راپورت خفیهنویس؛ عکس بده، جسد تحویل بگیر
امروز چهار از دسته رفته خدمت حضرت آقا رسیدیم، حضرت آقا خسته بود و معلوم بود که مسائل خاورمیانه امروز خیلی زیاد بوده و این حقیر از رویت آقا فی الفور به این نتیجه رسیدم.
البت امروز از صبح من هم مثل اغلب ملت ایران دنبال سرنوشت این آقا جمال خان قاشقچی بودم و از صبح داشتم به اعمال این عربستان سعودی فکر میکردم. چنان در فکر بودم که عیال گفت: دوباره یاد صغرا افتادی؟
گفتم: صغرا دیگر کیست؟ من داشتم به خدیجه فکر میکردم.
عیال گفت: من که اصلا کاری به این کارهای تو ندارم، ولی آبروی ما را جلوی در و همسایه نبر. فردا اگر بگویند اسم هووی تو چیست و بگویم صغرا یا خدیجه، مردم مسخره نمیکنند؟ حداقل برو یک پانتهآ و رکسانایی پیدا کن که آدم بتواند جلوی مردم درش بیاورد.
پرسیدم: چه چیزی را باید جلوی مردم در بیاورم؟
گفت: همین صغرا و خدیجه، آدم خجالت میکشد. مردم اسم بچهشان را میگذارند «کول» یا «ناوون» آدم خوشش میآید، یعنی چه خدیجه؟ (بعد بدون اینکه هیچ اهمیت ویژهای به اینجانب بدهد، گفت) حالا این خدیجه کجاست؟
گفتم: استانبول یا آنکارا، امروز نمیدانم کجاست؟
گفت: خوشگل است؟
گفتم: بیا عکساش را ببین.
و عکس خدیجه را در لپتاپ نشان عیال دادم...
گفت: اه اه اه، این که باید زن حاج آقا جنتی بشود، حداقل برو دختر زیر بیست سال بگیر.
گفتم: خانم عزیز! من چند بار باید عرض کنم، چقدر باید امتحان پس بدهم؟ من اصولا به فکر هیچ زنی غیر از حضرت علیه در زندگی نیستم. بهوت افسرده میباشم اینجانب.
یک دفعه دیدم آمد نشست توی بغل من و گفت: ابی! راس میگی؟
گفتم: خانم! وسط مقاله قباحت دارد. بروید کنار. این خدیجه دوست دختر جمال قاشقچی خبرنگار عربستانی است.
عیال گفت: اینها دیگر به من مربوط نیست، در مورد کار در خانه حرف نزن.
داشتم به همین چیزها فکر میکردم که دیدم روبهروی آقا ایستادم، سلامی کرده و خسته نباشیدی بابت حمل و نقل امورات خاورمیانه گفته و آقا فرمودند: قضیه به کجا رسید؟ دست کی پشت قضیه این قاشقچی است؟
زبانم لال، فورا گفتم: دشمن! دشمن! دشمن!
آقا گفت: شما هم شوخی شوخی دیگر دارید...
عرض کردم: نه، منظورم چیز دیگری بود.
فرمودند: منظورت چه بود؟
عرض کردم: از حماقت این سعودیها دارم حرص میخورم. ما، یعنی من که نه، ولی عزیزان همکار گمنام ما، در عرض هشت سال شصت هفتاد تا مخالف حکومت را در داخل و به همین اندازه در خارج کشتیم، کسی به وزارت شک نکرد، آن وقت این غربتیهای ترور نکرده و ترور ندیده، نمیدانم چرا این کار را کردند.
آقا گفت: یعنی چه؟
گفتم: خبرها را که خواندم معلوم می شود پانزده نفر را از عربستان فرستادند استانبول، طرف آمده توی دفتر سفارت، او را کشتند، تکهتکه کردند، و کلیه بدنش را توی جعبه گذاشتند بردند عربستان، لابد گذاشتند توی یخچال که فاسد هم نشود.
آقا فرمودند: خب؟ نتیجه؟
عرض کردم: اولا لازم نبود این کار توی سفارت صورت بگیرد. دوما لازم نبود خودشان طرف را بکشند. در ترکیه، در عرض یک ساعت قاتل حرفهای با تضمین و نصب در محل، بلغار یا روس یا مراکشی یا چچنی یا هر جای دیگری مثل آب خوردن پیدا میشود. اصلا خدیجه هم لازم نبود، یک کاترینا از اوکراین میآوردند همه چیز قشنگ حل میشد میرفت پی کارش. عکس بده جسد تحویل بگیر. تضمینی صددرصد، زیر قیمت.
آقا فرمودند: پس چرا اینها این کار را کردند؟
عرض کردم: حرفهای نیستند آقا، اگر حرفهای بودند این اشتباهات را نمیکردند. خیلیها در خیلی جاهای دنیا آدم میکشند مثل آب خوردن، هیچ اثری هم نمیماند.
آقا فرمودند: ولی من با این کار نمایندگان مجلس در مورد لایحه سیافتی یا هر چیزی که هست، خیلی موافق نیستم.
عرض کردم: چرا؟
آقا فرمودند: خود آمریکا و اسرائیل بزرگترین تروریستهای دولتی هستند.
عرض کردم: میتوانید اثبات کنید؟
آقا فرمودند: لازم نیست، همه میدانند.
عرض کردم: وقتی لازم نیست و همه میدانند چه اصراری است؟ کشتن یک آدم با قاتل حرفهای نرخ دارد، بالای ده هزار دلار که نیست، جنگ جهانی که نمیخواهیم بکنیم. یک آقا جمالی امروز هست، فردا قرار است نباشد، به جای یک خدیجه، یک کاترین میگذاریم، بعد هم طرف توی بار وسط درگیری کشته میشود، می شود ده هزار دلار، لایحه فلان برای ده هزار دلار که نیست. نرخ را بالا نبرید بازار خراب میشود. شتر مرد، حاجی خلاص!
آقا فرمودند: این ضربالمثل را قبلا شنیده بودم، جالب است.
گفتم: بله، مرحوم گل آقا نوشت، شتر مرد حاجی خلاص!
میرزا ابراهیم خفیهنویس