راپورت خفیهنویس؛ آمدی جانم به قربانت
دو شب قبل، آقابزرگ مجلس شعرخوانی در عمارت دربخانه دایر کرده، طبیب مخصوص ایشان اعلان کرده برای اینکه احوال ایشان خوش باشد، هر وقت شب شعر برگزار نمایند، تا دو روز خبر و راپورت نباید استعمال نمایند که برای مزاج ایشان مضر است.
وقتی داخل یک اشکوب عمارت مخصوص اقامت آقا شدیم، حالت بهجت در چهره ایشان هویدا بود. تا حقیر را رویت نمودند، با همان لسان شیوا پرسیدند: « آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟» سروده کیست؟ یکهو غلامعلیخان ملیجک آقا پرید وسط حرف و گفت: « این را محتشم سروده و برای ظهور امام زمان است.» آقا غضبناک شده فرمودند: اولا که گفته آمدی، نگفته بیا، آمدی یعنی امام ظهور کرده، محتشم چنین حرفی نمیزند. دویم اینکه این را مرحوم شهریار برای خانمی که عاشقش شده بود سروده. غلامعلیخان گفت: من چه می دانم، شما خودتان منبع همه علوم هستید و ما شاگرد شما هم نمیشویم. آقا فرمودند: بروید به کارتان برسید. بعد به من گفتند: این غلام هم انگار دچار زوال عقل شده، خودش این شعر را ده بار برای من خوانده و حتی اسم معشوق شهریار را هم گفته. و لحظهای ساکت مانده فرمودند: البته گاهی هم تجاهل میکند، فکر میکند عزیزتر میشود.
من در تمام این مدت مودب و صاف ایستاده و فقط مستمع بودم. فرمودند: بگو خبرها را که ببینیم در این مملکت چه میگذرد. عرض شد فی الحال اخبار جام جهانی اول خبر عالم است و دیروز عربستان پنج گل از روسیه خورده، آقا چشمهایش برق زد، هم اسم عربستان حالش را خراب میکند و هم وقتی اسم روسیه را میشنود عیون مبارک برق میزند. فرمودند: دیدیم. حال داد.
عرض شد: بانک سپه قانون وضع کرده که هر نفر از نوکرها و ابوابجمعی بانک اگر پنج جزو قرآن را حفظ کنند شغل بهتری به آنان بدهند. غلامعلیخان گفت: اتفاقا اگر سعیدخان قاری قرآن به آنها تعلیم بدهد، زودتر حفظ میشوند. اکثرا بالغ هم هستند و برایشان خطر هم ندارد، هیچ مانعی ندارد و منکری هم داخل نمیشود. آقا یکهو متغیر شده و فرمودند: باز شما کششش دادی؟
عرض شد: دیگر اینکه رئیس محیط زیست و جناگل و مراتع گفته هفتاد درصد جمعیت ایران در معرض بیآبیاند. و فرموده در حوزه محیط زیست یکی از کشورهای سرافکنده در دنیا هستیم. آقا ناراحت شدند و گفتند: ما هرسال درختکاری مینماییم، آن وقت به جای تبلیغ روی این موارد دایم خبرهای بد را میگویند. این عیسی خان کلانتر هم از حد گذرانده. هفتاد درصد خیلی زیاد است، حداقل بگوید سی درصد که مردم اینهمه مصیبت نداشته باشند.
عرض شد: در یکی از مدارس یک ناظم به اطفال حمله کرده ولی وزیر گفته ناظم در استخدام آموزش و پرورش نیست. آقا فرمودند: پس اگر در استخدام نبوده پس ناظم نبوده و ناظمی که وجودندارد، پس حملهای هم رخ نمیدهد و اگر حملهای رخ نداده، طفلی هم مصدوم نشده. یعنی این جماعت همین قدر هم فلسفه نمیداند؟ من ساکت شدم، غلامعلی هم انگار فهمیده بود آقا زیادی نامربوط گفته جیکش در نیامد. آقا هم خودش سرفهای کرد. هر وقت نامربوط میفرمایند بعدش حتما سرفه میکنند.
فرمودند: از پارلمنت چه خبر است؟ عرض شد کامران میرزا نماینده پارلمنت معترض شده که چرا دویست میلیون تومان از بابت تعمیرات مستراح مجلس مخارج کردهاند. البته یکی از شیاطین به مسخره گفته بود، مهم ترین کاری که مجلس میکند در همان محل مذکور است، و طبیعی است که بیشترین مخارج را برای آن بنمایند. آقا یکباره افتاد به خنده، غلامعلیخان هم بلند بلند خندید، من هم برای رضایت آقا بلند بلند خندیدم، صدای خندهها که بلند شد فورا در باز شد و وحیدخان کشیکچی همراه دو نفر عکاسباشی داخل شده تند و تند از آقا عکس اتخاذ نمودند. ظاهرا مهندس سایت مغناطیسی حضرت آقا سفارش کرده بود که چندین عکس از خندههای آقا بگیرند که رعایا با دیدن آن حظ بصر ببرند.
همین موقع تلفون همراه وحیدخان زنگ زد و خبر داد سفیر روسیه تا پنج دقیقه دیگر وارد میشود. گل از گل آقا شکفت، گفت: باقی خبرها را زود بگو که باید بروم.
عرض کردم: یک فقره تابلوی عظیم در میدان ولی عصر نصب شده از بابت جام جهانی فوتبال و در آن بیست نفر از رعایای مملکت در حال خنده نقاشی شدند، ولی در وسط آنها هیچ نفری از بانوان علیه و نسوان نیست و این موضوع در جراید بین الملل انعکاس شنیعی داشته. آقا فرمودند: مسائل ناموسی امور داخلی ماست، به آنها مربوط نیست، دیگر چه. عرض شد دیگر اینکه رئیس حوزه علمیه اصفهان فرموده «نگاه شهوت آمیز موجب ضعف چشم میشود.» و فرموده: « امام زمان نماز میت خانمی را که حجاب داشت خوانده است.» آقا با لبخند ملیحی فرمودند: ادامه بده. عرض شد: میرزا حسنخان صدراعظم فرموده : « از صندوق رای ناامید شدن و جدا شدن، یعنی به سمت دشمن حرکت کردن.» تا کلمه دشمن بر زبان ما جاری شد آقا یکباره دچار شعف و خوشحالی شد و گفت: من میدانستم این میرزا حسنخان هم بالاخره درست میشود. خدا پشت و پناهش باشد.
وحیدخان کشیکچی یکباره وارد شده و دستور خروج ما را دادند، سفیر روسیه آمده بود. رفتیم منزل، تا فردا چه شود.