به گیسو کشم ماه را بر زمین
به مبارکی سال تازه را همان دیشب تحویلمان دادند و دنیا گذشت و خواب بودیم که اول فروردین سال ۹۸ هم آمد.
آنسوی پنجرهها یک بهار خالص دیگر جوانه زده است، بیخیال این شمارهها که ما به رفتوآمدش دادیم.
چه فاصلهای است بین ما و آن طرف پرچین. دیشب همینطور که بهار پاورچین و بهناز میآمد، حواس ما به این کنترل ماهواره بود و کانالها را بالا و پایین میکردیم و بعضی وقتها هم سری میزدیم به سیمای جمهوری اسلامی ایران که شده است یک لاسوگاس اسلامی و میشود هر شب شرطی بست و شمارهای را به این اپلیکیشنهای فلان و بیسار فرستاد، بلکه چند میلیونی کاسب شد. یعنی نمیشود یک ربع پای این تلویزیونِ مقدس بنشینی و حرف پول نزنند و بیخ گوشت نخوانند که «پیامکت را بفرست بیاید».
از این کانال به آن کانال، فرجی نیست. یکدفعه، یقهات را مجریان یقهآخوندی میگیرند و حالیات میکنند که اگرچه نوروز است، اما از ائمه غافل نباش و مقادیری دعا و ندبه را میچپانند در حلق آدم.
بحران صمیمیت
یک چیزی در داخل و خارج ایران گم شده که شاید اسمش صداقت و صمیمیت است. حرفها از دل نمیآید و بر هرجا مینشیند جز دل.
در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران، وضع طبق معمول خرابتر از همهجاست. دیشب همینطور که کانال به کانال را دید میزدیم، نگاهمان افتاد به احسان علیخانی با آن کتوشلوار حجرهای که یکراست آدم را میبرد وسط حزب موتلفه و در بزم برادران عسگراولادی، با آن یقه گرد آخوندی و ریش بازاری. همینطور که محو جمالش بودیم، یکدفعه اخم کرد و جدی شد و یک قسم جلاله خورد که والله، بالله، تالله، باید جنس ایرانی خرید که تولیدکننده ایرانی ورشکست نشود و زن و بچهاش نان بخورند.
دو ساعت بعد، دم خروس پیدا شد و دوزاری ما افتاد که آنهمه قسم حضرت عباس، آگهی تبلیغاتی پیام نوروزی رهبری بوده و اینکه بروبچههای سازمان از اسم سال خبر داشتند و میخواستند تا دلها را آماده کنند.
اما خب انصاف باید داد که برنامه نوروزی ساختن در تلویزیون جمهوری اسلامی ایران، مثل این است که بخواهی وسط بهشت زهرا، تئاتر روحوضی اجرا کنی. از یک طرف باید حواست به روضه و پنجره فولاد باشد و هر وقتی هم یک روحانی را برای تبرک از وسط صحنه رد کنی و از آن طرف باید نگاهت به شبکههای آن طرف آب باشد که مثلا رقابت کنی با گوگوش و ستار و این را هم یادت نرود که گردونه را بچرخانی تا میز قمار و قرعه از نفس نیفتد.
شبکه دوم، یک بندهخدایی را آورده بود به نام «برادران» که گویا خواننده است و به مجریان دستوپابسته، توضیح میداد که سال گذشته بازار کنسرتها خیلی خوب بوده و در بالا و پایین ایران، چهقدر کنسرت برگزار شده و مثل اینکه نظر مسئولان درباره موسیقی تغییر کرده است و از این چیزها. خب اگر هر جای دیگری غیر از صداوسیما بود، یک گزارشی، چیزی، پخش میشد که منظور از کنسرتی که این بابا میگوید، از این قیبل است؛ یا اینکه نوازندگانی به صحنه میآمدند و از این همه ترقی در موسیقی در سال گذشته، شمهای هم در شب سال نو نشان میدادند، اما این خبرها نیست. یک بلندگو دست خواننده دادند و بعدش دودی بر روی صحنه ول کردند و آن بندهخدا هم چیزی خواند که کانال را عوض کردم.
در یک تقسیم کار، مثل اینکه قرار است شبکههای خارج از کشور سرشار از مجری و خواننده زن باشد و صداوسیما هم یکسری سبیلکلفت و هیکل نخراشیده و نتراشیده را بفرستد به صحنه.
گویا مدیران سازمان به این نتیجه رسیده بودند که تا میشود، زن جماعت را حذف کنند، اما از آنجا که بالاخره نصف خلقت هم نسوان هستند، بالاخره با اکراه، شبکه دوم، مجری خانمی هم داشت. بندهخدا انگار همین چند ساعت پیش از صومعه مرخصی گرفته بود. سرش را با روسری آبی که شکل پتو بود، باندپیچی کرده بودند و در نهایت سلیقه، پایین مانتوی دامنی سفید کفنیاش را هم ساتن آبی دوخته بودند. حالا مصیبت، ارتباط این مجری خانم با آقای مجری و مهمانهای برنامه بود.
