مراكش، قصه عبدالمجيد
«فى المغرب لا تستقرب». اين ضربالمثل معروفی است در مراكش، بهمعنی اینکه در مغرب (مراكش) از هيچچيز تعجب نكنيد.
ولى من از ديدن بزهاى بالاى اين درخت در كنار جاده، متعجب شدم و براى گرفتن عكس از ماشين پياده شدم. اين توقف موجب آشنايى من با عبدالمجيد شد.
عبدالمجيد پسرى شانزدهساله است كه براى كمك به اقتصاد خانواده فقيرش، با بز كوچكش كنار جاده مى ايسته و از هر كس كه مايل باشه با بزغاله عكس بگيره، چندرغاز پول خرد طلب مىكنه. اين پسر به زبانهاى عربى و فرانسه صحبت مىكنه و اندكى هم انگليسى بلده. كمى كه درباره خانوادهاش پرسيدم، دعوتم كرد كه برم و خانوادهاش رو ملاقات كنم.
پدر بزرگ عبدالمجيد تنها مرد موجود خانواده است. او سه دختر داره و دو داماد. اما دامادها زنهاى متعدد دارن و خيلى كم به اين خانه سر مىزنن و كمك مالى چندانى نمىكنن. بنابراين زنها دست به كار شدهاند و با توليد روغن آرگان، اندک درآمدى كسب مىكنند.
بشرا به معنى بشارت عمه عبدالمجیده و توليدكننده اصلى روغن ارقان؛ دليل اينكه او روغن مىگيره، اينه كه نه ساله فلج شده و از كنج خانه جدا نمىشه. او هنگام زايمان پسرش «آدم» فلج شد و توان حركت رو از دست داد.
روغن ارقان از هسته ميوه ارگان گرفته مىشه. اين ميوه يا دانه روغنى فقط و فقط در مراكش و در شهر اگادير و توابع اون يافت مىشه. از اين روغن براى مصارف خوراكى و زيبايى استفاده مىشه و قيمت بالايى داره. در شهرهاى مختلف مراكش، اين روغن در بستهبندىهاى مختلف و به قيمتهاى مختلف به فروش مىرسه، ولى اگر براى يك ليتر روغن واقعى ارقان پنجاه يا شصت دلار هم بپردازيد، ضرر نكردين. توليد يك ليتر از اين روغن، يك روز كامل كار سخت رو درپى داره.
يحيى، خديجه و ليلا، پسرخاله و دخترخالههاى «آدم» هستن. همه اونها با هم در همين خونه زندگى مىكنن؛ البته عبدالمجيد و سه كودك ديگه هم هستن بهعلاوه مادرها و پدربزرگ. روىهمرفته، ١١ نفر در اين خانه كوچك در سه اتاق زندگى مىكنند كه اين تعداد، در ايامى كه شوهرها سر مى زنند، بيشتر هم مىشود.
عبدالمجيد بهجز بزغاله، يك شتر و يك الاغ هم داره؛ اون شديداً طرفدار فوتبال و تيم رئالمادريده؛ ولى خانوادهاش براى تماشاى فوتبال تلويزيون ندارن و اون از راديو گوش مىكنه. البته عبدالمجيد گفت كه بعضى از بازى ها رو خونه دوستش، حسين، تماشا مىكنه كه تلويزيون دارن. اين پسر نتيجه بازى ايران و مراكش رو سه بر يك به سود مراكش پيشبينى كرد و اميدواره كه مراكش، دو مساوى هم بگيره و صعود كنه. آرزوى عبدالمجيد، داشتن يك كامپيوتره كه بتونه با دنياى بيرون از روستاى محل سكونتش ارتباط بهترى برقرار كنه.
اينجا روستايى ديگر است در منطقه اوريكا؛ جايى بين دو شهركه يكى نامش «شهر فاطمه» و ديگرى «سيده فاطمه» است!
بچههاى اينجا همه اهل فوتبالاند و مربى خوبى هم دارن به اسم محمد. اونا ليگ روستاهاى اطراف رو راه انداختن و تيمشون قراره فردا بعد از بازى ايران و مراكش، با تيم ديگرى فينال رو برگزار كنه. اين بچهها عموماً فكر میكنن كه مراكش ايران رو مىبره؛ ولى برخلاف عبدالمجيد، اميد چندانى به صعود ندارن.
اين ساربان در نزديكى شهر مراكش، شترش رو براى عكسگرفتن به توريستها اجاره مىده؛ اون هم نامش محمده و فردا بعدازظهر سر كار نمىآد؛ به دو دليل، چون مراكش با ايران بازى داره و چون احتمالاً عيد فطره.
اين هم يك عكس يادگارى با بچه هاى فوتبالدوست مراكش.
اگر ايران ببره، من خوشحال مىشم و اگه مراكش ببره، اين بچههاى پرشروشور. در هر دو صورت، بازى برنده داره.