صورتحسابهای سنگین برای حفظ رؤیای رهبری جهان اسلام
آیتالله علی خامنهای، رهبر حکومت جمهوری اسلامی ایران، بیش از دو دهه است که برای ایفای نقش همزمان میان رهبری ایران و رهبری جهان اسلام که هوادارانش او را بهعنوان ولیامر مسلمین، مورد خطاب قرار میدهند، با دوگانگی و چالشهای متفاوتی روبرو شده است . در این میان، اصرار او برای ایفای پرقدرت هردو نقش، تبعاتی دارد که صورتحساب نقش رهبری جهان اسلام آن، روزبهروز پرهزینهتر میشود.
از دید تبلیغات رسمی، این دو نقش و موقعیت، همافزا هستند و هیچگونه واگرایی و تضاد منافعی ایجاد نمیکنند؛ اما تجربهی سهدههی گذشتهی حکومت ایران و واقعیتهای عملی سیاست در سالهای بعد از انقلاب، نشان داده است که تصمیمگیریهایی که ملاک آنها بر اولویت بخشیدن و الزامات رهبری جهان اسلام تکیه داشته، عملاً هزینهی سنگینی برای کشور و منافع ملی مردم ایران، رقم زده است.
باید دید درحالیکه بیش از یکمیلیارد و دویستمیلیون مسلمان غیرشیعهی اثنیعشری، اصولاً ولایت فقیه را قبول ندارند و در جمع شیعیان، مؤمنان به این بدعت، از دهدرصد کل شیعیان تجاوز نمیکند، دلایل هواداران رهبر ایران برای نامیدن او بهعنوان ولی امر مسلمین جهان، چیست؟
متأسفانه بهطور غیرمستقیم، نهاد رهبری ایران، از تبلیغات دستگاه تبلیغاتی عظیم و پرهزینهاش در رهبر امت خواندن او، بسیار خوشنود است و از این تبلیغات، پشتیبانی میکنند. باید دید باور آقای خامنهای و کارگزارانش بر چه استدلالی استوار است و اعمال این سیاست دوگانه طی سالهای گذشته، چه تبعاتی برای منافع ملی ایران رقم زده است:
الف – استدلال هواداران رهبری جهان اسلام
نهاد رهبری و گروههایی که در تبلیغات نمازجمعه و شعارهای هواداران و تبلیغات و پوسترها، سخن از رهبری جهان اسلام رانده و آیتالله خامنهای را ولیامر مسلمین جهان خطاب میکنند، سعی کردهاند که یک بنمایهی استدلالی هم برای آن فراهم کنند و هرکدام، سعی کردهاند از جنبهی مذهبی و فقه شیعی و سیاسی، توجیهاتی بتراشند. برخی از آنها بر این باورند که «از ديدگاه اسلام، مرزهاى جغرافيايى، جداكنندهی ملتها و كشورها نيست و آنچه كه اهميت دارد، مرز عقيدتى است. آنها معتقدند که كرهی زمين به دو قسمت دارالاسلام و دارالكفر تقسيم میشود. به عقيدهی شيعيان، سراسر دارالاسلام بايد تحت قيادت و امامت امام معصوم واحدى اداره شود و حاكمان هر منطقه، از طرف او نصب و بهكار گمارده شوند و طبعاً همهی آنان، مجريان قانون اسلام و فرمانهاى امام معصوم خواهند بود، هر چند ممكن است در حوزهی حكومت خويش اختياراتى از طرف امام معصوم به ايشان تفويض شود و مقررات ويژهاى را در چارچوب قوانين اسلامى و با رعايت مصالح مسلمين و بهاقتضاى شرايط خاص زمانى و مكانى، به اجرا گذارند. بدينترتيب نوعى خودگردانى در مناطق مختلف دارالاسلام، قابل قبول
است. البته همهی اين مطالب، درصورتى است كه امام معصوم، مبسوطاليد و داراى قدرت ظاهرى بر تصدى امور باشد؛ يعنى، حكومت مشروع او از طرف مردم نيز مقبول افتاده باشد. در زمان غيبت هم برطبق نظريهی نصب، ولىفقيه جامعالشرايط، حق ولايت بر مردم را دارد و فرمان او براى هر مسلمانى نافذ و لازمالاجرا خواهد بود. پس اطاعت او بر مسلمانان مقيم در كشورهاى غيراسلامى هم واجب است؛ حتى با وجود اينكه اين مسلمانان، در كشور اسلامى كه توسط فقيه جامعالشرايط اداره میشود، نمايندهای در مجلس خبرگان نداشته باشند؛ زيرا براساس نظريهی نصب كه مورد قبول اكثر فقهاى شيعه است، كار خبرگان فقط كشف و تشخيص ولیفقيه جامعالشرايط براى رهبرى است.
