شما صفحه ای از سایت قدیمی ایران اینترنشنال را مشاهده می کنید که دیگر به روز نمی شود. برای مشاهده سایت جدید به iranintl.com مراجعه کنید.

تذکره شیخنا و مولانا بهروز افخمی

 

آن شیخ مخفم، آن فیلمساز نم نم، آن شوخی بی‌دلیل، آن سابقا وکیل، آن عابد ولایت، آن معاند هدایت، آن سوخته جمال محمدی، آن دوخته وصال نسبتا ابدی، آن رفته به کانادا و برگشته، آن بین زمین و آسمان سرگشته، آن برنده مسابقه با خویش، آن حامل محاسن و ریش، آن گرفتار توبی اور نات توبی، آن یار سابق شیخ مهدی کروبی، آن معاند همزمان رادیکال و لیبرال، آن شصت سال زده بال بال، آن سنگ حامل جزایر مرجانی، آن فراستی را یار جانی، آن به سینما گشته ضمیمه، آن سازنده افلام نصفه نیمه، آن به دور از هر غصه و غمی، شیخنا و وتدنا و مولانا بهروز افخمی، دائما خندان بود، و عمری سرگردان بود، و به تلویزیون آویزان بود.

نقل است که چون به دنیا آمد، بخندید، بخلاف هر طفل که دنیا آید و گرید، پس پیرزالی قابله با دست بر پشت او بزد و او باز بخندید، و این عجب بود، طفل را محکم به زمین زدند، باز بخندید، با سنگ همی زدند، باز بخندید، پس ابوی او نگران گشته و ده حکیم خبر نمودی تا راز این خنده واگویند، حکما آینه دیدند و گفتند: این طفل فرق گریه و خنده نداند، و تا آخر عمر به همین حال بماند و تا بود همین بود و دائم بیخود می‌خندید.

شیخ افخمی اهل تقوی بود و هیچ انسان این ندانستی و گیاه و حیوان و سنگ دانستی، نقل است چون به کانادا برفتی، در بیابان بود تا صدایی شنیدی که گفت: خواهد حرب شود و آمریکا به ایران حمله نماید. شیخنا به دست و پای بمرد و افتاده بود، تا شیری بیامد و زبانش را به دست او همی بزد، شیخ از آن حال خلاص شد، شیر را گفت: که‌ای؟ گفت: اسدالله مغلوب. گفت: اینجا چه کنی؟ گفت: برای نجات تو آمدمی که آدمیان تو را آدمی ندانند. و شیر و سنگ و کاهو داند.

نقل است که چون محاربه واقع شد خواست از فرنگ بازگردد و در آرزوی شهادت بود، چون بلیت بخریدی، خواست طیاره سوار گردد. فی الحال تبی بر وی عارض گشت. از جای برخاستن نتوانست. خفت با غم. آنگه با خود گفت: ای تن بهروز! اگر تو را نزدیک حق تعالی منزلتی بودی، امروز این تب نگرفتی. پس در خواب شد. هاتفی آواز داد که اگر امروز به تهران شدی، دو روز دیگر در حرب اسیر گشتی و آمریکاییان تو را گرفته و چون اسیر گشتی تو را گوشت خوک بدادندی. چون گوشت خوک بخوردی کافر گشتی، این تب تو را خدا داد و تحفه‌ای عظیم بود. شیخ بهروز سجده کرده و خدای را شکر نمود.

نقل است که شیخ افخمی را با دهرئیی مناظره افتاد. و دهری مسعود نامی بود که از دهانش آتش همی ریخت. و خلقان ایشان را نگاه همی کردند. و کار برایشان دراز گشته و به دو ساعت در هفت با هم مناظره کردند، شیخنا گفت: من برحقم. و دهری گفت: برو بینیم با! من برحقم، و ریش بخاراند. اتفاق کردند که دست بر آتش نهند، هر که بسوزد او بر باطل بود، آتش آوردند و دست هیچکدام نسوخت و آتش بترسید و گریخت. گفتند: هر دو برحق اند. شیخ دلتنگ به خانه باز آمد و مناجات کرد که شصت سال قدم در ایمان نهادم تا با دهری چون مسعود برابر گردم. آوازی آمد که تو ندانستی که دست تو دست دهری را هم حمایت کرد. اگر دست دهری تنها در آتش بود دیدی که بر وی چه آمدی و چون شیخ به مسعود گفت، زان پس هر دو با هم دست به هر جایی بزدند و حق همیشه با او بود.

