طالبان، اسلامگرایی سنتی و جهان امروز
گروههای تندرو در جهان اسلام، که امروز بعضی از آنها رویکرد خشونتبار و مسلحانه دارند، احتمالا از نظر عقیدتی با هم سنخیت و نزدیکی دارند، اما به نظر میرسد در قرن بیستویکم، تشتت و پراکندگی در این گروهها به حقیقتی انکارناپذیر بدل شده است.
در قرن بیستم، گروههای اسلامگرای اهل سنت در مبارزه سیاسی دستکم سه چهره را بهعنوان الگو پذیرفته بودند: حسن البنا، سید قطب و مودودی، سه چهرهای که هر کدام در حوزه سیاسی خاص خودشان الگوهای رفتاری خاص خودشان را داشتند و به گروههای اسلامگرای بعد از خودشان منتقل نمودند.
اخوان المسلمین در برخی کشورهای اسلامی شاخههای فعال داشت. اخوان المسلمین بیشتر نوعی اسلام سازگار با تحولات اجتماعی برآمده از دوره استعمار را با حفظ یک سلسله ارزشهای اخلاقی نمایندگی میکرد.
فقه سیاسی این دوره به تغییر از راه خشونت مسلحانه در کشورهای اسلامی فتوا نمیداد. پیروان این طرز فکر بر این باور بودند که میتوان در انتخابات شرکت کرد و با رسیدن به نمایندگی در مجلس مقننه، لااقل جلوی تصویب قوانین وضعی مخالف با قوانین شرع را گرفت.
اما رژیمهای خودکامه حتی چنین قرائتی از اسلام را نیز برنمیتابیدند و اجازه نمیدادند نمایندگانِ چنین تفکری حتی از راه انتخابات آزاد به پارلمان راه یابند. این وضع بهتدریج به رادیکالیزه شدن نظریات سیاسی اخوان المسلمین، بهخصوص در نسل جوانتر، منجر شد. جماعهالجهاد، که بعدها با القاعده در افغانستان همپیمان شد، زاده همین ناامیدی بود. انور سادات، رییسجمهوری مصر، به دست همین گروه ترور شد.
در این میان، دو واقعه دیگر نیز جهان اسلام را تکان داد: انقلاب اسلامی در ایران و هجوم ارتش سرخ به افغانستان. هر دوی این وقایع از سویی، دنیای غرب را، که خود را در معرض تهدید اتحاد شوروی میدید، به شدت تکان داد و از سوی دیگر، به بیداری اسلامی در جهان اسلام کمک کرد. غرب و کشورهای هوادار غرب در جهان اسلام به حمایت از مجاهدان افغان برخاستند. به این ترتیب، هزاران جوان مسلمان، از مراکش تا فیلیپین، به سوی افغانستان شتافتند، که تمایل به نوعی پاناسلامیزم را نشان میداد. بسیاری از همین جوانان بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، برای منافع غرب در جهان اسلام مشکلآفرین شدند.
طالبان محصول دوران هجرت بیش از پنج میلیون افغان به کمپهای آوارگان در پاکستاناند، گروهی که هرچند با تنظیمهای جهادی آن دوران پیوند داشتند، وجوه افتراق آنها از گروههایی که از آن زاده شدند بیشتر از وجوه تشابه است.
هرچند اکنون دو دهه از ظهور طالبان در صحنه ناامنیهای افغانستان میگذرد، تحلیلهایی که پژوهشگران غربی در مورد طالبان دارند نشان از سردرگمی آنها در شناخت این گروه دارد. پژوهشهای آنها هنوز به این سوال بنیادی جواب نداده است که در ساختارهای سیاسی ایدئولوژیک جهان معاصر، جایگاه طالبان کجاست؟
آیا طالبان را باید گروهی مانند جمعیتالعلمای اسلام پاکستان دانست، که رهبران طالبان دانشآموخته مدارس مذهبی همین گروهاند، یا نسخهای از گروههایی چون حزب اسلامی مولوی خالص یا حرکت انقلاب اسلامی در دوران جهاد، که بیشتر رهبران طالبان تجربه جنگ علیه اتحاد شوروی را با این گروهها آغاز کردند؟
یک باور این است که باورهای طالبانی ترکیبی است از باورهای تندروانه مذهبی با تمایلات تصوفی و در عین حال خشونتگرایی شبیه به خوارج و اطاعت بیچونوچرا از رهبر مانند گروه حسن صباح در قلعه الموت، که آسانگیری خون و سهلانگاری مرگ مشخصه اصلی اکثر افراد این گروه است. این مشخصات طالبان را بیش از اینکه به گروهی سیاسی نظامی یا سیاسی مذهبی شبیه سازد، به تعریف «فرقه» یا «گروه اجتماعی بسته» نزدیک میکند.
