را فراموش کنند. اما در مواجهه با این اعتراضها، نخست به معترضان پیام داد که دولت با دوربینها از آنها جاسوسی و تعقیبشان میکند و بعد خواستار پخش تلویزیونی اعترافها شد. مقامی که چنین تقاضاها یا تهدیدهایی میکند کسی است که سالها نقش بازجو را ایفا میکرد، موضوعی که اصلاحطلبان رانتخوار در برابر آن سر خود را در برف کردند. معترضان خیابانی بعد از خامنهای، روحانی را هدف شعارهای اعتراضی قرار میدادند.
مجلس شورای اسلامی. تعداد اندکی از اعضای مجلس بعد از اعلام گرانی بنزین و بروز اعتراضهای عمومی متعاقب آن، به دنبال طرحی سهفوریتی برای لغو افزایش قیمت بنزین و بعد، استیضاح روحانی و برکناری لاریجانی بودند، اما با پیام خامنهای همه را پس گرفتند و کنار نشستند و به قول لاریجانی، به «ریلگذاران پس از رهبری» تبدیل شدند. در پیام خامنهای با این فحوا که نمایندگان مجلس دهان ببندند و کار را به بزرگترها بسپرند، آمده بود: «پیرو اظهارنظر برخی از نمایندگان محترم در باب مصوبه اخیر سران قوا، الزام اســت به حضرات محترم نمایندگان گفته شود مقتضی است که هرگونه اقدامی در خصوص این مصوبه در مجلس در چارچوب مصوبات شورای عالی امنیت ملی باشد و از آن تخطی نشود و شرایط حساس کشور مورد توجه قرار گیرد.» اعضای مجلس با بستن دهان خود نشان دادند مجلس دفتر مشاورتی بیت رهبری است. معلوم نیست چند بار باید چنین رفتاری از مجلس دید تا گروهی باور کنند که مجلس قانونگذاری در ایران تحت جمهوری اسلامی وجود ندارد؟
اصلاحطلبان. تشکلهای اصلاحطلب، برخلاف سال ۹۶، بهصراحت از سرکوبها حمایت نکردند و ساکت ماندند اما چهرهها کاری کردند که در نظر معترضان و منتقدان هرچه بیشتر منفور شوند. در چنین شرایطی، «نظام» خواهان بیعت مجدد است و انتظار دارد اصلاحطلبان تقرب پیدا کنند (نگاه کنید به نامه احمد توکلی به عارف و شکایت او از سکوت اصلاحطلبان).
محمد خاتمی نخست به خانوادههای کشتهشدگان تسلیت گفت، بدون اشاره به مسئولیت عاملان و مباشران و دستوردهندگان، و بعد تلاش کرد از این فاجعه کلاهی برای اصلاحطلبان بدوزد با اعلام وفاداری کامل به رهبر: «جایگاه رهبری بهعنوان شخص اول مملکت در قانون اساسی کاملا مشخص است که باید آن را ارج نهاد... این جایگاه سبب میشود در پیشامدهای ناگوار ناگهانی، کشور از بحران به در آید؛ البته این بهمعنای این نیست که نهادهای قانونی تعطیل شوند و کار خود را انجام ندهند. در همین مورد اخیر، دولت باید بسیار سپاسگزار رهبری باشد که با موضعگیری خود، امواج مخرب سازماندادهشده علیه دولت و ملت را به محاق بردند.» خاتمی پس از جنبش سبز، ۱۱ سال است که مدام در حال تقرب به رهبر جمهوری اسلامی است و از وفاداران به رهبری ناسزا میشنود. این رفتار التماسگونه مایه تحقیر هرچه بیشتر او در میان اصلاحطلبان میشود. مظلومیت توجیه خوبی برای اینگونه رفتارها در برابر عامل دستور به کشتار صدها نفر از مردم نیست.
حتی موسوی و کروبی نیز بازنده این داستان شدند. کروبی بعد از بیانیه اول، با دعوت عموم به شرکت در انتخابات، نشان داد که برای او رسیدگی به موارد نقض حقوق مردم نسبت به مشارکت حزبش در بیعت ۹۸ در درجه دوم اهمیت قرار دارد. موسوی نیز با مقایسه جنایت جمهوری اسلامی با رخدادهای قبل از انقلاب، نشان داد که به واقعبینی سیاسی دست نیافته است و هنوز از دریچه سال ۵۷ به سیاست ایران مینگرد. رهبری مردمی را که انقلاب ۵۷ نقطه آغاز فلاکتشان بود نمیتوان با انقلابیگری به دست آورد. این دو بارها فرصت داشتهاند که حسابشان را از ادبیات سال ۵۷ جدا کنند، اما توانایی چنین کاری را نداشتهاند.
