معامله قرن در عصر پسالیبرالیسم
طرحی که سه یهودی ارتدوکســ جرد کوشنر، جیسون گرینبلات و دیوید فریدمنــ تهیه کردند در اختیار ترامپ قرار گرفت تا آن را با افتخار در یکی از دشوارترین مقاطع دوره ریاست جمهوریاش در سه سالی که از آن میگذرد اعلام کند.
طرحی که جرد کوشنر آن را منطبق با واقعیتهای جاری جهان میداند و به واقعگراییاش میبالد گرچه متضمن تشکیل دولتی فلسطینی است، نگاهی به نقشه کافی است تا مخاطب را ظرف چند ثانیه به این نتیجه برساند که این جغرافیای پارهپاره و ناهمبسته، بدون مرز بینالمللی (بهجز مرز بینالمللی بین غزه و مصر) و محاط در قلمروی اسرائیل و محیط در شهرکهای یهودینشین نه طرح یک کشور، بلکه طرح یک گتوی بزرگ برای اعراب است تا اسرائیل ضمن کنترل و محاصره فلسطینیها، تداوم آپارتاید سازمانیافته فعلی و امتناع از پذیرش آنها بهعنوان شهروندان برابر با شهروندان یهودی، بتواند مساله فلسطین را با پاک کردن صورت مساله حل کند!
در واقع، معامله قرن با پروژه دو ملتـدو کشور تفاوتی بنیادین دارد و آن اینکه در این پروژه برای حل مساله فلسطین قرار بر بازگشت اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ و تشکیل دولت فلسطین در قلمروی پیش از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در آن سال بود. در آن صورت، کشور فلسطین هم دارای مرز بینالمللی با اردن و مصر میبود و هم شرق بیتالمقدس را در اختیار داشت و میتوانست پایتخت خود را در بیتالمقدس شرقی بنیان نهد. اما در معامله قرن، دولت فلسطینی جز باریکه غزه راهی به جهان بیرون نخواهد داشت، قلمروی فلسطینی کاملا محاط در قلمروی اسرائیل و بدون مرز تحت کنترل فلسطینیها با اردن خواهد بود، بیتالمقدس بهصورت یکپارچه در اختیار اسرائیل باقی خواهد ماند و مهمتر از همه، اسرائیل هیچگاه به مرزهای ۱۹۶۷ باز نخواهد گشت.
***
چنین طرحی برای مساله فلسطین تفاوت بنیادین دارد با روندی که در ابتدای دهه ۱۹۹۰، در ۳۰ اکتبر ۱۹۹۱ در قالب کنفرانس صلح مادرید شروع شد و به انعقاد شجاعانه قرارداد اسلو بین یاسر عرفات و اسحاق رابین انجامید.
دهه ۱۹۹۰ را احتمالا میتوان یکی از درخشانترین عصرهای لیبرالیسم در روابط بینالملل پس از عصر وودرو ویلسون در پایان جنگ جهانی اول، قلمداد کرد. عصری بود که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جهان دوقطبی، نظمی حقوقگرایانه و صلحطلبانه بر جهان حاکم شده بود و تمامی رخدادهای روابط بینالملل میبایست بر بستر حقوق بینالملل شکل میگرفت و اصل «عدم توسل به زور» بهمثابه نخستین و مهمترین اصل حقوق بینالملل عمومی خود را بر رفتار دولتها تحمیل میکرد.
قراردادی که در سال ۱۹۹۳، بین یاسر عرفات و اسحاق رابین در اسلو منعقد شد نه مبتنی بر اراده معطوف به قدرت و موازنه قوای نابرابر بین فلسطینیها و اسرائیل، بلکه مبتنی بر فهمی حقوقی و لیبرال از روابط بینالملل بود که در آن صلح ارزش بنیادین در روابط بین آدمیان است، حق تعیین سرنوشت برای ملتهای بدون دولت به رسمیت شناخته میشود و قدرت تعیینکننده نهایی معادلات میان کشورها نیست.
در عصر نومحافظهکاران حاکم بر آمریکا و نظم محافظهکارانه حاکم بر روابط بینالملل پس از حادثه ۱۱ سپتامبرــ نظمی که حتی ریاست جمهوری باراک اوباما نیز به باور بسیاری از ناظران، نتوانست تحول زیادی در آن ایجاد کندــ دیگر نه اراده معطوف به صلح، بلکه اراده معطوف به قدرت است که نوع روابط بینالملل را تعیین میکند.
در چنین محیطی از روابط بینالملل که آرمانهای جهانگرایانه و پساوستفالیایی رنگ میبازد و دیگر بار نظم آنارشیک برآمده از دولتـملتها تعیینکننده نهایی میشود، حق با کشوری است که قدرت دارد و این همان منطق سرد و فسرده رئالیسم است که در سخن جرد کوشنر خود را نشان میدهد، وقتی میگوید معامله قرن بر مبنای واقعیتها شکل گرفته است!
اما کدام واقعیت جز این واقعیت که چون اسرائیل قدرت دارد، پس حق هم دارد؟!
