برای بازی با چین گواهی پزشکی فراموش نشود!
این عکس بالا را من نگرفتهام. از دیروز تا به حال هم شاید بارها منتشر شده. اما اگر من بخواهم فقط یک تصویر از بازی ایران و عمان را به خاطر بسپارم قطعا همین تصویر است. کیست که دفع توپ بیرانوند در پنالتی دقیقه دو به وجدش نیاورده باشد، یا دو گلی که زدیم و گلهایی که نخوردیم.
اما راستش هیچ کدام اینها حال خوب این صحنه را برای من نداشت. اینکه دختری ایرانی که در خارج بزرگ شده و از سر و وضعش هم پیداست که هیچ وابستگی حکومتی ندارد، سرود ملی را پینگلیش(نوشته فارسی با استفاده از حروف انگلیسی) نوشته تا با بقیه بخواند.
برای یکی مثل او کم فرصتی پیش میآید که بتواند با ریشههایش احساس نزدیکی کند. اینکه بتواند خودش را عضوی از «ما» ایرانیان نشان دهد. برای کسی که خارج از ایران بزرگ شده، سرود ملی کشورها، یکی از مهمترین جاها برای احساس پیوند و همبستگی با هموطنان است.
این تصویر میتواند کل دستاورد حسی من از این سفر باشد. من از جام جهانی روسیه، برای همین شیفته فوتبال شدم که از معدود جاهایی است که میتوان چنین صحنههایی را تماشا کرد.
امیدوارم توی ذوقش نخورده باشد، وقتی دیده در حالی که او به سختی با سرود ملی همخوانی میکند، بسیاری دیگر از ایرانیان استادیوم، یا سکوت کردهاند یا سرود دیگری میخوانند. ما حتی زیر یک پرچم هم حاضر نیستیم جمع شویم و این برای خیلی از ما دلیل قانعکنندهای نیست که چه دوست داشته باشیم، چه نه، این پرچم و این سرود، نشان رسمی کشور ما در عرصه بینالمللی است و خواندن هر چیز دیگری و برافراشتن هر پرچم دیگری تصویر درستی در چشم جهانیان درست نمیکند و حتی پیام اعتراض و مخالفت ما به درستی دیده و شنیده نمیشود. بگذریم...
برآورده شدن آرزو و از دست دادن پنالتی بیرانوند
باید اعتراف کنم که پنج دقیقه دیر وارد استادیوم شدم و پنالتی دقیقه دو را بعدا دیدم. نه اینکه دیر رسیده باشم ها. بیرون استادیوم داشتم میچرخیدم. میروم توی نخ آدمها و در ذهنم قصه زندگیشان را میسازم. تنوع آدمها از نظر طبقه اجتماعی و نژاد و طرز فکر و پوششها حیرتانگیز است و اینکه فوتبال چطور این همه تنوع و تفاوت را دور هم جمع میکند.
یکیشان که با او همصحبت شدم پسری شیرازی بود که عینک و کلاه ایران میفروخت و روی صورت متقاضیان پرچم ایران میکشید. من که از جام جهانی روسیه داغ یکی از این اقلام تبلیغاتی تیم ایران روی دلم مانده بود، بالاخره به آرزویم رسیدم. رفتم و یک عینک از او خریدم و خواستم روی صورتم پرچم بکشد. فضولی من و پرچانگی خودش دست به دست هم داد که ۲۰ دقیقهای کارمان طول بکشد. دانشجوی پزشکی بود. همه بازیهای ایران در جام جهانی روسیه را هم بوده. عشق فوتبال است و با این کارهای خوردهریزی خرج سفرش را در میآورد. البته دوست نداشت هویتش معلوم شود چون میگفت بدون اطلاع خانواده به این سفر آمده. خلاصه اینکه وقتی که بیرانوند آن پنالتی را گرفت من هنوز مشغول رنگ شدن بودم.
تشویق به ضرب تهدید و التماس...
باور کنید مسئله تشویق تیم برای من دارد به یک بحران تبدیل میشود، به صورت شانسی بازی با عمان، نزدیکترین فاصلهای بود که تا حالا فوتبال دیدهام، از پایین و دم زمین ردیف چهارم بودم، ولی کوفتم شد. سهتا از لیدرهای تماشاچیان ایران دقیقا چشم تو چشم با من روبرویم ایستاده بودند و یکبند توقع تشویق و همراهی با شعارها داشتند. همراهی نمیکردی قشنگ احساس میکردی که ممکن است بیایند و ببافندت. قبلا هم در مورد این موضوع در بازیهای قبلی اینجا و اینجا نوشتهام. اما بازی به بازی دارد به تعدادشان اضافه میشود و من نگرانم. میخواهم یک دکتر اینجا پیدا کنم و از بازی بعد یک گواهی پزشکی با خودم ببرم که بیچارهها روی حنجره و قدرت کف دستم، زیادی حساب باز نکنند!
تعداد ایرانیها به طرز مشهودی بیشتر شده و خیلیها گروهی و با تور آمدهاند. آدمهایی که شاید استادیوم تنها جایی باشد که میتواند آنها را کنار هم بنشاند.
مای هیجانزده و عمانیهای خوشحال
هر چند تعداد تماشاچیهای عمانی کم نبود ولی باز به پای تماشاچیان ایرانی نمیرسید. خیلیهایشان را هم فدراسیون فوتبال عمان به صورت سازماندهیشده آورده بود و مهمان کرده بود. یاد سخنرانیهای آیتالله خامنهای و خیلی از راهپیماییهای حکومتی افتادم که شاهد بودهام چطور به صورت اتوبوسی و گاهی به صرف ناهار و شام و کارانه پر میشود.
خیلی هم خونسرد بودند و خوشحال. بعد از بازی هم به نظر نمیرسید غمگین و افسرده باشند و خیلی وقتها حتی با ایرانیها مشغول جشن و پایکوبی بودند. خیلیهایشان هم که با اعتماد به نفسی غبطهبرانگیز مشغول سلفی گرفتن با دختران ایرانی بودند، ما هم که قاعدتا خواب بودیم و تفنگمان فشنگ نداشت.
پنجشنبه با چین بازی داریم و اینجور که جمعیت ایرانیها بازی به بازی در حال افزایش است، چینیها مگر به مدد جمعیت کشورشان بتوانند در استادیوم به پای ما برسند...