راپورت خفیهنویس؛ رقیه در بابل
صبح کله سحر داشتم از درب خانه بیرون میرفتم که عیال مرا صدا زد. برگشته دیدم فیالفور خودش تا دم هشتی در آمد. فکر کردم حکما شب قرار است خانه پدر عیال یا والده بنده برویم و من باید بموقع حضور داشته باشم، دیدم در دست عیال یک چتر است، نگاهی به آسمان کرده. گفتم: به حق چیزهای ندیده و نشنیده، من تا به حال کی چتر دستم گرفته بودم؟
عیال گفت: یک دفعه گفتم ممکن است باران بگیرد و شما با اشخاص فرنگی ملاقاتی داشته باشید و لباس و موهایتان به هم بریزد.
عرض کردم: مگر ما در استادیوم فوتبال یا پارک با خارجیها جلسه میگذاریم؟
تشکری کرده و چتر را گرفتم. عیال گفت: واقعا چه خبرهایی میدهند، امروز خواهرم از دوبی زنگ زده که این قضیه بابل چی بود؟
عرض کردم: بابل؟ یا آمل؟
گفت: همین بابل.
گفتم: زلزله آمده؟ من خبری ندارم...
گفت: برو، اصلا بیخودی پرسیدم، الآن میروم در قامپیوتر سرچ مینمایم.
ساعت هشت صبح نشده داخل دربخانه بودیم و دایم داشتم به بابل فکر میکردم.
تا رسیدم به اتاق دیدم پشت در برایم یک کاغذ یادداشت گذاشتند که هرچه زودتر تشریف ببرید جلسه مخصوص.
با سرعت رفتم تمام خبرهای خاورمیانه و خبرهای دست اول منطقه و خبرهای امنیتی خیلی محرمانه و سری را سریع یادداشت کردم و آمدم.
رسیدم پایین دیدم حضرت آقا با نگرانی قدم میزند. واقعا هم وضعیت نگران کننده است.
آقا پرسید: برخلاف همیشه کمی اضطراب دارم، چه خبر مهمی داری؟
عرض کردم: اهم خبرهای مملکت حول و حوش حمله بعض رعایای عراقیه به قنسولگری مبارکه مملکت در بصره بوده که الحمدالله مشکل منتفی گشته و آیت الله سیستانی....
آقا فرمودند: عراق و بصره را چکار داری، این همه خبر داریم....
عرض کردم: بله، صحیح میفرمائید حالا که صدراعظم باید برود سازمان ملل اهم مسائل به دعوای روسای قبلی اتازونی و آقا دانالدخان است.....
آقا فرمودند: خبر آنها را صبح زود از قنسولگری نیویورک تلفنی اخذ نمودیم، شما هم که دائم خبر خارجی عرض مینمایید بیخود نیست مخالفان میگویند نه غزه نه لبنان ....
عرض کردم: بله، صحیح میفرمایید این همه خبر گرانی و بیکاری و خودسوزی و خودکشی داریم، من هم خبرهای خارجی را اول گفتم.
آقا فرمودند: قیمت تمام سکه و نیم سکه و دلار و پوند و روبل و یوآن و همه را بلدم، خبرهای مملکت را بگو...
عرض کردم: متوجه فرمایشات هستم، لابد نگران این قضیه لایحه پولشویی هستید که از مجلس رفته شورای نگهبان و تشخیص مصلحت و دولت و....
آقا فرمودند: در مورد آن لایحه هم خودم تصمیم گرفتم، مشکلی نیست.
عرض کردم: خدا را شکر، بالاخره شما تصمیم گرفتید؟
آقا فرمودند: بله. دارم یک شورا تشکیل میدهم از مجلس و شورای نگهبان و تشخیص مصلحت و سپاه و همه اینها که هفته دیگر آنها تصمیم بگیرند.
عرض کردم: پس لابد میخواهید خبر دادگاه سلطان سکه و ارز....
آقا فرمودند: آن را که خودم میدانم، نتیجه دادگاه را هم میدانم.
عرض کردم: پس نگران قضایای مازندران هستید؟
تا گفتم مازندران آقا گل از گلش شکفت. گفت: چه خبر جدید داری؟
گفتم: اصلا خبری نبوده، این پسرک سردار آزمون رفته توی محل شان مردم از او استقبال کردند. گفتند شلوغ شده، ولی هیچ نبوده. اتفاقا پسر خوبی هم هست، ولی زیادی حاشیه درست میکند.
آقا به من خیره شد و گفت: به نظر شما من هوادار بارسلونا هستم؟ یا رئال مادرید؟ یا پاری سن ژرمن؟ من پرسپولیسیام؟ من استقلالیام؟
عجب غلطی کردم. چرا من نمیفهمم؟ عرض کردم: آقا! لطفا بفرمائید چه خبری مورد نظرتان است، من خدمتتان عرض کنم؟
آقا فرمودند: یعنی خودت نمیتوانی الاهم فی الاهم کنی؟ آقای خفیه نویس!
یک دفعه یاد بابل افتادم. گفتم: بابل؟
آقا سری تکان داده و فرمودند: بله، شورای شهر بابل.... خب؟
عرض کردم: بله، در شورای شهر بابل اختلاف بوده.....
آقا گفت: خبرهای تا بازجویی دیشب را میدانم، نفهمیدی این رقیه شش تادوربین را توی خانه چطوری کار گذاشته بود که هیچکدام متوجه آن نشدند...
عرض کردم: کدام رقیه؟
آقا فرمودند: رقیه همان زنی که آتلیه عکاسی دارد و با عضو شورا رابطه داشته و میخواسته مهریهاش را به اجرا بگذارد...
عرض کردم: آتلیه عکاسی چه ربطی به شورای شهر دارد...
آقا فرمودند: تو اصلا در جریان اتفاقات بابل هستی؟
عرض کردم: من دیروز خبرش را خواندم؛ ولی فکر نکردم مهم باشد.
آقا فرمودند: بدو، بدو، زودتر خبر بگیر و برایم بفرست. لازم نیست دو طبقه پایین بیایی، ای میل کن یا تکست بزن. با عکس.
گفتم: چشم. واقعا حفظ امنیت این مملکت امر خطیری است.