روز تقلبی
عصر ۲۲ خرداد، هنوز سه ساعتی تا پایان زمان رایگیری مانده بود که درِ حسینیه ارشاد را بستند. صف بلند شناسنامه به دستها، معطل مانده بودند که بروند یا بمانند. چند نفر جلویی به در میکوبیدند و به مسخره صدایشان بلند شد که میخواهیم به احمدینژاد رای دهیم، در را باز کنید.
انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری بود و دو چهره اصلی رقابت، یکی میرحسین موسوی که بعد از بیست سال به صحنه آمد و دیگری محمود احمدینژاد که دوره قبل هم ریاستجمهوریاش به اما و اگر، برآمد و رقیبش هاشمی رفسنجانی- از ارکان نظام جمهوری اسلامی ایران- را شکست داد. هاشمی شکایت به خدا برد و آنچنان که رسم زندگیاش بود، به ایهام و ابهام حرفی زد و نزد. نامزد دیگر، مهدی کروبی، رییس سابق مجلس شورای اسلامی بود که اتفاقا او هم در سال ۸۴ با احمدینژاد رقابت کرد و دور اول حذف شد.
هواداران کروبی میگفتند مهندسی انتخابات در سال ۸۴ با حذف شیخ به گونهای رقم خورد که هاشمی و احمدینژاد به دور دوم بروند و دو قطبی فقیرِ پابرهنه و اشرافی سواره، شکل بگیرد و احمدینژاد مستضعف بر هاشمی مستکبر پیروز شود.
مهدی کروبی اما تقلب در انتخابات سال ۸۴ را محرز میدانست و گفت که تا صبح، گزارشهای انتخاباتی را میشنیده و از احمدینژاد جلوتر بوده و یکساعتی به خواب رفته و همه چیز تغییر کرده و مثل اصحاب کهف برخاسته و دیده که احمدینژاد صعود کرده و کار تمام شده است.
محسن رضایی، فرمانده سپاه در دوران جنگ، چهارمین ضلع زمین رقابت سال ۸۸ را میساخت که آرزوی ریاست جمهوری از لباس سپاه به کت و شلوار کشانده بودش و میخواست تا با دکترای اقتصاد و آمار و ارقام، نقش یک متخصص دانشگاهی را بازی کند. حالا سه شخصیتی که در دوران جنگ و ابتدای انقلاب در راس حکومت بودند، یعنی نخستوزیر و فرمانده سپاه و رییس مجلس و بنیاد شهید، مقابل احمدینژادی ایستادند که از استانداری اردبیل شروع کرد و در ایستگاه شهرداری تهران پیاده شد و تا ریاست جمهوری پرواز کرد. احمدینژاد جسارت داشت و نزاکت هم نداشت و در مناظرهها بی آداب و ترتیبی به هر سه رقیب تاخته بود.
مناظرهاش با میرحسین موسوی در نیمه خرداد ۸۸ به دوئلی ختم شد که ازقضا عصبانیت موسوی و بیپروایی نخستوزیر جنگ که آقای رییسجمهور مستقر را دروغگو خطاب کرد، شوری در هواداران موسوی انداخت.
صداوسیما برای اولینبار مناظره رودرروی نامزدهای انتخاباتی را به صحنه میبرد و شاید این نوع کارزار انتخاباتی، بنابر ویژگیهای برتر احمدینژاد در فوتوفن مچگیری و «بگم بگم»، طراحی شد که با غضبناکی میرحسین موسوی که مدیران صداوسیما پیشبینیاش نکرده بودند، کمانه کرد.
موسوی بعد از آن مناظره نفسگیر، وقتی رودررو با مهدی کروبی قرار گرفت، گفت که احمدینژاد عکس همسرش، یعنی زهرا رهنورد را در دست گرفته و تهدید میکرده است که از رانت تحصیلی رهنورد خواهد گفت.
از قضا زهرا رهنورد، همسر موسوی، در میانه کارزار بود. برای اولینبار پس از انقلاب، یک چهره جمهوری اسلامی ایران، دست در دست همسرش بهمیان مردم میآمد.
موسوی و رهنورد با هم به میتینگهای انتخاباتی میرفتند و رهنورد مقنعه سبز برسر میکرد و یکی دو باری هم برای موسوی تبلیغی کرد و حرفی زد.
زهرا رهنورد البته پیش از اینکه به همسری موسوی شهره باشد، شهرتی داشت. مجسمهساز بود و قبل از انقلاب، دانشجوی پرشر و شور دانشگاه هنرهای زیبای تهران؛ نامش آن وقتها که از حجاب بیزار بود، زهره کاظمی بود و پس از اینکه در حسینیه ارشاد و پای درس شریعتی نشست، محجبه شد و اسم و فامیلش را به زهرا رهنورد تغییر داد.
