تب فوتبال در زندان
سالها پیش از اینکه وارد دنیای سیاست و روزنامه نگاری بشم، عاشق ورزش بخصوص فوتبال شدم. عشقی که همچنان زنده است و با تورنمنتهایی مثل جام جهانی به اوج خود می رسد.
دهه ۶۰ نه پخش مستقیمی بود نه این تعداد روزنامه ورزشی. به همراه داییام به برای تشویق پرسپولیس به استادیوم میرفتم. پدرم هم هر هفته مجله دنیای ورزش برام می خرید و بخش عمدهای از زندگیام شده بود دنبال کردن اخبار ورزشی و ساعتها فوتبال بازی کردن در کوچه و خیابان با توپ دولایه پلاستیکی. دردوران تحصیل هم همیشه عضو تیم مدرسه بودم. در مسابقات آموزشگاههای منطقه ۶ در مقطع راهنمایی هم یک بار تا فینال رسیدیم. با تیم مدرسه راهنمایی ایثار درمنطقه امیرآباد تهران.
این فوتبال بازی کردن اما به غیر از چند ماهی که در تیم نوجوانان اتحاد شمیران بازی کردم هیچ وقت به صورت حرفهای و جدی در نیامد.
ورود به دانشگاه و فعالیتهای دانشجویی وقفهای کوتاه در فوتبال بازی کردن و دنبال کردن اخبار ورزشی برایم ایجاد کرد. اما عشقم به فوتبال از بین نرفت وچند خاطره از زندان و فوتبال برایم پررنگتر باقی ماند.
اسفند ۱۳۷۹ مسابقات جام باشگاههای آسیا در تهران برگزارمی شد. روز ۱۴ اسفند همراه با دو دوست دیگرم به دلیل برگزاری مراسم یادبود دکتر محمد مصدق در دانشگاه تهران بازداشت شدم.
ماموران اطلاعات نیروی انتظامی ما را به زندانی حواله میدان توپخانه نبش وزارت خارجه منتقل کردند.
هدفشان ایجاد رعب و وحشت بود و پرونده سازی برای انتقال به دادگاه انقلاب. به سلولهایی تاریک و کثیف منتقل شدیم.
خوب به خاطر دارم که عشق فوتبال بخصوص تیم مورد علاقهام پرسپولیس باعث شد چندین بار در سلول را بکوبم تا ببینم بازی چند چنده. نگهبان اول توجهی نمی کرد. بعد از چند بار کوبیدن در بالاخره نگهبان آمد و پرسید چه میخواهم. گفتم نتیجه بازی پرسپولیس. نگهبان هاج و واج مانده گفت : اینجا زندان است. حق نداری در بزنی و از نتیجه فوتبال بپرسی. فکر کردی خونه خالته.
چند دقیقه بعد و دوباره در زدن و پرسیدن نتیجه بازی. در نهایت نگهبان مجبور شد چند بار بیاید و نتیجه بازی را بگوید. این موضوع سر هر سه بازی تکرار شد.
وقتی پس از ماهها و انتقال به زندان مخفی اطلاعات سپاه در پادگان عشرت آباد آزاد شدیم، دو دوست زندانیام گفتند از این کار من خیلی روحیه گرفته بودند. پرسیدن نتیجه بازی شکسته شدن فضای رعب آور زندان بود. عشق فوتبال به کارمون آمده بود.
یک بار دیگرهم فوتبال و زندان برایم خاطره ساز شد.
در زندان ۲۰۹ اوین، وقتی از انفرادی به بند عمومی منتقل شدیم، هفتهای یک ساعت هواخوری داشتیم . با توپ پلاستیکی بازی می کردیم. با دمپایی. به بند قرنطینه و عمومی که منتقل شدیم اجازه ورود کفش فوتبال بهمون داده نشد و پای من در یکی از این بازیها شکست. به بهداری زندان برده شدم و فقط چند قرص مسکن بهم دادند. آثار آن شکستگی هنوز در پام وجود داره و بعضی وقتها بخصوص در هوای سرد اذیتم می کنه.
و خاطره آخر پس از چند ماه زندانی بودن درسالن سه اندرزگاه زندان اوین حکم آزادی موقتم با وثیقه صادر شد. روز آزادیام همزمان شده بود با بازی ایران و کره جنوبی در جام ملتهای آسیا ۲۰۰۰. در بند عمومی با دوستان فوتبال می دیدیم. چند نفر از فعالان دانشجویی و احمد زید آبادی همبندیهایم بودند. گل فوق العاده کریم باقری از راه دور خیلی خوشحالمون کرده بود. در دقیقه ۹۰ متاسفانه گل مساوی را خوردیم و بازی رفت به وقت اضافه. من هم که آماده ترک زندان شده بودم از فرط ناراحتی وسایلم را گذاشتم روی زمین تا ببینم عاقبت بازی چی می شه. نگهبانان چند بار آمدند پشت در که آزادی و باید بیایی بیرون. اما من غرق تماشای فوتبال بودم. در نهایت کرهای ها یک گل دیگه زدند و با گل طلایی حذف شدیم.
حس دوگانهای داشتم. از زندان آزاد شده بودم و طبیعتا خوشحال، اما از باخت تیم ملی به شدت ناراحت. خانوادهام مقابل زندان با دسته گل به استقبالم آمده بودند. از دیدارشان خوشحال بودم اما غم باخت را نمی توانستم پنهان کنم. خانوادهام میدانستند چقدر به فوتبال علاقه دارم و حالتم خیلی برایشان عجیب نبود.
سالها از آن روزها گذشته. عشق فوتبال در من همچون همان روزهای کودکی زنده است. از قدیم گفتن عشق اول یه چیز دیگه است.
کوروش صحتی از فعالان دانشجویی در نیمه دوم دهه ۷۰ بود و پس از اعتراضهای دانشجویی سال ۱۳۷۸ بازداشت شد. دادگاه او را به اتهام شركت در تحصن های دانشجویی و عضويت در جبهه متحد دانشجویی محاكمه كرده بود. او از سال ۷۸ تا ۸۳ که ایران را ترک کرد به علت فعالیتهای دانشجویی چندین بار زندانی شده بود.