راپورت خفیهنویس؛ خزرچای
امروز قدری دیرتر به دربخانه رفتم، سه از دسته گذشته رسیدم. خبر داشتم که سفیر روسیه خدمت حضرت آقا رسیده و فیالحال منزلت و قدر سفیر روسیه بیش از علمای بلاد نباشد، کم از آن نیست. البت فعلا ملت قدری عناد و مخالفت با روسیه مینمایند از بابت توافقنامه خزرچای که یکنفر سفیر ممالک آسیای وسطی غلطی زیادی نموده که در معاهدات فیمابین ایران و روسیه، قدری تعلل شده و بهجای پنجاهپنجاه، ایران سهم کمتری از خزر حاصل کرده. و بعض رعیت از این بابت پروتست نموده که واخزرا! و مملکت به باد رفت. اصلا معلوم نیست به رعیت چه مربوط دارد که خزر به باد رفت یا نرفت؟ اگر آقا خواسته بدهد، داده، اگر هم اشکال شرعی موجود بود، علمای اعلام معترض میشدند.
علمای اعلام هم که فعلا فقط دنبال دولار ارزان بوده و فعلا بیضه اسلام دست پطرزبورغ و روسیه بوده و به هیچکس مربوط ندارد که چه سهمی را کدام کس برده و کدام کس خورده.
قدری که معطل شدم، آقا وحید ما را به یک اشکوب دیگر برد که مخصوص قنسولهای فرنگی و شارژدافر و سفیر ممالک یوروپ است. انگار حضرت آقا حوصله تغییر جا نداشته، ما را در همان اشکوب بار دادند. یکفقره سالون تمیز مجهز به مبلمان لوییکنز بوده و عسلیهای قشنگی داشته، آقا لبخندی زده و نوکر مخصوص برای ما قهوه آورد.
گویا تشریفات فرنگی یکطور دیگر است و برای قنسولهای فرنگی قهوه تعارف مینمایند. به آقا نگاهی کرده و عرض کردم: عهد شاهبابا که قهوه قجری میبردند، تعارف دیگری نبود که مثلا قهوه یا چای؟ حالا باید بگویند قهوه یا استخر؟
آقا خندهای نموده و گفت: نه، شما را لازم داریم. اگر اهل قهوه نیستی، چای بیاورند.
عرض کردم: من هم اهل قهوه هستم، هم شناگر خوبی هستم؛ البته زیرآبی نمیروم.
آقا فرمودند: چرا حرف چند روز قبل را تکرار میکنی؟
عرض کردم: حاج منصور مداح، صدراعظم را تهدید به استخر کرده.
آقا فرمودند: جلوی او را من نمیتوانم بگیرم.
خودم را قدری جمعوجور کرده، گفتم: خبر مهم اینکه یک جریده اسرائیلی نوشته همه ممالک با خروج ایران از سوریه موافقت نموده، ولی هیچکس راهش را بلد نیست.
آقا فرمودند: غلط زیادی کرده، مسأله ایران و سوریه به هیچکس مربوط ندارد.
عرض کردم: احسنت! اتفاقا وزیر دفاع خودمان هم گفته به هیچ کشوری اجازه دخالت در سوریه را نمیدهیم. فقط مانده بود بگوید حتی بشار اسد.
آقا فرمودند: فعلا قضیه روسیه و سوریه را بگذار به وقتی دیگر، این استیضاح دانالد به کجا رسیده؟ گویا چند نفر از فواحش و آکترسهای افلام قبیحه از او شکایت نموده و یمکن وی را برکنار نمایند.
عرض کردم: دعا کنید اینطور نشود.
آقا یکدفعه داشت چای میخورد، پرید توی گلویش و سرفه کرد.
خواستم بلند بشوم و دو تا بزنم پشت سینه آقا راه باز شود، گفتم نکند ناراحت بشوند.
خوشبختانه راه زود باز شد، آقا با تعجب فرمودند: چه گفتی؟
عرض کردم: خدا کند دانالد استیضاح نشود.
آقا فرمودند: این مردک الدنگ تمام دنیا را بههم ریخته، خدا کند زودتر شرش کنده شود.
عرض کردم: توجه بنمایید که همه دنیا میداند اگر قضایای صدراعظم اتازونی به جاهای باریک بکشد، هیچ استبعادی ندارد که برای اینکه از شر وضع داخلی راحت بشود، به ایران حمله نظامی بکند.
آقا فکری کرده و گفت: یعنی اینقدر آمریکا بیحساب و کتاب است؟
عرض کردم: فعلا که بیحساب و کتاب است و همینطور هم پیش میرود. جز مملکت خودمان که همه چیزش حساب و کتاب دارد، بقیه جاها همین است.
آقا فرمودند: حالا شما هی مزه بریز. فیالواقع یعنی طرف بهخاطر حل مشکل داخلی خودش حمله میکند به یک کشور دیگر؟
عرض کردم: تقریبا تمام کشورها همین وضعیت را دارند.
آقا فرمودند: مثلا؟
عرض کردم: مثلا همین بنیامین نطانیاهو و همسرش سارا خانم از بابت مفاسد مالیه تحت تعقیب بوده، اصلا بعید نیست هر دو محبوس شوند. و اسرائیلیها هم اصلا از این بابت هیچ باکی نداشته و بهخاطر همین، بنیامین دلش میخواهد زودتر جنگ با ایران بشود که بلکه تمهیدی پیدا شود.
آقا فرمودند: دیگر چه؟
عرض کردم: محمد بنسلمان هم که خودش دعوا دارد با همه شاهزادهها و اگر جنگ راه نیندازد، بعید نیست مخالفان بیاندازهاش وی را محبوس نمایند.
آقا فرمودند: این که معلوم بود، ولی دیگر چه؟
عرض کردم: دیگر هم که معلوم است...
آقا فرمودند: یعنی منظورت خودمان است؟
عرض کردم: این که اظهر من الشمس است. احمدینژاد اگر جنگ نشود، زندان میرود...
آقا فرمودند: او که دیگر قدرتی ندارد....
عرض کردم: مخالفان دولت هم اگر جنگ نشود و دولت ساقط نشود، قدرتی دستشان نمیماند.
آقا فرمودند: یعنی خود حکومت ما دلش میخواهد جنگ بشود؟
عرض کردم: میخواهید پس گردنی بزنید، میخواهید نزنید، جز دولت فعلی همه حکومت و بهخصوص طرفداران حضرتعالی دوست دارند جنگ بشود.
چنان پسگردنی خوردم که تا شب سرم درد میکرد....
میرزا ابراهیم خفیهنویس