و اوّلِ حال او چنان بود که: در بیابان تهران خیمه زده، پلاسی از کاپشن پوشیده و ریش رها کرده و یاران بسیار داشت همه دزدان و راهزنان و حرامیان و فیلم همی ساخت. تا شیخ سیف الله او را گفت فیلمی خواهم ساخت و دزدی خواهم باشی، گفت: هذا هو( ترجمه: این کاره‌ام داداچ!)، و دزدی بکرد. پس سریالی بساخت و « کوچک جنگلی» نام کرد، شش سال کار همی کرد و تمام نمی‌شد، پس « عروس» را بساخت و زنی را نشان همی داد که مردم انگشت به دهان بماندند و خود ندانست چه می‌کند. پس ده فیلم دیگر بساخت و هیچ فیلم تمام نمی‌شد و شیخنا خسته گشتی و کار به کسی دیگر سپردی، و این بود تا سی سال، تا سفری به فرنگ نموده و در بیابان فرنگ چهل روز گرسنه و تشنه بود و خدای را همی‌خواند تا سواری بر وی ظاهر شد، گفت: کیستی؟ گفت: خضر. گفت: سئوالی دارم. گفت: بگوی. گفت: چرا هر فیلم که سازم تمام نشود و عمرم به فنا رود. خضر فرمود: چون خدای تو را از مقربان قرار داد و نخواهد تو به حرام افتی، باید بروی و به هر که فیلم سازد فحش دهی تا خدای راضی گردد. شیخ این بشنید و به لرزه افتاد. و می‌لرزید تا سه روز. و این آخر کار او بود و دیگر به حرام نیفتاد و تا عمر داشت فحش همی‌داد حرامیان را.

از شیخ بهروز جملات عالی نقل است. گفت: « انت یحیا والسینما یموت افتر یعود الوطن»( ترجمه: سینمای ایران مرده بود، وقتی من از کانادا برگشتم زنده شد، می‌بینید که.»، و گفت: « انا القمر الجمیل، لا الصاق کمثل السریش»( ترجمه: من خیلی ماه و کم نظیر هستم و مرجان بهتر از من، اینقدر نچسب.)، و گفت: « الکن کن فیکون»( فستیوال کن محل همجنسگرایان است.)، و گفت: الصادقون الصادقون اولئک کن فیکون»( ترجمه: صادق هدایت هیچی نبود، یک همجنسگرای مفعول بود. هه هه هه، بامزه‌ام، خیلی.)، و گفت: « المعاندین قلیل و العشاق الصامتون.»( کلا ده نفر مخالف من هستند که به اندازه یک میلیون نفر حرف می‌زنن و بیست میلیون نفر عاشق من هستند که ساکت هستند.)، و گفت: « انا بخیر، الجمیع یعرف»( من خوبم، همه می‌دونن و کارهای من عالی بود، ولی بهتر شده اخیرا.)، و گفت: « المجاز المزاج و انا فوق المجاز»( فجازی فزاجی است، و این را نمی فهمند مگرآنها که بفهمند.)، و گفت: « انا المزاج تاعب بالمجلس السادس.»( وسطای مجلس ششم حوصله سر رفت.)

نقل است که چون خواست بمیرد، ملک الموت بر وی نازل شد و شیخنا همچنان خندان بود، رضی الله عنه.

نویسنده
تازه چه خبر؟
گزارش‌های رسانه‌ای از مرگ شاهین ناصری، از شاهدان شکنجه نوید افکاری، در زندان تهران بزرگ خبر می‌دهند. منابع نزدیک به خانواده شاهین ناصری در گفت‌وگو با...More
طالبان اسامی شماری از افراد از جمله دو نفر از فرماندهان نظامی طالبان را که به سمت‌های مهم دولتی منصوب کرده است، اعلام کرد. به گفته ذبیح‌الله مجاهد،...More
حسن زرقانی دادستان مشهد از بازداشت شش متهم پرونده کودک‌ربایی در این شهر خبر داد و اعلام کرد که متهم اصلی پرونده هنوز دستگیر نشده وفراری است. زرقانی...More
پارلمان اروپا در قطعنامه‌ای اعلام کرد گروه شبه‌نظامی حزب‌الله لبنان که بارها وفاداری ایدئولوژیک قوی خود به جمهوری اسلامی را نشان داده، دولت لبنان را...More
ارتش سودان در بیانیه‌ای که از تلویزیون دولتی این کشور پخش شد، اعلام کرد تلاش برای کودتا را خنثی کرده و اوضاع تحت کنترل است. یک عضو شورای حکومتی سودان...More