بیا که وقت بهار است تا من و تو...
گفتهاند سال نکو از بهارش پیداست. دو هفتهای از سال نو گذشت و باران سیل شد و آب شهرها را برد، لابد باید گفت که وای به حال باقی سال. اما قرار نیست همه ضربالمثلها درست باشد. هر لحظه جهانی تازه است و فردا در راه. ابرها میروند و روزهای آفتابی در پیش.
این آخرین نارنج نوروزی تقدیم به شما با هزار امید به فردا و هرچند از ما رمقی به سعی ساقی مانده، ولی بهار با ماست و فرجام به کام.
خاطرههای پریده
رادیو، تلویزیون، ترانه و سرود خاطرات جمعی میسازند، اما بهحسرت باید گفت که سالهاست خاطرات جمعی ایرانیان تلخ است و امسال هم صداوسیما هیچ برنامه خاطرهسازی نداشت. همه چیز زیر زرقوبرق و پولپاشی دفن شد و آن حس صمیمیت نوروز از آنتن به خانهها نیامد.
از آن همه مجریهای خوشدوخت و خوانندگان غمزهای و بازیگران تکراری که از صبح تا شب، سلام و درود میگفتند، بوی خوش آشنایی نمیآمد، الا یک بار که در«عصر جدید» قهوهچیای آمده بود با سماور و چای، چنان ساده و بیدروغ بود که هر حرفی میزد، بر دل مینشست. خودِ خودش بود، ادا در نمیآورد، زندگی سختش را بهراحتی میگفت. از بی سوادیاش خجالتی نداشت و عوضش، به صفای روشنی رسیده بود و با چای دادن دست مردم، خوشبخت بود. به قدمِ علی قمی قهوهچی، که زنجانی و ترک پارسیگوست، چند دقیقهای صداقت گل کرد. قهوهچی از بس تهران را تا قم و خانه پدرزن، برای دیدن زن و دختر گز کرده بود، اسمش را گذاشتهاند قمی. هر جا هستی، خوش باشی، علی قمی زنجانی.
کلاهی که گذاشتند و برداشتند
خوشبختانه روز دوازدهم فروردین و عزاداری بر امام هفتم مقارن شد تا شکل و محتوای صداوسیما به هم بیاید و روز جمهوری اسلامی با غم و غصه همراه شود.
چهل سال پیش در عید نوروز، برای شکل و قیافه حکومت بعدی رفراندومی برگزار کردند و جمهوری اسلامی که تنها گزینه عرضهشده به مردم بود از صندوق درآمد.
بندگان خدایی که آن روز، ندیده و نشناخته، به این نظام رای دادند، هرچند سادهدلان بزرگ تاریخ بودند، حتما این وضع و حال امروز را نمیخواستند. روحانیان افسانه و قصهای را به مردم فروختند، هزار سال پیش و خلافت علی را به مردم نشان دادند و معاویه را به ملت قالب کردند. به این هم اکتفا نکردند و آذرماه همان سال ۱۳۵۸ هم قانون اساسیای را به رای گذاشتند که تاج را از سر شاه برداشت و بر سر فقیه گذاشت و معلوم شد که جمهوری اسلامی یعنی عبا و عمامه. حالا این روز، که مبارک صاحبانش است، بزرگ داشته میشود و شده آش کشک خاله و نه میشود تغییرش داد، نه رفراندومی برگزار کرد.
کلاهبرداری بزرگ تاریخی را هم در همان قانون اساسی انجام دادند و نوشتند اصول مربوط به ولایت فقیه و اسلامیت نظام تغییرناپذیر است. اگر کمی دل به قصه بدهید، برایتان میگویم چگونه.
حقوقدانها یک قاعدهای دارند که در عقد نمیتوان شرط خلافِ مقتضای ذات عقد کرد. فارسی سادهاش میشود مثلا اگر من به شما پرایدی فروختم و شرط کردم نمیتوانید سوارش شوید، شرط و معامله باطل است. حالا حسابش را بکنید در چه سطحی شرط نامعقول گذاشتهاند. تمام اصول قانون اساسی به رای مردم شکل میگیرد و آن وقت همین که به امضای عامه رسید، شرط میگذارند همانها که قانون را ساختهاند حق تغییرش را ندارند.
هرچه بود، صداوسیما با فحش و بدوبیراه به همه کسانی که در ۴۰ سال گذشته با جمهوری اسلامی مخالف بودند و اتفاقا با اتکا به همان رای سال ۵۸، رجزخوانی کرد و بین تصاویر سیل لرستان و خوزستان به مردم ایران یادآوری میکرد که سیل اصلی ۴۰ سال پیش آمده است و ما را هنوز از خرابهای به ویرانهای میبرد.
بگذریم. امروز هم معنای حالت فوقالعاده را نفهمیدم و شاید خود مسئولان هم نفهمیدهاند. دو روز است در ایران طوفان نوح آمده است و شبانهروز باران میبارد و شبکه خبر، که تنها منبع خبری رسمی است، شبها تعطیل است. صبح حادثه هم بهجای اینکه سراپا هشدار و انذار باشد، مستند حاج آقای محمد مومن را پخش میکند که یلِ نامدار شورای نگهبان بوده است و از شاگردان امام راحل.
البته سر صبحی، سیل خیال مسئولان صداوسیما را راحت کرد و فیبرهای نوری استان لرستان را برد و کلا هر ارتباطی با سیل و سیلزدگان قطع شد و خلاص.
بیا که وقت بهار است تا من و تو...
نیاکان ما آنقدر رسم خوب میراث گذاشتهاند که اگر به یکی دوتای آن هم دل بدهیم، آدمهای بهتری میشویم. سیزده بدر است و به قول مولانا: «من به سوی باغ و گلشن میروم/ تو نمیآیی میا، من میروم.»
این بار را با مولانا نروید و در خانه بمانید. هوا سیلزده است و نحسی سیزده را میتوان کنار هم، دم پنجره و به تماشای باران از پشت شیشه به در کرد. راستش را بخواهید، از درختها و رودها زیباتر همین آدمهای دوروبرماناند. اگر آدمها نباشند، اگر تپش دوست داشتن نباشد، طبیعتِ خلوت ترسناک میشود.
برای همین سعدی به یار میگوید که رفتن به دشت و صحرا را بگذار برای دیگران و بیا با هم به خانه بمانیم.
دل برای شما تنگ میشود، خداحافظ و هر روزتان نوروز. این شما و این هم سعدی شیراز:
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
بیا که وقت بهار است تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بوَد که نبینند روی زیبا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بوَد آخِر شبان یلدا را