به خدا صدای من را از تهران میشنوید!
هیچ چیز برای یک جوگیر ذاتی بدتر از تمام شدن همه انگیزههای جوگیریاش نیست. الان در هواپیما هستم تا از دمای ۳۰ درجه راهی دمای ۵ درجه شوم. تا گرمای خاطرههای خوب جام ملتها در امارات متحده عربی به دست سرمای زندگی عادی جزیرهای کوچک در غرب آفریقا سپرده شود. این آخرین قسمت یادداشتهای جوگیرترین مسافر جام است که خودش اندازه سه یادداشت است ولی از بس زیبا و نغز و نوآورانه مروری بر جام ملتها کرده که بیشک خسته نخواهید شد تو رو خدا!
جایتان خالی! الان که اینها را مینویسم، حوالی تهران هستم. باور بفرمائید که خوشمزهبازی در نمیآورم. خودم هم همین چند دقیقه پیش وقتی اتفاقی مکانیاب گوشیام را چک کردم متوجه شدم. خیلی حس غریبی است که بالای خانه باشی و مضطرب. چقدر درد دارد که باید مرزهای خانه را بگذرانی تا احساس امنیت کنی. خیلی از آدمهایی که تا همین چند روز پیش در کنار هم یکصدا تیممان را با هم تشویق میکردیم، الان آن پایین به زندگی روزمره بازگشتهاند. خیلیهای دیگر هم مثل من پراکنده نقاط دیگر جبر جغرافیا شدهاند. فوتبال بهانه و جام ملتهای آسیا در امارات محلی بود که همه ما را با پیشینهها و سلیقههای مختلف به هم رسانده بود.
قطر و ژاپن در میدان، فریاد ایران از میان تماشاچیان
من همه بلیتها را یکجا به فرض برد ایران تا فینال خریده بودم. ماجرایش را در همان قسمت اول شرح دادهام و دوباره سرتان را درد نمیآورم. در نتیجه تماشای فینال توفیقی اجباری بود. من که هوادار هیچ کدام از فینالیستها نبودم، ترجیح دادم با لباس تیم ملی خودمان به استادیوم بروم و چقدر باحال بود که تا رسیدم، کلی آدم هملباس خودم دیدم. تعداد ایرانیانی که مثل من روی فینالیست شدنمان حساب جدی باز کرده بودند کم نبود. حالا که آنجا بودیم و بلیت هم داشتیم، چرا باید چنین مسابقهای را از دست بدهیم؟
اما جالبش این بود که همهمان تصمیم گرفته بودیم اینجا هم ایرانی بودنمان را به چشم دیگران بیاوریم. ایران تنها پرچمی بود که جز پرچم ژاپن و قطر در دست تماشاچیان به چشم میآمد و «ایران ایران» هم تنها شعار غیر قطری و غیر ژاپنی بود که گاه شنیده میشد. نمیدانم آیا این عمومیت داشت یا نه؟ ولی اغلب ایرانیهایی که من میدیدم طرفدار قطر بودند. شاید یک دلیلش این بود که دل خوشی از ژاپنیها که داغ فینال را بر دلمان گذاشتند، نداشتند. اما به هر حال با توجه به اینکه از قبل جای بلیتها بر اساس تیمها فروخته شده بود، بیشتر ایرانیان را در جایگاه هواداران ژاپن میشد پیدا کرد، همان جایی که اگر ژاپن را برده بود، جایگاه هواداران آن میشد.
کماکان به یادماندنیترین خاطره تماشاچیان ژاپنی برای من کیسههای زباله آبیرنگ زبالهای بود که همراه داشتند و چه در بازی با ما که برنده شدند و چه در فینالی که بازندهاش بودند بعد از پایان بازی زبالههای سراسر جایگاه تماشاچیان را جمع کردند. بچههای کوچکشان هم همراهشان بودند و کمکشان میکردند. انگار که اینجا هم برای آنها کلاس درس سختکوشی و احترام به محیط زیست و کار گروهی است.
تن فوتبال هم انگار برای سیاست میخارد
قهرمان شدن قطر شاید سیاسیترین نتیجه ممکن بود. کشوری که از سوی عربستان و متحدش امارات متحده عربی مدتهاست بایکوت شده و حتی پروازی بینشان برقرار نیست، در امارات هر دو کشور را مقتدرانه در هم میکوبد و نهایتا در پایتخت امارات جام قهرمانی را بالای سر میبرد و پرچمهای قطر در خیابانها به احتزاز در میآید. اگر سیاست مبنا باشد شاید بزرگترین بازنده این جام را بتوان امارات متحده عربی دانست.
