ایران باخت، حذف نشد!
باختیم که باختیم! برای یک جوگیر مثل من جام ملتها هنوز تمام نشده. نه که فکر کنید فقط به خاطر این است که من از مرداد، به فرض برد ایران در همه بازیها بلیت همه مسابقات را تا فینال خریده بودم. نه! به این دلیل که فکر میکنم ما که در این مسابقات بودیم، سهمی از سراسرش داریم. حرف فلسفی نمیخواهم بزنم ولی واقعا درست است که به فینالش نرسیدیم، ولی قطعا بخش مهمی از خاطرات خوب و بد این جام را ما ساختیم.
دروغ چرا؟! حس و حالش نبود که بعد از باختمان از ژاپن بنویسم ولی معنایش این نیست که چیزی برای نوشتن نبود.
بگذار اول از بدیهایش بگویم که روی دلم نماند. درست است که از تکنیک و تاکتیک فوتبال سرم نمیشود اما این خیلی تابلو بود که ما انگار برای جبران عقبافتادگیها آمادگی نداریم. گل نخوردنهایمان انگار از یادمان برده بود، چطور از فرصتها برای تغییر شرایط منفی به نفع خود استفاده کنیم. ما با گل اول از هم پاشیدیم. گلی که خودش انگار آیینهای تمامنما از وضعیتی بود که فراتر از ورزش دچارش هستیم.
به عنوان یک تماشاچی حس خوبی داشتم. به جز مواردی انگشتشمار من بداخلاقی از تماشاچیانمان ندیدم. ۹۰ دقیقه را مدام تشویق کردیم و هوادار بودیم و راستش از خود بازیکنان خیلی دیرتر تسلیم شدیم. بازی هم که تمام شد، بازندههای خوبی بودیم. جرزنی نکردیم، داد نزدیم، بر خلاف آن چند بازیکنمان قبل از گل اول به داور بد و بیراه نگفتیم. این را دوست داشتم که هیجان و تعصب جلوی انصافمان را در مورد توانمندیهای رقیب نگرفت و اگر اعتراضی داشتیم و افسوسی، در مورد اشتباههای خودمان بود.
باختن بخشی از مسابقه است. برای من یکی، هر سه گلی که بیرانوند در مقابل ژاپن خورد، حتی ذرهای از لذت مهار آن پنالتی دقیقه دو در بازی با عمان یا پنالتی ناکام رونالدو در جام جهانی کم نمیکند...
با وجود همه حال و هوای غمگین بعد از شکست، روحیه ژاپنیها برایم خیلی جالب بود. اینکه چقدر آرام و هماهنگند. مسابقه که تمام شد، چندین نفرشان کل زبالههای کل ورزشگاه را جمعآوری کردند.
حالا آمدهام برای فینال و اولین تصویری که توی چشم میآید، حضور نسبتا چشمگیر ایرانیها در فینال است. دلیلش را در یادداشت بعدی مینویسم.