درهای حسینیه ارشاد باز نشد. وزارت کشور ساعت رایگیری را هم تمدید نکرد. خبر رسید که به ستاد انتخاباتی میرحسین حمله شده است، چند نفری هم بازداشت شدند و ناظرانی که کروبی و موسوی به حوزههای رایگیری فرستاده بودند، راهی برای نظارت پیدا نکردند. از وزارت اطلاعات با برخی از خبرنگاران تماس گرفتند و زهرچشمی که نباید و اصلا با رسانههای خارجی حرفی نزنند، وگرنه برایشان بد تمام می شود. شب رسیده بود.
شکستن باشکوه سکوت بیست ساله
موسوی از سال ۷۶ که مجمع روحانیون به سراغش رفت تا نامزد انتخابات شود، همواره پای ثابت نیامدن به عرصه سیاست بود. انگار که میخواست به لقب آخرین نخستوزیر ایران اکتفا کند و گوشهای نقشی بر بومی زند و اگر شد، طرحی و خشت و آجری و عمرانی برای آیندگان. پس از جنگ و اصلاح قانون اساسی و حذف پست نخستوزیری، میرحسین موسوی خامنه، محترمانه کنار گذاشته شد. خصوصا با رهبری سیدعلی خامنهای، موسوی امیدی نمیبُرد تا این فامیل دور که تمام دوران جنگ را از جبهه ریاست جمهوری با نخستوزیر بر سر ستیز بود، او را به کاری گمارد و به او اعتماد و اعتنایی کند.
دوران خمینی بهسر آمد و میرحسین که پشتیبان اصلیاش کاریزمایِ رهبر انقلاب بود، نه پایگاه اجتماعی داشت و نه حزب جمهوری که زمانی از اعضای بلندپایهاش بهشمار میرفت، برجای بود، تا بازی حزبی آغاز کند.
هاشمی رفسنجانی در کسوت رییس جمهوری و خامنهای رهبر تصمیم گرفتند تا چپهای خط امام را از سیاست بیرون کنند. هاشمی میخواست امیرکبیر شود و خامنهای سودای صفویه در سر داشت، نه معمار میخواستند و نه نقاش.
سعدی میگفت آنچه زود آید، دیر نپاید و مگر نه اینکه میرحسین پس از انقلاب و بیپیشینه قابل ذکری در مبارزه با شاه، پلههای سیاست را بهسرعت برق و باد پیمود، پس حالا جای گله نداشت که ناگزیر گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.
اول بار، نام میرحسین با حزب جمهوری نامی شد و سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی که ارگان حزب بهشمار میآمد. پس از عزل ابوالحسن بنیصدر از ریاست جمهوری و فرار اولین رییسجمهور به پاریس، محمدعلی رجایی رییسجمهور شد و موسوی را بهعنوان وزیر خارجه به مجلس معرفی کرد. اما نوشتههایش در روزنامه و ستایش از محمد مصدق، رهبر نهضت ملی نفت، حسن آیت و محمود کاشانی را در مجلس به مخالفان دوآتشه او تبدیل کرد.
موسوی در روزنامه جمهوری اسلامی، مصدق را فرزند رشید خلق خوانده بود که باید راهش را ادامه داد. حسن آیت در مجلس به گفتههای خمینی استناد کرد که مصدق مسلمان نبوده و پرسید که با این بیان صریح امام، آیا او مصدق را قبول دارد یا نه؟
میرحسین اما با احاله دادن دعوا به تاریخ از مخمصه در رفت و گفت که اختلاف مصدق و کاشانی، مسالهای قدیمی است و به سال ۳۲ بازمیگردد و بختش بلند بود که حسن آیت چندان هواخواهی نداشت و مجلس به او رای اعتماد داد.
دولت رجایی مستعجل شد و رییس جمهوری دوم و جواد باهنر، نخستوزیرش، درپی بمبگذاری به دیار باقی رفتند و دوباره انتخابات و اینبار سیدعلی خامنهای، رییس جمهوری شد.
خامنهای میخواست تا علیاکبر ولایتی را نخستوزیر کند، اما مجلس خط امامی، موسوی را به او تحمیل کرد و چیزی نگذشت که نخستوزیر مُکلای انقلابی از محبوبان خمینی شد.
عجیب اینکه سابقه میرحسین پیش از انقلاب با سبک و سیاق یاران سنتی خمینی که یا شاگردانش در قم بودند و یا خُردهبازاریهای موتلفه اسلامی و بقایای فداییان اسلام و نواب صفوی، همگونی نداشت.
موسوی پیش از انقلاب بیش از اینکه به قم برود، معتکف حسینیه ارشاد بود و پای خطابههای شریعتی مینشست، مدتی هم در گروه جنبش مسلمانان مبارز و با حبیبالله پیمان همراه شد که به سوسیالیستهای اسلامی معروف بودند. با این حال خمینی تا زنده بود، دست از میرحسین برنداشت. شاید این علاقه وافر رهبر به نخستوزیر، به ناامیدی پنهانی آیتالله از کارایی آخوندها بازمیگشت.
