مسئولان صندلی تماشاچیها را نشمرده بودند!
نه که زبانم لال قصدم دست انداختن خانواده سلطنتی دوبی باشد ها! اصلا ملکه بریتانیا و شوهر رو به قبله و همه نوه و نتیجههایشان فدای یک موی گندیده کل خاندان آل مکتوم! ولی خب بالاخره هر انسانی بعضی از قوتهایش کمتر از باقی قوتهایش است. اینها هم خب بیچارهها ظاهرا مثل جغرافیشان که اسم درست مکانها را خوب یاد نمیگیرند، ریاضیشان هم خوب نیست. شاید هم فقط مشکلشان این باشد که شمردن بلد نیستند. یا شاید هم این یک بار سرشان شلوغ بوده و نتوانسته بودند قبل از جام ملتهای آسیا یک بار صندلیهای تماشاچیان استادیوم آل مکتوم را که بازی ایران و عراق آنجا برگزار شد بشمارند. البته انصافا شمردن ۱۵ هزار صندلی هم کار آسانی نیست.
سرتان را درد نیاورم، در یک کلام افتضاح بود. با وجود ورودیهای متعدد استادیوم، ازدحام جمعیت بسیار بالا بود و به نظر میرسید که نیروهای امنیتی کاملا غافلگیر شده بودند. نابسامانی و بینظمیای که بر فضای تنشآلود میان عراقیها و ایرانیها تاثیر میگذاشت.
۱۵ دقیقه از بازی گذشته بود ولی هنوز تعدادی در صف بینظم و ترتیب و به هم ریخته بیرون استادیوم منتظر ورود بودند.
با وجود ورودیهای مجهز به تجهیزات امنیتی و کنترلی، خودم شاهد بودم که خیلیها حتی بدون بلیت وارد استادیوم شدند. هر کس از برگزارکنندگان توانست سندی رو کند که نشان دهد من دیروز با بلیت در استادیوم بودهام، من همه حرفم را پس میگیرم. من با اینکه بلیت داشتم هیچ وقت کسی کنترلش نکرد.
خلاصه اینکه هر چقدر در ابوظبی همه چیز منضبط و مرتب و دقیق بود، در دوبی از دماغمان در آورد. البته برای اینکه در حق دوبی بیانصافی نشود هم باید این نکته را هم بگویم که استقبال از مسابقه عراق اصلا قابل مقایسه با قبلیها نیست ولی به هر حال من از اینکه همه مسابقههای بعدی ایران تا قهرمانی در ابوظبی خواهد بود، خوشحالم.
(این را هم پررنگ تاکید کردم که اگر خواستند فردا از دوبی اخراجم کنند، بتوانم پناهنده ابوظبی شوم.)
چه خوب شد کسی نبرد...
توی استادیوم هم وضع خیلی بهتر از بیرون نبود. هیجان بازی، از جنس بازیهای قبل و حتی جام جهانی نبود. نگاه تماشاچیان دو طرف به هم اغلب دوستانه نبود. از شعار و آرزو که بخواهی فاصله بگیری، انگار زخمی که جنگ بر روح دو کشور گذاشته، حالاحالاها مانده تا ترمیم شود. جو کاملا آماده درگیری بود و در همان قسمتی که من دید داشتم سه بار این اتفاق افتاد که یکیشان واقعا شدید بود ولی باز هم خبری از حضور موثر پلیس و نیروهای امنیتی نبود.
شاید بهترین نتیجه برای دو طرف همین مساوی بود. شانس دیگر تعداد کمتر تماشاچیان عراقی بود که پتانسیل درگیری را کاهش میداد. نمیدانم اگر بازی قرار بود با کلکل و رجزخوانی برنده برای بازنده تمام شود چه اتفاقی ممکن بود بیفتد.
بیشترین لبخند را بر چهره بچهها میشد دید، بچههایی که حافظههایشان خالیتر از ما و روحشان رهاتر از ماست.
پایانبندی روز هم ترافیک شدید خیابانهای اطراف استادیوم بود تا خیالت راحت شود که مبادا زودتر سردرد و کلافگی ناشی از فضای استادیوم زودتر خوب شود. امروز هم خبرها بهتر نبود، از درگیری دو بازیکنمان در اردو بر سر یک عکس یادگاری تا جنجال جدید سرمربی تیم ملی و چرخش «چرخنده»وارش به سوی رهبر ایران که به هر حال نتیجهاش همدلی و همبستگی نیست. آمدم و پنج ساعتی را در ساحل خلیج فارس ولو شدم تا شاید آرامشش و حس شهری که پشت این دریاست، انرژیهای منفی دیروز را بشورد و ببرد به آنجا که بذر دشمنیها را میان انسانها میکارد...