شما صفحه ای از سایت قدیمی ایران اینترنشنال را مشاهده می کنید که دیگر به روز نمی شود. برای مشاهده سایت جدید به iranintl.com مراجعه کنید.
چهل بهمن

۲۲ بهمن، آنان که فهمیدند و آن‌ها که ندیدند

حالا دیگر گفتن از«بهار آزادی» تنها سکه طلای طرح امامی را به یاد می‌آورد و کسی باور ندارد «فردا که بهار آید، آزاد و رها هستیم».

۲۲ بهمن است و چهل سال از آن روز که روزنامه اطلاعات تیتر زد «رژیم متلاشی شد»، گذشته است. اما می‌توان گفت ۲۲ بهمن سال ۵۷ در تاریخ ملت ایران از همان بام تا شام، روز رهایی و آزادی بود و چنان شادی حیرت‌آوری در مردم موج می‌زد که هنوز می‌شود چشم بست و در خلسه تاریخ‌خوانی حسش کرد.

 

 

شاید برای بسیاری بتوان این‌طور تصویرش کرد که ۲۲ بهمن، همان حسی را داشته است که با سقوط احتمالی جمهوری اسلامی به شما دست می‌دهد.

۲۲ بهمن، تعبیر خواب‌های طلایی مردمانی بود که از زندگی‌های موازی می‌آمدند و در این روز زمستانی تلاقی می‌کردند.

عامه مردم جلوه‌ای از ظهور مهدی و بازگشت دوره امامت را پیش رو می‌دیدند و خستگی هزارساله تشیع را در این زلال فیروزه‌ای پیروزی می‌شستند. روشنفکرانی که باوری به آن موعود نداشتند هم در خیال، جامعه بی‌طبقه سوسیالیستی را تصور می‌کردند و سرها بدین تخیل بر آستان انقلاب می‌زدند. برای مبارزان قدیمی و زندانیانی که همین چند هفته پیش در واقعه‌ای اساطیری درهای زندان را گشوده و سوار بر دست مردم به آزادی آمده بودند هم انگار که ملکوت خدا بر زمین نازل شده بود و حالا جای شهدا را در بهار آزادی خالی می‌کردند.

محمدرضا پهلوی از مرداد سال ۳۲ که به کودتایی دوباره بر تخت نشست، دشمنانی ثابت‌قدم پیدا کرد که به خون و قلم می‌خواستند که شاه و شاهنشاهی نباشد.

چنین کینه‌ای از یک شاه را قبل‌تر نیز می‌توانستیم ببینیم؛ پس از استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس و کشتار آزادی‌خواهان در باغ شاه.

علی‌اکبر دهخدا، مشهورترین روزنامه‌نگار عهد مشروطه، در روزنامه صور اسرافیل و به تبعید، کمر به قتل سلطنت بست و اولین مقاله جمهوری‌خواهانه را نوشت.

و اینک جمهوری در راه بود و تمام خونخواهان نظام شاهی در خیابان رژه می‌رفتند. دیگر می‌شد از شعر زمستانی اخوان ثالث عبور کرد و شاملووار از وارطان جوانمرگ خواند که قربانی شکنجه سال‌های دور بود: «وارطان بنفشه بود/ گل داد و مژده داد/ زمستان شکست و رفت».

حتی مهندس بازرگان که خویشتن‌داری‌اش زبانزد بود، نمی‌توانست این همه شادی درونی را فاش نکند و از همین بود که در اولین سخنرانی پس از پیروزی انقلاب، این شعر سعدی را زبان حال کرد: «دمی زندگانی پس از بدسگال/ به از عمر هفتاد و هشتاد سال». یک هزاره امید در یک روز باریده بود.

 

آن جزر و مد انسانی

انقلاب ایران زوار بسیار داشت که از دور و نزدیک آمده بودند که یک انقلاب کلاسیک را در عهد جدید به تماشا بنشینند. «میشل فوکو»، فیلسوف پست‌مدرنِ فرانسوی از کسانی بود که دوبار در تابستان و پاییز سال ۵۷ به تهران آمد و به شمال و جنوب تهران رفت تا کمربند ثروت و فقر پایتخت را ببیند و بعد راهی قم شد و با آیت‌الله شریعتمداری مصاحبه‌ای کرد و آن‌گاه در خیابان‌های تهران راه افتاد و به راهپیمایان پیوست.