قطریها در حالی قهرمان شدند که در هر هفت مسابقهشان به دلیل روابط متشنج میان دو کشور، جز معدودی، عملا از داشتن تماشاچی در استادیومها محروم بودند. نه تنها تماشاچی نداشتند که دستکم در فینال، اماراتیهای بسیاری روی صندلیهایی که بنا بود جایگاه تماشاچیان قطری باشد، پرچم ژاپن به دست، این کشور را تشویق میکردند. ترکیب چهرههایی از غرب آسیا که پرچم کشوری از شرق آسیا را در دست داشتند هم از اتفاقات عجیب این جام بود.
سرهنگ اماراتی که به خاطر ما سروان شد
اختلافها بر سر زیادهخواهیهایشان در خلیج فارس سر جای خود، ولی باید اعتراف کرد اماراتیها دستکم در جام ملتهای آسیا میزبانان خوبی بودند. هر چند که جو فوتبال خیلی دیر شکل گرفت ولی در استادیومهای بازیها به ویژه در ابوظبی و العین، همه چیز خیلی منظم و سازمانیافته بود. از برگزارکنندگان گرفته تا نیروهای امنیتی و پلیس با آرامش و رویی گشاده با هواداران برخورد میکردند. یکیشان که ظاهرا از فرماندهان پلیس ابوظبی بود و در همه بازیهای ابوظبی حضور داشت، همه تحرکات تماشاچیان را به دقت زیر نظر داشت و همیشه لبخند به لب بود.
یکی از دوستانم بلند «جناب سروان» صدایش میکرد و هر چه من برایش توضیح میدادم که چنین پلیسی که کل نیروی مستقر در ورزشگاهها از او حرفشنوی دارند دستکم باید سرهنگ باشد، توی گوشش نمیرفت که نمیرفت. او هم ظاهرا «سروان» بودنش را پذیرفته بود و وقتی جناب سروان صدایش میکردیم بر میگشت. آنقدر اینجوری صدایش کردیم که دیگر حتی نپرسیدیم که اسم واقعیاش چیست؟! فارسی را با لهجه غلیظ عربی حرف میزد و مخفی نمیکرد که از نواهای جنوبی که طبالها و لیدرهای جنوبی هواداران ایران سر میدادند، خوشش میآید. چند مسئله با تماشاگران ایرانی که پیش آمد را هم در آرامش و با هماهنگی و همکاری همین لیدرها رفع و رجوع کرد. اینها که نوشتم صرفا از نگاه یک تماشاچی جام ملتهاست و اگر از گروههای حقوق بشری و حتی خود دختر امیر دوبی بپرسی، تصویری کاملا متفاوت از این کشور ارائه میدهند، پر از موارد نابرابری و نقض حقوق بشر.
جام ملتها را زنان ایرانی ربودند
هواداران ایران از هر طیفی بودند. از هر طبقهای، از هر نقطهای. چه حیف که همین آدمها در استادیومهای ایران اجازه گرد هم آمدن ندارند. از میان این تماشاچیها، حضور زنان از همه پررنگتر بود. باحجاب و بیحجاب، پیر و جوان، موافق و مخالف نظام سیاسی حاکم بر ایران.
اما من فکر میکنم این جام ملتها، جام زنان ایرانی بود. نزدیکترین مسابقات فوتبال فراملی به خاک ایران که به زنان بیشتری از داخل ایران اجازه سفر و ورود به استادیوم و تشویق تیم ملی کشورشان را از نزدیک میداد. در امارات بارها و بارها از زنان ایرانی میشنیدی که از احساسشان درباره اولین ورود به استادیوم میگویند.
این اتفاق در کشوری میافتاد که خودش مسلمان است و شاید حاکمان آن هم ته دلشان راضی به برابری حق زن و مرد نباشند ولی الزامات طبیعی قرن ۲۱ را پذیرفتهاند، زمانهای که دیگر برای مردمش قابل قبول نیست که مرد بخواهد برای زن تصمیم بگیرد. دنیایی که در آن قیممابی در حال تبدیل شدن به یک ویژگی خجالتآور است.
مدتهاست که ریشهها و گستره این قیممابیها و نابرابریها روی مخم رفته. بیعدالتیهایی که ماجرای ممنوعیت ورود زنان به استادیوم یکی از نمادهای آن است. آنقدر این موضوع برایم مهم شد که با وجود اینکه سررشتهای در موسیقی نداشتم، با کمک گروهی از بهترینهای داخل ایران موزیکویدئوی "پا میشیم" را تهیه کردم.
حضور زنان، تصویر دیگری را هم پررنگ کرده بود: تماشای خانوادگی فوتبال. زن و شوهر، دوستدختر و دوستپسر، پدر و مادر و بچهها.
این یعنی فوتبال حتی میتواند بهانهای برای جمع کردن اعضای خانواده در کنار هم باشد.