برندگان
معترضان خیابانی. آنها صدها کشته و هزاران بازداشتی داشتند، اما در مقیاسی وسیع در ۲۹ استان، بیش از ۵۰۰ نقطه و بیش از ۱۰۰ شهر به حکومت و مردم ایران و دنیا نشان دادند که جمهوری اسلامی را نمیخواهند. قدرتنمایی مردمی بدون قدرت و عنوان و ثروت به حکومتی که تمام ابعاد زندگی مردم را در اختیار خود گرفته، یک پیروزی بزرگ است. معترضان نشان دادند که ظرفیت بسیج اجتماعی در سطح چندصد هزار نفری (بنا بر آمار وزیر کشور) و میلیونی (بنا بر گزارشهای میدانی) را دارند، آن هم در کشوری که بسیج و سپاه پاسداران و نیروهای انتظامی و لباس شخصی هر روز مردم را حتی در کویر و دریا و کوه میپایند.
جریانهای برانداز. این گروهها در بیرون جامعه سیاسی جمهوری اسلامی برنده سیاسی این اعتراضها بودند، چون سیر وقایع نشان داد که براندازی گفتمان غالب بر اعتراضهای اجتماعی در ایران خواهد بود. نمیشود کسی خواهان تحول بنیادی در ایران باشد و چارچوب نظام را برای این تغییرها مناسب ببیند، مگر اینکه مشاهدات ابتدایی و تجربیات چهل سال اخیر را نادیده بگیرد. مردم عادی که نفعی در تداوم رژیم ندارند دیگر گفتمان اصلاحطلبی را نمیخرند، چون گفتمانی در خدمت بقای حکومت فاسد و سرکوبگر و قشر ممتاز بوده است و خواهد بود. این جریانها ممکن است در کوتاهمدت عایدی سیاسی از این ماجرا نداشته باشند اما با افول ستاره اصلاحطلبان، آنها در درازمدت افکار عمومی را در دست خواهند گرفت. ناسزاهایی که برخی از اصلاحطلبان به براندازان یا انحلالطلبان گفتهاند ناشی از همین فرایند است.
اصولگرایان سنتی. آنها ساکت نشستند تا سپاه پاسداران و بسیج کار سرکوب را تمام کنند، خامنهای طرح گرانی بنزین را پیش ببرد و اصلاحطلبان طبل وفاداری به خامنهای را بنوازند و مجلس به پای خود شلیک کند تا اینها در چارچوب نظام، برنده سیاسی اعتراضها و بیعت (انتخابات) ۹۸ و ۱۴۰۰ باشند. اعضای هیاتهای موتلفه و همپیمانان آنها میدانند که در بیعت بعدی (انتخابات مجلس)، اصلاحطلبان سرمایه اندکی دارند و مشارکت بسیار پایین خواهد بود. این برای آنها مهم نیست. آنها با ۱۰ تا ۲۰ درصد آرای هر منطقه هم میتوانند کرسیهای مجلس را پر کنند. در درازمدت، اینها نیز بازندهاند اما تا زمانی که رژیم برقرار باشد، در چارچوب آن میتوانند رقبای خود را که نه «نظام» و نه «مخالفان» به آنها اعتماد ندارند (بد در برابر بدتر) پشت سر بگذارند.
احمدینژادیها. اگر حمایت دولت احمدینژاد از سرکوبهای سال ۸۸ فراموش شود، در مرزهای خاکستری نظام، این گروه هم میتواند چند امتیاز سیاسی از رقبا به دست آورده باشد. کارنامه منفی روحانی، بهویژه در دور دوم، برای کسانی که هنوز به دولت احمدینژاد باور دارند امیدبخش است. روند نزولی جمهوری اسلامی به گونهای است که همیشه این جمله شنیده خواهد شد که «دریغ از پارسال».
اعتراضهای سال ۹۸ نشانه خوبی است از شکست سیاستهای دولت روحانی؛ این شکست، رقبای دولت، بهویژه احمدینژادیها را که در دور اول ریاستجمهوری روحانی مسبب همه مشکلات معرفی میشدند، خوشحال خواهد کرد و به آنها برای حضور دوباره در بیعتها امید خواهد داد. این گروه در مورد سرکوبها نیز ساکت بود. طرفداران احمدینژاد از گروهیاند که در عین تلاش برای کسب قدرت در جمهوری اسلامی، برای گذر از آن نیز آمادهاند، اما متوجه نیستند که اگر نظام سقوط کند، چیزی گیرشان نخواهد آمد، چون چهل سال در نهادهای امنیتی و نظامی و شبهنظامی حافظ نظام بودهاند.