فوکو که از فرانسه و مهد انقلاب می‌آمد، جمعیت عظیم راهپیمایان را به جزر و مدی انسانی تشبیه کرد که شاه را غرق می‌کند.

 

 

می‌گفت هر چند فرانسویان ضددین به او خواهند خندید، اما اینجا در ایران یک سیاست معنوی شکل گرفته که برای غربی‌ها آموزنده است. با این‌حال، در لحظاتی که احساس بر فیلسوف غلبه نداشت و با اطلاع نسبی که از تاریخ ایران داشت، این حدس را هم می‌زد که نمی‌توان نتیجه  انقلاب ایران را با برافتادن دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا قیاس کرد، چراکه در ایران طبقه لیبرال و مدرن و غرب‌منش، شکل نگرفته و انقلاب حاصل فشار بر مردمی است که سال‌ها تلنبار شده و حالا منفجر.

فوکو شگفت‌زده می‌شود، وقتی از مردم کوچه‌بازار می‌پرسد چه می‌خواهید و اکثریت می‌گویند، حکومت اسلامی. در این میان، دانشجوی فرانسه‌رفته‌ای خوش‌خیالانه به فوکو می‌گوید که آیت‌الله خمینی تنها یک پرچم و نماد است و آنگاه که دریا آرام گرفت، سیاست به راه خودش می‌رود و خمینی فراموش می‌شود.

هرچه بود، شور انقلاب قلب یک خارجی را می‌ربود؛ دیگر چه انتظار می‌توان داشت از روشنفکران ایرانی که سر از پا نمی‌شناختند.

رضا براهنی، شاعر و نویسنده‌ای که آن روزها در خیابان‌های تهران، هم‌دوش همه راهپیمایی می‌کرد، گزارش شاعرانه‌ای از تظاهرات می‌دهد: «انگار ما همه در خواب‌های یکدیگر شرکت کرده‌ایم. وزن‌های سخن آن‌چنان ریشه در اعماق یادهای کودکی‌ام داشت که فکر می‌کردم به‌راستی زمان را از یاد برده‌ام و در یک جشن عظیم که میلیون‌ها کودک دیگر مثل خودم در آن شرکت کرده‌اند، به آواز خواندن برخاسته‌ام.»

خوش‌بینی و امید چیزی بود که همه داشتند و براهنی هم کم نداشت؛ نویسنده می‌گوید هنوز «در گفته‌های امام خمینی حرفی ضد زن نیافته است و او مثل گاندی است» و ادامه می‌دهد که «انقلاب ایران نه‌تنها حقوق دموکراتیک ملیت‌ها و نه‌تنها حق حاکمیت مردمان بر سرنوشت خویش را تامین خواهد کرد، بلکه در آن، برابری مادی و معنوی، از هرلحاظ حاکم خواهد شد و جامعه‌ای سالم را به‌وجود خواهد آورد. برای همین است که انقلابیون جهان فریاد می‌زنند، زنده باد انقلاب ایران».

دو دهه بعد، براهنی در رمان سترگ رازهای سرزمین من، تصویری بدیع از روز بازگشت خمینی داد. شخصیت‌های رمان در بهشت زهرا حاضر بودند و همان‌طور که خمینی در قطعه شهدا سخنرانی می‌کرد و بشارت می‌داد، روسپی را به خاک می‌سپردند که انقلابیون به جرم بدکارگی، سوزانده بودنش.

 

معلم انقلاب، غایب

افسران اعدامی حزب توده در سال ۳۲، رهبران مجاهدین و فداییان خلق، نواب صفوی و جمعیت فداییان اسلام و صدها جان‌باخته در زندان‌های پهلوی، انقلاب اسلامی را ندیدند.

اما جای هیچ‌کدام خالی‌تر از علی شریعتی نبود که عکس و تمثالش در راهپیمایی‌های میلیونی مثل پرچمی افراشته می‌شد.