و از آنجاکه هیچ حکومت حقی از این زاویه، بهجز جمهوری اسلامی ایران، در جهان وجود ندارد که از تأیید و بیعت اسلامشناسان صالح و مردم برخوردار باشد، پس بر همهی مسلمانان لازم است که پیرامون محور ولایت فقیه تجمّع کرده و با حمایت از نظام مبتنیبر آن، به احیای مجدّد تمدّن اسلامی و تأمین عزّت مسلمین کمک نمایند. همانطور که امروزه شاهد اعلام حمایت و تبعیت بسیاری از گروهها و شخصیتهای اسلامی سراسر دنیا از ولیّ امر ایران، بهعنوان ولی امر مسلمین جهان هستیم».
این لقب و استدلال، هیچگاه با مخالفت حتی از سر تواضع رهبر نیز روبرو نشده است و عملاً نهاد رهبری نیز در نشریات وابسته و حتی در صداوسیما، بر طبل تبلیغاتی آن میکوبد. در این بستهبندی فکری، جایگاه منافع ملی ایران، کاملاً نادیده گرفته شده است و رهبر باید برمبنای منافع مرزهای عقیدتی رفتار کند و نه مرزهای سرزمینی.
ب- رد فرصتهای تاریخی ایران، بهخاطر حفظ وجههی رهبری جهان اسلام
در طول سالهای گذشته، برخی فرصتهای تاریخی برای منافع ملی ایران فراهم آمده که آیتالله خامنهای، بهخاطر حفظ وجههی اسلامی خود، اگرچه غیرحقیقی، هرگز نتوانسته از آن بهرهبرداری کند و از این بابت، خسارت سنگینی به منافع کشور وارد آمده است. از موارد برجستهی این موضوع که میتوان به آن استناد کرد، به نحوهی مواجهه با آمریکا پس از حوادث یازده سپتامبر برمیگردد. در آن زمان، آمریکا که قصد حمله به افغانستان را داشت، از پاکستان و ایران، تقاضای همکاری کرد. مشرف سه شرط روبروی امریکا قرارداد که رفع تحریمهای پاکستان بهخاطر مسائل هستهای، پرداخت کمکهای مالی و نیز حمایت از پاکستان درمورد مسألهی کشمیر بود. اما در مورد ایران، آمریکا بر این تصور بود که بهخاطر نفوذ ایران در میان مجاهدین افغان در تسلیح و سازماندهی آنها و همچنین مرزهای مشترک هوایی و زمینی با افغانستان، میتواند نقش مهمی در جنگ با طالبان ایفا کند. مضاف بر اینکه برخلاف پاکستان، طالبان دشمن شناختهشدهی ایران محسوب میشد و دیپلماتهای ایران را در آغاز به قدرت رسیدن، به قتل رسانیده بود و دائماً در مرزهای ایران تولید ناامنی کرده بود، که حتی این مناقشات نزدیک بود به یک جنگ رسمی تبدیل شود .
دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا، در کتاب خود، تأکید کرده است که ارزیابی پنتاگون از جنگ علیه طالبان، نبردی هفت-هشت ماهه بود و لذا کمک پاکستان و ایران، در اتمام سریع جنگ، بااهمیت تلقی میشد. کارشناسان و فرماندهان نهادهای نظامی و اطلاعاتی، در آن زمان، نظرشان این بود که با توجه به نیاز آمریکا به ایران، اکنون زمانی است که میتوان با آمریکا وارد یک چانهزنی بزرگ شد و امتیازات لازم را از این کشور، اخذ کرد. در مقابل، آیتالله خامنهای امکان معاملهی آشکار با آمریکا را رد کرد؛ زیرا معتقد بود که وجههی حفظ رهبری خیالی جهان اسلام او باید حفظ شود و معاملهی آشکار، این تصویر را خدشهدار میکند. او قبول کرد که همکاری اطلاعاتی و لجستیکی و تا اندازهای عملیاتی با آمریکا در تغییر رژیم طالبان، صورت پذیرد؛ اما درخواستهای ایران، بعداً مورد مذاکره قرار گیرد. اما کارشناسان معتقد بودند که قبل از ورود به همکاری، باید این کار صورت گیرد و همکاری علنی، ضرری برای منافع ملی ایران شمرده نمیشود. رهبر ایران در عین حال، برای حفظ این وجههی ناداشته، معتقد بود که از جنبهی تبلیغاتی، اقدام آمریکا باید از تریبونهای رسمی کشور، مورد نکوهش و سرزنش قرار گیرد. او حتی در سخنرانی رسمی خود در اواکنش به حملهی آمریکا، مقابله با آن را برای مسلمانان بهمنزلهی جهاد خواند که برای بعضی در غرب که ساختار موضعگیری رهبر را نمیشناختند، این پندار اشتباه را دامن زد که ایران ممکن است وارد جنگی ناخواسته با آمریکا شود. در این میان، برخیاز افراد جناح چپ ایران نیز مانند محتشمی و بخشیاز مجاهدین انقلاب اسلامی، تحلیلشان این بود که بایستی به مقابله با آمریکا پرداخت؛ زیرا پیروزی آمریکا در این مرحله، ممکن است سبب شود که بعداً به سراغ ایران بیایند. بههرحال، برخلاف موضعگیریهای رسمی، همکاری عمیقی میان ایران و امریکا صورت گرفت. جدا از همکاریهای لجستیکی، نیروهای مجاهدی که ایران مورد سازماندهی نظامی قرار داده بود، با حمایت و پشتیبانی هوایی آمریکا، جزو نیروی اصلی فتح کابل و سقوط طالبان بودند؛ اما علیرغم ایفای چنین نقش پررنگی، ایران برخلاف توصیهی کارشناسان، بهخاطر حفظ وجههی رهبری جهان اسلام، نتوانست بهرهی لازم را از این همکاری ببرد و امتیازات لازم را اخذ کند و معاملهی نقد به نقد انجام دهد و بخشی از منازعات و اختلافات میان دو کشور را فیصله دهد. تصویر رؤیایی رهبری جهان اسلام، در اینجا مهمترین مانع محسوب میشد. دولت جرج بوش، بعد از استقرار دولت کرزای که در اینجا نیز ایران در روی کار آمدنش نقش داشت، ایران را یکی از کشورهای سهگانهی محور شرارت نامید و این کشور، نهتنها پاداشی نگرفت، بلکه ایفای نقش رهبری جهان اسلام ایران را هم با تهدید جدیدی مواجه ساخت.
ج- پرداخت صورتحسابهای سنگین برای موضوعات سیاست خارجی
از مشکلات دیگری که نقش رهبری جهان اسلام برای منافع ملی ایران ایجاد کرده، هزینههای زیادی است که که ایران برای ایفای این نقش میپردازد. پرهزینهترین نقشی که ایران در این زمینه، در سهدههی گذشته داشته است، نفش رادیکالی است که در حمایت از فلسطین و نابودی اسرائیل برای خود تعریف کرده است. این موضعگیری باعث شده است، بیآنکه ایران بتواند کار مهمی برای فلسطینیها انجام بدهد، با صورت حساب سنگینی از جنبههای اقتصادی، سیاسی و امنیتی روبرو شود.
حمایت از حماس و جهاد اسلامی که در عمل نیز هرگاه که توانستهاند، ایران را دور زدهاند و برای منابع مالی پرقدرتتر، ایران را رها کردهاند، هیچگاه نتوانسته منابع باثباتی برای پیشبرد منافع ایران در مواجهه با تهدیدات و تحریمها ایجاد کند، که برعکس، خود موجد آنها بوده است.
جمهوری اسلامی تصور میکرد که پیشتازی در مورد مسألهی مهمی چون فلسطین، این کشور را محبوب خیابانهای جهان عرب خواهد ساخت. در ملاقاتهایی که رهبران حماس با رهبر ایران داشتهاند، برای جلب نظر و تحریک احساسات او، مطرح میکردند که در فلسطین، همه سخن از رهبری خامنهای و نقش یگانهی ایران در حمایت از فلسطین میگویند. عباراتی که قبلاً در پایتختهای جهان عرب ازجمله بغداد، عیناً برای جذب منابع مالی به زبان میراندند.
جدا از حماس، سودان نیز مثال بارز دیگری از این مواضع است. ایران طی سالها، میلیونها دلار هزینه کرد و در عرض یک هفته، عمر البشیر با دریافت پیشنهاد بهتر ازسوی امارات متحدهی عربی و قطر، به قطع همهجانبهی رابطهی سیاسی با ایران، اقدام کرد و حتی با اعزام سرباز به یمن، به مقابلهی نظامی با شورشیان حوثی پرداخت که مورد حمایت ایران قرار داشتند.