تیمی که از خود ما بهترند
الان خواندم که کیروش گفته خرج اردوی آمادهسازی تیممان را قطر میداده. هر چند که این گفتهها در صورت حقیقت آکنده از حس تحقیر برای ما شاید باشد، اما نمیدانم چرا این باعث میشود که تکتک اعضای این تیم را بیشتر دوست داشته باشم و بیشتر به آنها افتخار کنم؟! شاید چون ما نسلی هستیم که درد و سختی سرخ نگه داشتن صورت با سیلی را خوب میداند. نسلی که محرومیت سالهای جنگ کودکیاش بوده و خرد شدن دندههای طبقه متوسط و کمدرآمد زیر چرخ دوران سازندگی، نوجوانیاش.
حالا این وسط عدهای به جان هم افتادهاند و باز به دنبال درست کردن فرشته و دیو برای ما هستند. کیروش برای بعضی دیو و برای گروهی فرشته است و تنها چیزی که کمتر در مورد آن میشنویم و صدایشان به گوشمان میرسد، اعضای خود تیم است.
تیممان آینهای از خود ماست. چه در جاهایی که با چنگ و دندان از دروازهمان دفاع کردیم. چه آنجا که درگیر حاشیه شدیم و خود را قربانی بیعدالتی دیدیم و گل خوردیم و بعدش هم زود خورد را باختیم و از هم پاشیدیم. نمیتوانیم تیممان را به خاطر چیزی ملامت کنیم که خود ما را نمایندگی میکند.
آنها از خیلی از خود ما بهتر بودند. دستکم آنها تا زمانی که رشته کار از دستشان خارج نشده بود، توانستند یک "تیم" بشوند. نمونه یک کار گروهی موفق بودند و کسی نمیخواست قهرمان یکه میدان باشد.
آنها که دوربینهایشان دکمه "سانسور" نداشت
در این جام دوربین شبکههای فارسی زبان کم نبود. اغلب از شبکههای تلویزیون ایران و وبسایتهای داخلی. اما از فارسیزبانان خارج از کشور، فقط بیبیسی فارسی و ایراناینترنشنال آمده بودند و اتفاقا همین دو شبکه فقط بودند که تصویری که ارائه میدادند شبیه واقعیت بود. تصویری که بر خلاف شبکههای داخلی گزینش و سانسور نداشت. زنان را حذف نکرد. منتقدان حکومت را نادیده نگرفت. نماهای بسته نشان نداد که مبادا "غیرقابل پخش"ی در قابشان جا شود. اما گروه اینترنشنال یک قدم هم جلوتر بود.
در نزدیکترین فاصله با مردم قرار داشت. دوربینش هیچوقت از ازدحام نترسید. برای من که در مدت جام ملتها با نوشتن همین وبلاگ و کمک به تهیه گزارشها با ایران اینترنشنال همکاری پررنگتر و نزدیکتر و پیوستهتری داشتم، واقعا لذت بردم از کار گروه دو نفرهشان.
اگر مردمداری، حوصله و سختکوشی آرمین قبادی پاشا نبود، آن تصویر ملموس و همهگیر از متن و حاشیه مسابقات از امارات برای مخاطبان فرستاده نمیشد. نقطه مقابلش سارا تهرانیان بود، تصویربردار گروه. اگر جسارت، بیشفعالی و خلاقیتهای فنیاش در دست و پا کردن ابزارهای نوآورانه و به قول خود سارا "شتر، گاو پلنگی"اش نبود، عملا زدن به دل جمعیت و ارسال زنده تصاویر با بهترین کیفیت ممکن، غیرممکن بود.
تازه سارا تنها تصویربردار زن در میان کل خبرنگاران بینالمللی بود که برای پوشش مسابقات آمده بودند. او در کنار چهار عکاس زن ایرانی که از رسانههای داخلی آمده بودند، تنها خبرنگاران زن ایرانی جام بودند. این در حالی است که در میان خبرنگاران دیگر کشورها، جز ژاپن، هم خبری از زنان نبود.
خلاصه اینکه از بودن در کنار آنها بسی لذت بردم و همین باعث شد که خیلی بیشتر از آنچه فکر میکردم و توقع داشتم در دوران جام ملتها با آنها همراه و همکار شوم.
حالا همه چیز تمام شد. من هم از هفت بازی، ششتایش را درست پیشبینی کرده بودم و ایران تا نیمهنهایی، بدون باخت پیش آمد و این را به عنوان یک رکورد پیشگویی برای خودم اینجا ثبت میکنم.
راستش فوتبال بهانه است. تقویم را میگردم ببینم کی و کجا ایرانیان در خارج از ایران به بهانهای غیر از سیاست و دشمنی دور هم جمع میشوند. این را فهمیدهام که ورزش و از همه مهمتر فوتبال، جزو معدود جاذبههایی است که نه فقط ایرانیها که مردم دنیا را فارغ از جنس و رنگ و زبانشان دور هم جمع میکند. آرزو که بر جوانان عیب نیست، ماجراجویی بعدی المپیک توکیو یا جام جهانی قطر. یادتان باشد که جو هم قانون پایستگی خود را دارد: جو تمام نمیشود، بلکه از مسابقاتی به مسابقات دیگر منتقل میشود...