 

 

علی شریعتی را معلم انقلاب می‌دانستند که در کلاس انقلاب غایب بود. در سال ۵۷، هنوز خطابه‌های شورانگیز شریعتی در خاطره‌ها طنین داشت و همان سال ۵۷، کتاب‌های شریعتی به شمارگان میلیونی رسید.

حتی آیت‌الله خمینی هم در خطابه‌ها و بیانیه‌هایی که می‌داد از ادبیات شریعتی بی‌ذکر نام، بهره‌های بسیار می‌برد.

تئوری‌های معلم انقلاب در مجلس خبرگان هم استفاده شد و مثلا آیت‌الله بهشتی در جاانداختن اصل ولایت فقیه، به خطابه امت و امامتِ شریعتی گریزی زد و بی‌اینکه نامی از روشنفکری ببرد که در سال‌های پایانی عمرش، اسلام منهای روحانیت می‌خواست، فقیه را بر مسند حکومت نشاند.

شاید بخت یار شریعتی شد که عمرش به دیدار انقلاب نرسید، چه اینکه روحانی‌هایی به میدان آمدند که بیشترین آن‌ها از مخالفان دو آتشه‌اش بودند. مرتضی مطهری، دیگر سخنران حسینه ارشاد، که در رقابت با شریعتی همواره بازنده می‌شد،پس از انقلاب هم سعی می‌کرد یاد رقیب را محو کند و ناصر مکارم شیرازی که تا فتوای ارتداد شریعتی هم پیش رفته بود، پس از انقلاب، از بزرگان و صاحب‌منصبان بود.

حتی مجاهدین خلق که از شاگردان دکتر به حساب می‌آمدند هم پس از انقلاب دگرگون شدند و طاعون قدرت به جان همه افتاد. اگر شریعتی زنده مانده بود، به مرگ طبیعی از دنیا نمی‌رفت، آنچنان‌که ۳۱ خرداد سال ۵۶ درگذشت.

جلال آل‌احمد هم زنده نماند تا عواقب کتاب غربزدگی‌اش را ببیند و اینکه چه‌طور ادامه‌دهندگان راه شیخ فضل‌الله نوری، استبدادی برپا می‌کنند که شاه در دیکتاتوری‌اش سفید رو می‌شود. جلال گفته بود که نعش شیخ فضل‌الله بر سر دار، علامت استیلای غرب بر ایران است.  

«غرب‌زدگی» جلال آل‌احمد و «امت و امامت» شریعتی، سرمایه‌ای شد برای روحانیان تازه‌آمده تا با دنیای جوانان سیاست‌زده ارتباطی بگیرند و در این میانه، البته روشنفکر خوب، روشنفکر مرده بود که می‌شد کتاب‌هایش را به تاراج تاویل برد و هیچ اعتراضی هم نشنید.

 

روزهای سیاهی در راه است

ماه عسل روشنفکران و روحانیان به یک‌سال هم نرسید. در آستانه رفراندوم جمهوری اسلامی، مهندس بازرگان که گویا بوی بهبودی از اوضاع نمی‌شنید، اصرار بر قید دموکراتیک بر جمهوری اسلامی داشت.

مرتضی مطهری این قید را با اوصاف خودش از اسلام، حشو زائد، بلکه توهین دانست و خمینی هم اعلام کرد که جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه بیش.

جمهوری اسلامی پیش از این در یکی دو کشور، ازجمله پاکستان سابقه داشت و آن هم به‌دلیل اینکه که کشور پاکستان که پیش‌تر پاره‌ای همیشگی از هند بود، هویت می‌خواست و تمایز. بیش از این در سال ۵۷، جمهوری اسلامی معنایی نداشت. مصطفی رحیمی، حقوقدان و ادیب، دی‌ماه سال ۵۷، در نامه‌ای سرگشاده به آیت‌الله خمینی صریحا گفت که این جمهوری اسلامی یعنی حکمروایی روحانیون. هنوز به خمینی امید می‌رفت که دست از حکومت بدارد و مصطفی رحیمی از گاندی برای مرجع تقلید گفت و اینکه بهتر این است که حکومت را به اهل سیاست بسپارد و در قم بنشیند و نظارت کند و اگر خلافی دید، افشاگری.