علاوهبر این، سیاستهای متناقض جمهوری اسلامی، سبب شده است تا تمام سرمایهگذاریهایی که در جهان اسلام و افکار عمومی مسلمانان در طی چند دهه انجام شده بود، با حمایت از بشار اسد که مورد تنفر مسلمانان اهل سنت قرار گرفت، از بین برود.
د- شکاف اجتماعی میان سازمان اجتماعی و حکومت
اولویتبندی در سیاست خارجی برای حفظ رهبری جهان اسلام، اگرچه در سالهای اولیهی انقلاب، در میان شور انقلابی سالهای نخست، چندان مورد توجه واقع نمیشد، ولی اکنون و در سالهای اخیر، بهویژه با توجه به افت سطح زندگی مردم جامعه، فساد اقتصادی و نا کارآمدی مدیریتی، بیشاز پیش مورد توجه واقع شده است.
در چنین وضعیتی، اصرار رهبری جمهوری اسلامی ایران برای هزینهکردن منابع مملکتی بهمنظور حفظ و تولید دشمنی علیه منافع ملی ایران، شکاف گستردهای را میان جامعه و حاکمیت ایجاد کرده است که در شعارها و تظاهرات خیابانی، در انتقادات و پرسشهای عمومی جامعه و در مطبوعات و رسانههای اجتماعی، به روشنی و برجستگی هویداست. به همین دلیل نیز حاکمیت سعی کرده که گفتار رهبری جهان اسلام در برخی مناطق مانند سوریه و عراق و نحوهی عمل حاکمیت در هزینهکردن منابع کشور را به گفتمان امنیت گره بزند که برای گروههای طبقهی متوسط در فضای ملتهب کنونی منطقه، حائز اهمیت است.
هـ - امکانسوزی برای عادیسازی رابطه با غرب و انجام چانهزنی بزرگ
از تبعات سنگین حفظ وجههی رهبری جهان اسلام، آن است که چون جمهوی اسلامی ایران، آمریکا را دشمن جهان اسلام معرفی کرده و امکان دستیابی به یک رابطهی معقول و نیز پروژهی عادیسازی رابطه با آن کشور را از دستور کار خارج ساخته است، عملاً فرصتهای ایران را در این زمینه از بین برده و اجازه نمیدهد که اقتصاد ایران وارد رابطهی عادی با جهان شود و نیروی انسانی و جوان کشور، از امکانات بینالمللی برای پیشبرد توسعهی کشور، بهره ببرد. این فضای غیرعادیبودن، دائماً موجب گسترش یأس و ناامیدی و خارجشدن نیروهای مجرب و تحصیلکردهی کشور از ایران میشود که از این بابت، ضربهی سنگینی به آیندهی منافع ملی ایران وارد میشود.
نتیجهگیری:
اصرار نهاد رهبری و آیتالله خامنهای برای ایفای نقش رهبری جهان، مستلزم صرف هزینههای بسیار و در اختیار قرار داشتن منابع مالی نظامی فراوان و ساختار قدرتی منسجم و کارآمد است که انجام این نقش، خللی جدی در ایفای رهبری ایران و منافع ملی راهبردی ایران، نتواند ایجاد کند؛ اما واقعیتها نشان میدهد که ایفای این نقش، فراتر از ظرفیتهای کشور و جامعه و اقتصاد و امکانات ایران است. در شرایط کنونی، با تحریمهای اقتصادی، تهدیدهای بینالمللی، اختلافنظر در ساختار قدرت درمورد نحوهی عمل در منطقه و جهان اسلام و نیز ناکارآمدی روزافزون مدیریت کلان کشور، دنبالکردن رهبری جهان اسلام، نهتنها با منافع ملی و راهبردی کشور، هیچ همافزایی ندارد، بلکه روزبهروز، صورتحساب سنگینتری را برای کشور به بار میآورد.
آیتالله خامنهای نمیتواند برای حفظ وجههی انقلابی و اسلامی خودش، که خود آن را تعریف کرده، منافع ملی کشور را با تهدید و خطر مواجه سازد. او اگر بهدنبال میراثی انقلابی برای بعد از خود است، با ایفای نقش رادیکال در جهان اسلام، نمیتواند آن را بهدست بیاورد؛ زیرا تاکنون نیز نهتنها ناموفق بوده، بلکه هرنوع دستاوردی در این زمینه، خود مستلزم راهی است که تندادن به اصلاحات ساختاری و دگرگونی در نظام داخلی مناسبات قدرت برای افزایش مشارکت بیشتر شهروندان در ادارهی کشور، گام نخست آن است.