جان تماشاچیان ایرانی در خطر است!
از بازی روز شنبه تا به حال، این آنفلوآنزای بیمروت نفس ما را گرفته ولی حالا گوش شیطان کر خودش دارد نفسهای آخر را میکشد و توان ورّاجی من در حال احیا شدن است. یک، دو، سه، یک، دو، سه، امتحان میکنیم: اگر فکر کردهاید ما که مسابقه با یمن را در استادیوم تماشا کردهایم، نسبت به آنها که بازی را حتی از تلویزیون ایران، با همه سانسورهایش، دنبال کرهاند، چیز بیشتری از بازی فهمیدهایم باید بگویم که سخت در اشتباهید!
انگار نه انگار که من مریضم و باید در بیمارستان در کنار یکی از آن تابلوهای «بوق زدن ممنوع» بستری میبودم! یعنی دریغ از پنج دقیقه آرامش. ما به صورت داوطلبانه مجبور بودیم به ساز «لیدر»های تماشاچیان ایران برقصیم. باور کنید که همهاش از ترس چشمغرهها و هیکل و دور بازویشان نبود که همه هر چه آنها میخواستند را تکرار میکردیم. بخشیش هم از نگرانی جانشان بود که با همه وجود داد میزدند و سرخ شده بودند. نگران بودیم که زبانم لال نکند سنکوپ کنند. خلاصه از ترس جانمان بود و نگرانی از جانشان. مخصوصا آقا عدنان که ردیف به ردیف میآمد بالا سرمان و بازخواست میکرد که «مگه ایرانی نیستید؟! چرا بلند جواب نمیدید؟!» یک جا هم که کلا قاطی کرد و رفت بین معدود تماشاچیان ویتنامی به فارسی گفت: «اینها [ما را میگفت] که درست جواب نمیدهند، لااقل شما جواب دهید ایران.» (اموجی خنده شدید با آبریزش چشم)
یعنی ما باید جای همه صندلیهای خالی هم هیجان پخش میکردیم. از همان مسابقه با یمن به آنها ارادت پیدا کرده بودم، ولی آن موقع یکی دوتا بیشتر نبودند، حالا دستکم پنجبرابر شده بودند و سردرد و کوفتگی ناشی از آنفلوانزا ارادتم را بیشتر هم کرده بود. همینطور پیش برود بعید نیست از بازی بعد برای مقابله با هرگونه نافرمانی شلاق هم با خود بیاورند!
توضیح ضروری برای آنها که شوخی را متوجه نمیشوند: تمام نوشتههای بالا جنبه طنز دارد و اگر شما به آن نمیخندید فقط به معنای بینمک بودن بنده و بیاستعدادیام در طنز است و نه چیز دیگر!
من روشنفکر نیستم، گاو مشحسنم!
تازگیها فهمیدهام نشان دادن گاو بودنم در زمینه ورزش و فوتبال میتواند پُز روشنفکری تلقی شود. جا دارد از همین تریبون استفاده کرده و از روشنفکرها عذرخواهی میکنم اگر نتیجه منطقی این گفته را گروهی اینگونه برداشت کنند که روشنفکران گاو ورزشیاند. اما من دست خودم نیست که به هر دلیلی بیشتر از خود فوتبال در این دو مسابقه حواسم به گزارشگران تلویزیون ایران بود که انصافا کارشان از مهار پنالتی رونالدو توسط بیرانوند سختتر بود و بیشتر از دروازهبان یمن دلم برای آنها سوخت.
بیچارهها برای ساختن تصویری «قابل پخش» از تماشاچیان و تغییر تصویر واقعی استادیومها خیلی در زحمتند. این را در جام جهانی روسیه هم دیده بودم.
لزوما نباید آن را به پای آن گزارشگران گذاشت. سالهاست که مدیران آن رسانه و مدیران آنها همه «ما» را در کنار هم نمیخواهند. همه «ما» را در کنار هم به رسمیت نمیشناسند. همه «ما» را در کنار هم نمیبینند.
آنها مجبور بودند قاب تصویرشان را بسته نگه دارند و با دستچین کردن آقایان و به ندرت برای خالی نبودن عریضه یک زن محجبه، تصویری «قابل پخش» برای مرکز بفرستند. آنها را باید در گوشه و کنار و جاهای دنج جستجو میکردی، فضایی که برایشان قابل کنترلتر باشد. این ایرانی است که آنها تصویر میکنند...
اما این بچههای بیبیسی و ایراناینترنشنال که اصلا انگار نه انگار...
آنها عملا تنها رسانههای فارسی زبان خارج از ایران هستند که تا اینجا برای پوشش جام آمدهاند. برای خودشان دوربین به دست وسط کوچه و خیابان، وسط جمعیت، الهی به امید تو. ایرانی که آنها نشان میدهند اینجوری رنگیتر است...
این را هم باید گفت که هرچند که خود برگزارکنندگان تا اینجا خیلی در ایجاد جو فوتبالی موفق نبودهاند، اما پلیس ابوظبی که به عربی «شرطه» میشود با مهربانی و سعه صدر دستکم جو مادرزادی و تولید داخلی ما را مختل نکرده. مشکلشان این است که اغلبشان همهاش اخمالو هستند، حتی وقتی میخندند هم اخم دارند! توی این آفتاب و گرما خود من هم بعد از یک ماه برگردم در هر حالی اخم دارم...
از اینجا به بعد دیگر برای ما ایرانیها حس و حال و جو بقیه هیچ اهمیتی ندارد. از اینجا دیگر تازه جام دارد برای ما شروع میشود اول عراق و بعد هم که فینال...
پینوشت: پایانبندی یادداشت سوم، جوگیری سرکوب شده نگارنده از ابتدای جام ملتهای آسیاست که در پایان یادداشت سوم ناگهان بیرون زد. نامبرده تحت درمان قرار ندارد.