شاعران گویا زودتر حس می‌کنند و خیلی گنگ و غریزی سایه‌های سیاه را حدس می‌زنند. احمد شاملو هم سربسته و مبهم در سرمقاله شماره اول کتاب جمعه پیش‌بینی کرد که روزهای سیاهی در راه است و نوشت: «اکنون ما در آستانه توفانی ایستاده‌ایم. بادنماها، ناله‌کنان به حرکت درآمده‌اند و غبار طاعونی از آفاق برخاسته است… سپاه کفن‌پوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به میدان آمده‌اند.» هنوز مرداد سال ۵۸ بود.

سرمقاله شاملو در شماره اول کتاب جمعه

هرچه پیش‌تر می‌رفت، اوضاع بدتر می‌شد. قانون اساسی هم تصویب شد و مهر ولایت فقیه بر پیشانی‌اش نشست. این‌بار نوبت علی‌اصغر صدر حاج‌سیدجوادی بود که نامه‌ای به خمینی بنویسد. صدر حاج‌سید‌جوادی سال ۵۵ هم نامه‌ای سرگشاده و علیه استبداد به شاه نوشته و در این نوشتن، شجاعتی به‌خرج داده بود، چه هنوز موج مردم برنخاسته بود.

در ۱۶ بهمن ۵۹، صدر حاج‌سید‌جوادی که همه‌چیز را ازدست‌رفته می‌دید، در نامه‌اش به خمینی تعارفات را کنار گذاشت و صریحا گفت که مملکت‌داری به شیوه خلفا نشدنی است و بعد هم به ولایت فقیه و خمینی تاخت: «روزی که شما در تقریرات خود در نجف در زمینه ولایت فقیه گفتید که قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد، سنگ بنای این دورنمای تاریک و خوفناک در سرنوشت انقلاب ایران گذاشته شد.» صدر می‌گفت که صدای پای فاشیست می‌آید.

دهه شصت آمد و دیگر آن‌ها که هنوز نفهمیده بودند هم دانستند که راهی که آغازش چمن بهشت بود، به کوره جهنم می‌رسید و آرزو نقشی از سراب شد.

ماشاالله شمس‌الواعظین، سردبیر روزنامه جامعه، نقل می‌کرد که «اریک رولو»، خبرنگار روزنامه لوموند، در همان سال انقلاب، با یک جمله کوتاه همه چیز را پیش‌بینی کرد: انقلاب ایران پیروزی جهل بر ستم بود.

 

منابع

۱. در انقلاب ایران چه شده و چه خواهد شد. رضا براهنی.انتشارات زمان. چاپ اول ۱۳۵۸

۲. ایرانی‌ها چه رویایی درسر دارند؟ نوشته میشل فوکو. ترجمه حسین معصومی همدانی. انتشارات هرمس. چاپ اول ۱۳۵۷

۳. رمان رازهای سرزمین من. رضابراهنی. انتشارات نگاه. ۱۳۸۷

 

ایران اینترنشنال
تازه چه خبر؟
منصور پوریان رییس شورای تامین دام کشور با اشاره به شرایط اقتصادی ایران و گرانی گوشت، اعلام کرد مردم «مصرف گوشت گوسفندی را تقریبا حذف کرده‌اند و حتی...More
هشت ماه پس از أغاز واکسیناسیون در ایران، وزارت بهداشت در دستورالعملی به مراکز واکسیناسیون، از مسئولان تزریق واکسن خواسته نسبت به صحت نوع واکسن تزریقی...More
محمد اسلامی، معاون ابراهیم رییسی و رئیس سازمان انرژی اتمی ایران گفت این کشور اصرار آژانس بین‌المللی انرژی اتمی برای نصب دوربین در مکان‌های صدمه‌دیده...More
مسعود شفیعی رئیس سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی استان تهران با هشدار نسبت به سرعت افزایش جمعیت در شهرهای حاشیه تهران اعلام کرد: «در برخی از شهرهای...More
بر اساس نتایج تازه‌ترین نظرسنجی مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) ۱۴/۲ درصد از شهروندان ایرانی بالای ۱۸ سال «اصلا تمایلی به زدن واکسن کرونا...More