***
کشورهای مسلمان اما در برابر منطق محافظهکارانه حاکم بر معامله قرن به دو اردوگاه تقسیم شدند. اردوگاه اول که با شدت و حدت متفاوت از این طرح استقبال کردند عمدتا مرکب است از کشورهایی که در ماه مه ۲۰۱۷، در نشست ریاض با حضور دونالد ترامپ، رهبری عربستان سعودی بر جهان اسلام را پذیرفتند و با ملک سلمان بن عبدالعزیز بیعت کردند و در دو سال گذشته، تحت عنوان «ناتوی عربی» شناخته شدند. برخی چون بحرین، امارات متحده عربی و عمان با حضور سفیرانشان آمادگی خود را برای همراهی با معامله قرن اعلام کردند و برخی چون مصر، عربستان سعودی و اردن به اعلام موضع مثبت برای همراهی با معامله بسنده کردند.
اما در نقطه مقابل بلوک ناتوی عربی، «بلوک اخوانی» به رهبری رجب طیب اردوغان و «بلوک شیعی» به رهبری علی خامنهای به انتقاد تند از این طرح برخاستند. محمود عباس، رییس تشکیلات خودگردان فلسطینی، نیز معامله قرن را پذیرفتنی ندانست و آن را رد کرد.
اما در پس این بلوکبندیها، کدامین منافع راهبردی نهفته است و چه مولفههایی تعیینکننده مقاومت یا همراهی رهبران مسلمان با این طرح خواهد بود؟
واقعیت جدیدی که در خاورمیانه شکل گرفته و بسیاری از معادلات این منطقه را تغییر داده است اکتشاف منابع عظیم نفت و گاز در مدیترانه شرقی، در حد فاصل آبهای مصر، اسرائیل و قبرس است.
مصر برای بهرهبرداری از این منابع، نیازمند همکاری با اسرائیل است و برای شکلگیری همکاری راهبردی پایدار در حوزه استخراج و اکتشاف بین مصر، اسرائیل و قبرس و در حوزه انتقال، بین این کشورها و یونان و در نهایت ایتالیا، مساله فلسطین باید برای همیشه حل شود.
عبدالفتاح السیسی نه همچون حسنی مبارک و حتی انور سادات دانشآموخته مکتب جمال عبدالناصر و ملیگرایی عربی است تا مساله فلسطین برایش بهعنوان مسالهای عربی و ملی مهم باشد، نه همچون محمد مرسی اخوانی است تا مساله فلسطین را اسلامی ببیند. سیسی نفت و گاز مدیترانه را میبیند و میلیاردها دلار پولی که از رهاورد آن نصیب کشورش خواهد شد.
در نقطه مقابل سیسی، اگر اردوغان بیپروا به معامله قرن میتازد و روز شنبه آخر هفتهاش را به استقبال از اسماعیل هنیه در آنکارا اختصاص میدهد، او هم نفت و گاز مدیترانه شرقی را میبیند، هم در مداخلهاش در لیبی و جنگ نیابتی با امارات متحده عربی و مصر در آنجا و هم در سینه چاک دادنش برای فلسطین و پذیرایی از اسماعیل هنیه بهعنوان رهبر گروهی که آمریکا گروهی تروریستی اعلام کرده است.
اردوغان با انعقاد قرارداد منطقه اقتصادی انحصاری در مدیترانه با دولت فیاض سراج در طرابلس، در واقع با بلوکه کردن خط لوله «ایستمِد» که از اسرائیل تا قبرس و از آنجا تا یونان و اروپا امتداد دارد، میخواهد جلوی انتقال نفت و گاز این حوزه بدون مشارکت ترکیه را بگیرد. او با پافشاری بر مساله فلسطین، مایل است از همکاری اعراب با اسرائیل در استخراج از این حوزه ممانعت کند.
هرچند اردوغان بهعنوان رهبری سیاسی که از سنت اخوان المسلمین ترک میآید، برخلاف سیسی، در این مساله تعلق خاطر ایدئولوژیک هم دارد، در عصر پسالیبرالیسم روابط بینالملل، عامل تعیینکننده نهایی نه وابستگیهای ایدئولوژیک بلکه منافع ملی خواهد بود.
اما اکنون پرسش این است که ایران جز تعلق خاطر ایدئولوژیک رهبران سیاسیاش به مساله فلسطین، چه منافعی در این ماجرا دارد؟
بسیاری بر این باورند ایران بهعنوان کشوری که به گسترش ژئوپلتیکی به سوی مدیترانه علاقه دارد اگر میخواهد به آبهای مدیترانه دست یابد، ناچار است واقعیتی به نام اسرائیل را در منطقه بپذیرد و از راهبرد نابودسازی آن عدول کند.
از سوی دیگر، به نظر میرسد از لحاظ ارضی و منطقهای، تداخل خاصی بین منافع ایران و اسرائیل وجود ندارد و نخواهد داشت، اگر ایران از راهبرد نابودسازی دست بردارد.
هر یک از بازیگران این بازی برای موافقت و مخالفتشان با معامله قرن، منافعی جدی و واقعی دارند، جز ایران که به نظر میرسد تنها ایدئولوژی حاکمانش مولفه تعیینکننده رفتارش است.