راپورت خفیهنویس؛ مادورو راننده خوبی است
امروز دو از دسته گذشته، از حجره خودم در اشکوب بالایی خارج و به اشکوب حضرت آقا داخل شده، دیدم تلفن دست آقاست و انگار مشغول گفتوگوست. خواستم خارج شوم که با دست علامت دادند، بیا. رفتم داخل و نشستم.
فرمودند: این بیچاره گرفتار شده، میخواهم بگویم حواسش را جمع کند.
نفهمیدم منظور ایشان کدام بیچاره است، گفتم حکما به فکر شیرخشک بچهها هستند که مافیای شیرخشک قیمتش را بالا برده و اطفال صغیر، شیر برای خوردن ندارند.
آقا فرمودند: این نیکولاس گرفتار شده، میترسم مملکتش را بهباد بدهد.
گفتم: ونزوئلا؟
آقا فرمودند: بله.
گقتم: مگر چیزی مانده در آن مملکت که بهباد نرفته باشد، کلا در آن مملکت یک نفر زندگی خوبی میکند آن هم ساشاجان، پسر سفیر ایران است. بقیه از گرسنگی، سگ و گربه میخورند.
آقا فرمودند: بالاخره مشکلات اقتصادی قابل حل است؛ منتهی شنیدم که آمریکاییها قصد دارند در ونزوئلا کودتا کنند. میخواهم بگویم حواسش باشد.
گفتم: البته مساله مهمی است، ولی قنسولگری ایران در عراق را هم آتش زدند؛ درمورد آن هم اگر فکری بفرمایید، بد نیست.
آقا فرمودند: مشکل ما با عراق خیلی جدی نیست، بالاخره حل میشود، ولی ونزوئلا را نباید تنها بگذاریم.
عرض کردم: البته تعدادی صیاد ایرانی را هم امارات گرفته و بازداشت کرده، کاش یک فکری هم برای آنها بکنیم.
آقا فرمودند: بعد از اینکه مشکل ونزوئلا حل بشود، مشکل صیادان خودمان را حل میکنیم.
عرض کردم: قیمت شیر و ماست هم چهاربرابر شده است، اگر به فکر آن هم باشیم، بد نیست.
آقا فرمودند: من میگویم مردم در کاراکاس نرخ تورمشان یکمیلیون درصد است، شما میگویی که شیر چهار برابر شد؟ پس این نیکولاس مادورو کجاست؟
عرض کردم: حالا نمیشود این کار را به وزارت خارجه واگذار کنید، و آنها از طرف شما پیام بدهند؟
آقا گفت: نه، دلم میخواهد خودم با او حرف بزنم که دلش گرم شود.
عرض کردم: البته دلگرمی خوبی هم هست؛ کاش یک تلفنی هم به عسلویه میزدید که یکچهارم کارکنانش معتادند و کلی از آنها حقوق نگرفتند.
آقا گفت: کاش مردم ما درد ونزوئلاییها را میفهمیدند. فکر کن یک راننده اتوبوس، یعنی یک چهره کاملا مردمی شده رییس جمهور، آنوقت آمریکاییها میخواهند علیهش کودتا کنند. جالب است، سواد خواندن و نوشتن درستوحسابی هم ندارد. واقعا آدم لذت میبرد. باید کمکش کرد.
عرض کردم: البته اعضای شورای شهر بابل هم بهخاطر فساد اخلاقی دستگیر شدند و مشکلات جدی ایجاد شده.
آقا گفت: آدم وقتی کشورهایی مثل یمن و نیکاراگوئه و ونزوئلا و لبنان و فلسطین را میبیند، واقعا از نجابت مردم آنها لذت میبرد. الو، نیکولاس.
عرض کردم: درست میگویید، آدم واقعا از اینکه مردم پوشک ندارند برای بچههاشان ناراحت میشود، بعد که یاد بچههایی میافتد که اصلا جیش هم نمیکنند، مثلا در همین ونزوئلا....
آقا گفت: چی شد؟ بعد به صدا گوش داد. نگفتی من از ایران دارم زنگ میزنم؟ توی استخر بود؟ بعدا زنگ بزنم؟ باشد. فقط از طرف من به او بگوئید که آمریکاییها قصد کودتا علیهش را دارند، حواسش را کاملا جمع کند. خودش در جریان است؟ کی گفت؟ صبح وزارت خارجه به او خبر داده؟ ... تا حالا ششصد نفر را گرفتند؟ اشکالی ندارد، بعد زنگ میزنم. بگو مستقیما به خودم زنگ بزند.
و گوشی را گذاشت.
عرض کردم: یک کارگر خودسوزی کرده.
آقا گفت: خبرش را خواندم و خیلی ناراحت شدم، واقعا به این دولت باید چه بگوییم؟
عرض کردم: تعدادی از کارمندان شهرداری همدان و یک دانهدرشت هفتهزار میلیاردی هرمزگان هم فعلا جزو جدیدترین خبرهای فساد مالی است.
آقا گفت: اتفاقا با اینها باید برخورد جدی کرد، این برخوردها خیلی مهم است.
بعد گوشی را برداشت و گفت: روسیه را برای من بگیرید؛ با خود پوتین صحبت میکنم.
و به من گفت: گفتی یک زوج در همدان چهکار کردند؟
گفتم: بهخاطر نداشتن پول مداوای بچه، خودکشی کردند.
انگار گوش نمیدادند، فرمودند: از همین قضایای نهنگ آبی است.
عرض کردم: نه، قرص برنج است.
آقا فرمودند: مشغول ورزش جودو هستند؟ بگو تمام که شد به من زنگ بزند، در مورد ونزوئلا باید با هم حرف بزنیم.
عرض کردم: من میروم.
آقا فرمودند: بالاخره آن زوج پوشک بچه خریدند؟
عرض کردم: بله، مشکلشان حل شد.
میرزا ابراهیم خفیهنویس