مهمان برنامه میدوید سمت صحنه و مجری مرد را غرق بوسه میکرد و مجری زن، همان لحظه فاصله میگرفت که مبادا باد بوسه به قبایش بخورد و آن وقت، در یک فاصله دهمتری خوشامد میگفت. بدبختی اینجاست که برخی از علمای اسلام همین تلاش در بیتماسی را هم تحریکآمیز میدانند. بعد از چند ساعتی تفحص، تازه فهمیدیم که حکمت این سن و صحنه گلوگشادی که در شبکههای سیمای جمهوری اسلامی ایران تدارک دیده بودند، همین جا و مکان برای فرار از اصطکاک بوده است.
از دکوربندی هم مپرس که مثل بازار سید اسماعیل، نظمش در بینظمی بود. انگار که دم در مجلس ختم ایستاده باشی، همهجا را پر از گل کرده بودند و جالب اینکه در این بحران آجیل، در شبکه یک، پاتیلی از تخمه و پسته را گذاشته بودند توی چشم دوربین.
چه بختی هم آورده بودند این مدیران صداوسیما که سال تحویل خورده بود به میلاد امام اول شیعیان و میشد به همان بحث تخصصی روضه رسید و از یکساعت مانده به سال تحویل، نوروز باستانی تبدیل شد به غبارگیری آرامگاه امام هشتم شیعیان. خدام آرامگاه، همه شبکهها را اشغال کردند و یک پسربچهای را هم واداشته بودند، چنان دعای سوزناکی میخواند که آدم آرزو میکرد ایکاش عید نمیآمد و اینطور عزادار نمیشدیم. تا اینکه رسید به وقت پیام رهبری.
رهبری خودش برند است
با امسال که آیتالله خامنهای اسم سال را گذاشته است «رونق تولید»، هشت سالی است که پشت سر هم اسم سالها اقتصادی میشود. معلوم نیست این ذوق مثلا شاعرانه رهبری که حواریون کشته و مردهاش هستند، چرا از یک نامگذاری خوشآهنگ عاجز است.
از فواید نامگذاریهای اقتصادی هشتسال ماضی هم اینکه سال به سال، دریغ از پارسال و اوضاع اقتصاد بدتر شده است. وسط بحث تولید و رونق، اما یک جماعتی کار زیرکانهای کردهاند و از رهبری برند و مدل ساختهاند.
رهبری از آن انگشتربازهای قهار تشریف دارند و هر چند وقتی هم انگشتری با نگینی تازه دست میکنند که دل دور و بریها را میبرد. حالا یک وبسایت فروش انگشتر که تبلیغش را یکی دوتا سایت داخلی زدهاند، انگشتر شرفالشمس با طرح رهبری را برای فروش و به قیمت ۱۸۵ هزار تومان، عرضه کرده است.
شرف الشمس یک جور عقیق زرد است و جالب اینکه خود رهبری مدل هم شده و عکس دست آقا از زوایای مختلف و مزین به انگشتر را گذاشته اند روی وبسایت و تاکید هم کردهاند که اگر می خواهید ذکر بر نگینش حکاکی شود، زودتر خبر بدهید که باید در وقت مناسب این ذکر را بنویسند و آن هم شب ۱۹ فروردین. یک نکته امنیتی هم گفتهاند که این انگشتر که انگار صدجور بلا را دفع میکند را باید به دو انگشت آخر انداخت، وگرنه عمل نمیکند و شاید هم بهجای دفع بلا، دیوار را بر سرتان خراب کرد.
برویم به مهمانی نظامی
نام نارنج ِ نوروزی را وامدار حکیم گنجهایم. نظامی هشتصد سال پیش یک هالیوود به تمام معنا بود و در عصری که قرار بود ذهن و خیال خوانندهها پرده سینما باشد، شاعر بزرگ ما، کارگردان این پردهخانه رنگین بود. اسکندرنامه نظامی پر است از افسانه و قصه و خدا را شکر، وزارت ارشادی هم در کار نبود و بیهیچ سانسوری، همه روابط انسانی میدرخشد.
اسکندر پس از آن همه جهانگشایی از هر دیاری، دختری به کاخ می آورد و بانویی از چین هم در میان کنیزان است. اما این زن که نماد زنانگی و ناز است، اسکندر جهانگشا را به هیچ نمیگیرد. دختر چینی به این یونانی جنگجو میگوید که او جان جهان است و آن چشمه آب حیات، لب است و ظلمات هم گیسوی سیاه. بانو به اسکندر درس صلح میدهد و عشق. بیا تا بشینیم و شادی کنیم/ شبی در جهان کیقبادی کنیم.
خیال الکساندر را هم راحت میکند که کمند او که هزار عاشق در بند دارد، جنگاورتر است که: چو بر مه کشم گیسوی عنبرین/ به گیسو کشم ماه را بر زمین.
و با این همه ناز، معلوم نیست که اسکندر بخت هم آغوشی هم داشته باشد: ز نارم که نارنج نوروزی است/ که را بخت گویی که را روزی استو
آخر داستان اما چنان که افتد و دانی میشود و دنیا در آغوش، آرام میگیرد.