خمینی بارها به آخوندهای درباری و ارتجاع روحانی تاخت، اما ستیز خمینی با هملباسیها نه از موضع روشنفکری و نه از سویه آزادی بود. رهبر انقلاب که مقام مرجعیت هم داشت، روحانیون قم را گاه در هیبت رقیب میدید و گاهی در کسوت قدرتخواهی؛ اولی را تحمل نمیکرد و دومی را به صلاح نمیدانست. مگر نه اینکه تا مدتها با ریاست جمهوری و منصب گرفتن آخوندها مخالف بود و شاید این هراس را داشت که با کارنابلدی اهل عبا و ردا، این نظام که حفظش را اوجب واجبات میدانست، ترک بردارد، پس آیا بهتر نبود این مهندس عاشق امام را حفظ میکرد و جانب او میگرفت و نه خامنهای. میگویند خمینی خطاب به مخالفان موسوی، عتاب کرده بود که آنها توانایی اداره یک نانوایی را هم ندارند.
این حمایت بیدریغ رهبر از نخستوزیر، ناگزیر رییس جمهوری را کینهور میکرد، چه اینکه بنابر قانون اساسی کارهای نبود و موسوی نیز آنقدر یکدنده که جلسات کابینه را بیحضور رییس جمهوری تشکیل میداد و وزار را بی نظر او انتخاب میکرد و حتی خامنهای مجبور شد تا برای سفر به کرهشمالی، خرجی راه را به اخم و تخم و منت از نخستوزیر بگیرد.
با این سابقه، انتظار نمیرفت که خامنهای رهبر به حضور دوباره نخستوزیر و اینبار در مقام رییس جمهوری رضا دهد. گفتهاند که سال ۷۶ و سال ۸۴، پیامی از بیت به موسوی رساندند که نیا و نیامد.
سال ۸۸ اما حضور موسوی چنان غیرمنتظره شد که اصلاحطلبان را هم غافلگیر کرد. دیماه سال ۸۷، سیدمحمد خاتمی با اصرار هوادارانش اعلام نامزدی کرد و مدتی بعد، موسوی به صحنه آمد. معلوم نیست پس از بیست سال دوری از سیاست، با چه تحلیلی پا به میدان گذاشت، آن هم وقتی رییس جمهوری دوره اصلاحات، پیشتر آمده بود.
آیا خاتمی را مرد این راه نمیدانست، یا اینکه احمدینژاد را رقیبی قدر میپنداشت که در مصاف با خاتمی برنده خواهد بود، شاید هم تقلبی را پیشبینی می کرد که احتمالا اصلاحطلبان به آن تن میدادند؟
شعبده صندوق
چند ساعتی بعد از پایان رایگیری، کامران دانشجو، رییس ستاد انتخابات وزارت کشور، در تلویزیون ظاهر شد و نتایج اولیه را خواند. احمدینژاد رو به بالا میرفت و هر ساعت که میگذشت، اوج می گرفت، بیاینکه آرای باطله اعلام شود. قرار بود تا موسوی در دفتر روزنامه اطلاعات کنفرانس خبری برگزار کند که نشد و افتاد به ساعت ۱۱شب در خیابان جردن و دفتر «گفتمان مسلمانان».
خبرگزاری فارس خبر از پیروزی احمدینژاد میداد و هنوز رای میشمردند که فارس خبر داد احمدینژاد بازی را با احراز بیش از ۶۰ درصد آرا برده است. آن سوی میدان، خبرنگاران از موسوی شنیده بودند که بنابر گزارشهای واصله خود را برنده انتخابات و رییسجمهور ایران میداند.
شب از نیمه گذشته بود که موتورسوارهای حامی احمدینژاد در خیابانها راه افتادند و نعره میزدند «حیدر حیدر». آنها که تجربه کوی دانشگاه و زد و خوردهای خیابانی داشتند، میدانستند که این حیدر، رمز حمله و سرکوب است.
شماره تلفنی دست به دست میگشت؛ پیام میرحسین موسوی را ضبط کرده بودند و شماره را که میگرفتی، آن سوی خط کسی به سبک اعلامیههای دوران جنگ، میگفت «میرحسین تسلیم کودتا نخواهد شد».
فردا صبح اولین بیانیه موسوی منتشر شد. موسوی به سنت اعلامیهنویسی دوران انقلاب رجعت کرده بود؛ حالا با قطعی موبایل و کندی اینترنت، پیامها میآمد و هوادارانش پرینت میگرفتند و در شهر پخش میکردند. بیانیه شماره یک:
«مردمی که در صفهای طولانی اخذ رای، شاهد ترکیب آرا بودند، خود میدانند که به چه کسی رای دادهاند و اینک با حیرت تمام، به شعبدهبازی دستاندرکاران انتخابات و صداوسیما نگاه میکنند... ترس آن دارم که ادامه وضع موجود، همه نیروهای موثر نظام را به توجیهگرانی دروغگو در مقابل مردم تبدیل کند و دنیا و آخرت آنان را در معرض لطمههای جبرانناپذیر قرار دهد.»