راپورت خفیهنویس؛ ترامپ به طهران میرود
امروز ظهر رفتم دربخانه، خدا را شکر هیچ خبری از هیچ بنیبشری نبود. وحیدخان، کشیکچی اعظم، مرا برد خدمت آقا. آقا قبل از هر چیز پرسید: شما ارز داری؟
گفتم: چه ارزی؟
گفت: دلار، یورو، همین ارزهایی که در بازار است.
عرض کردم: نه، من چند اسکناس عربستان سعودی از سفر حج مانده بود، یادگاری نگه داشتم. ارز دیگری ندارم.
آقا گفت: این چه معنی دارد که ملت هر کدام توی خانهشان ارز کشورهای خارجی داشته باشند؟
عرض کردم: خدا از دهانتان بشنود؛ هیچ معنی ندارد، ولی برادر عیال من، تمام پولش را چند سال است دلار کرده و حتی یک خرید معمولی هم میخواهد بکند، دلار خورد میکند و خرج میکند، هر وقت هم میپرسیم فلان چیز را چند خریدی، بر اساس نرخ دولار میگوید.
آقا گفت: اتفاقاً آقا صادقخان قاضیالقضات آمده بود با چند نفر حرف همین بود؛ اشخاص مختلف بودند، حاج غلامحسین مخبر عدلیه بود، غلامعلی بود، همین آقای قزوه شاعر بود، وحید و چند نفر هم بودند، یک حرفی صادقخان زد، دیدم درست است. میگفت: قیمت ارز که اعلان میکنند دههزار تومان، براساس محاسبه غلط است.
عرض کردم: چطور؟
آقا فرمودند، صادقخان میگفت من خودم هر وقت ارز میخواهم، میخرم ۳۵۰۰ تومان، فوق فوقش ۳۷۰۰ تومان.
عرض کردم: ولی الآن اگر بخواهد بخرد، همان دههزار تومان است. همین الآن به او زنگ بزنید و بگوئید دوهزار دلار برایتان بفرستد، ببینید چند حساب میکنند.
آقا فرمودند: دروغ که نمیگوید، میگوید محاسبه غلط است.
گفتم: قربان خاک پای مبارک شوم؛ کاش یک سری برویم بازار ارز بپرسیم چند است، همه چیز معلوم میشود.
همین طوری یک حرفی از دهانم بیرون آمد، آقا بلند شد که برویم. گفتم: نه آقا، حالا ما یک حرفی زدیم. اصلاً معلوم نیست چطور است.
آقا فرمود: من خودم از وحید پرسیدم: ارز چند میخری؟ گفت: ۴۰۰۰ تومان. از آقای قزوه چقدر هم شاعر خوبی است، فقط زیاد عرق میکند، از او پرسیدم: ارز چند خریدی؟ گفت: ۳۷۰۰تومان. از آقای ناطق نوری هم پرسیدم، ایشان گفت قیمت دههزار تومان است. گفتم خودت چند خریدی؟ گفت: من ۳۷۲۰ تومان خریدم.
گفتم: ولی توی بازار، همین دههزار تومان است.
آقا گفت: این که قیمت واقعی نیست؛ فرض کن من بروم بازار بخواهم ارز بخرم، کسی جرأت دارد به من دولار دههزار تومانی بفروشد، پدرش را در میآوریم. شوخی نداریم که.
گفتم: از این نظر که میفرمائید درست است. طبق همین محاسبه به نظرم صادقخان هم زیادی پول داده؛ ایشان قاضیالقضات است، میتوانست ارز را هفتتومان بخرد. برای ایشان کاری نداشت.
آقا فرمودند: پس اینهمه جمشید بسمالله و این حرفها چیست اینها راه میاندازند و بعد کل مملکت را بههم میریزند؟
عرض کردم: کی به هم میریزد؟
آقا فرمودند: همینها که شایعه درست میکنند ارز گران شده.
عرض کردم: شما ناراحت نباشید، برای مردم گران شده؛ برای شما و آقا صادق و مسؤولان سپاه، غلط میکند کسی گران بدهد.
آقا فرمودند: حالا این حرف را بگذار کنار، این حسین موسویان را میشناسی؟
عرض کردم: همان که توی هیأت مذاکره اتمی بود و حالا در یونیورسینه اتازونیست؟
فرمودند: بله، همان آدم گفته روحانی ترامپ را دعوت کند که بیاید ایران و با حاج قاسم توپچی مملکت را نشانش بدهند، نظر تو چیست؟
گفتم: یعنی بیاید تهران مذاکره کند؟
آقا گفت: چه اشکالی دارد، فقط به او میگوئیم خبرش را پخش نکنند، این شرط ماست.
عرض کردم: اینطوری که نمیشود. این دانلد ترامپ اگر یک روز خبرش در تلویزیون پخش نشود، خناق میگیرد؛ یک چیزی است شبیه همین احمدینژاد خودمان.
آقا یکهو رفت توی فکر، گفت: اصلاً چطور است دعوتش کنیم و او را بدهیم دست احمدینژاد، او همان بلایی که سر ما آورد سر او بیاورد، چطور است؟
گفتم: آقا این حرفها را بهنظرم با آقا جواد ظریف مشورت کنید، شاید چیزهایی بگوید که مهم باشد.
آقا گفت: نه، تو از طرف من مأموری که از این مردک با همین شرطی که گفتم، دعوت کنی بیاید ایران.
گفتم: پس بگذارید خودم کمی فکر کنم.
آقا گفت: فکر کردن ندارد، به تو تکلیف میکنم.
گفتم: به روی چشم؛ هر کاری لازم باشد میکنم.
خداحافظی کرده بیرون آمدم؛ عجب مصیبتی، حالا ما چه کنیم؟
میرزا ابراهیم خفیهنویس