دکتر احمدسیر مهجور، نویسنده افغان مقیم فرانسه، در کتاب «گروههای اجتماعی بسته» این گونه گروهها را بهدقت ارزیابی کرده است و ظهور آنها را ناشی از نابسامانیهای درون جامعه میداند:
«جامعه انسانی همیشه در تحول و دگرگونی بوده، اما تحولات سریع در قرن بیستویکم همراه با پدیده جهانی شدن، جوامع بشری را با چالشهای بزرگی در عرصههای مختلف زندگی مواجه ساختهاند. تفاوت در بینش و دگرگونیها در تفسیر سنتی احکام و متون دینی، تغییرات در ساختارهای خانواده، بحران هویت و ارزشها، عدم مصداقیت ایدئولوژیها، رشد ملیگرایی، بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی و نیاز به معنویت، همه این عوامل زمینههای استحکام، رشد و توسعه گروههای اجتماعی بسته را فراهم کردهاند.»
با آنچه مهجور برمیشمارد میتوان یک عامل دیگر را نیز در مورد کشورهای اسلامی اضافه کرد: سیاستهای تجاوزگرانه غرب در قبال دنیای اسلام.
بعضی از پژوهشگران دیگر ظهور این گونه اندیشهها را ناشی از تسلط استعمار بر جهان اسلام میدانند. تسلط دیرپای استعمار زمینهساز دو بحران در جوامع اسلامی شد: بحران هویت و بحران معرفت.
گروههای اجتماعی بسته دیواری از ایدئولوژی به دور خود میکشند تا از تاثیرات دنیای بیرون مصون بمانند. چنین گروههایی معمولا با مسائل اجتماعی برخوردی کلیگرا دارند و از پرداختن به جزییات تغییراتی که خواهان تحققشان در جامعهاند اِبا دارند.
اینکه طالبان تاکنون حاضر به کنار آمدن با هیچ گروه دیگری نشدهاند و از هر گروهی که خواهان همکاری با این گروهاند خواستار ادغام در گروه خودشان شدهاند، آیا نشان از بسته بودن این گروه دارد؟
هرچند طالبان در مواردی به اشتباهات دوران حکومتداریشان، از جمله جنگ با گروههای دیگر یا جلوگیری از تحصیل و کار زنان، اشاره کردهاند، در هفده سال گذشته، از اعلام برنامهای مدون و با جزییات در مورد مسائل اجتماعی اجتناب کردهاند. این مورد در اشارههای کلی پیامهای ملامحمد عمر، رهبر پیشین طالبان، به مناسبتهای مختلف مشهود است که به جزییات نمیپردازد. آنها در نشستهای متعددی که با نمایندگان احزاب و جریانهای سیاسی داخل افغانستان داشتهاند نیز در این مورد بهصراحت سخن نگفتهاند و در نتیجه، نتوانستهاند اذهان موشکاف را قانع سازند.
همانطور که اشاره شد، در میان طالبان تمایل به تصوف نیز وجود دارد. معمولا باور بر این است که تصوف با خشونتگرایی و جنگ موافق نیست، اما طالبان شاید تنها گروهی باشند که میان این دو تناقض، آشتی ایجاد کردهاند. این تنها تناقضی نیست که در تحرکات طالبان دوستانه کنار هم نشستهاند، طالبان بهعنوان گروه حنفیمذهب درسخوانده در مدارس دیوبندی حتی حکومتداریاش را فدای القاعدهای کردند که گروهی سلفی به شمار میآید. معمولا میان سلفیها و دیوبندیها کمتر سنخیتی میتوان یافت.
در رابطه با تمایل به تصوف در صف طالبان شاید بتوان رابطه میان رهبر و سطوح پایین رهبری را شبیه رابطه پیر و مرید دانست، اما حمایت طالبان از القاعده را فقط میتوان نوعی تصمیم سیاسی خواند. این ویژگی طالبان وجه تمایز آنها از گروههای بسته به شمار میآید.
اما برخلاف گروههای سیاسیـمذهبی چون جمعیتالعلمای اسلام پاکستان که تصمیمهای سیاسیشان اکثرا مبتنی بر مصلحتهای سیاسی است، طالبان گروه مذهبیـسیاسی است و هیچ مصلحت سیاسی را بالاتر از باورهای دینیشان نمیدانند، حتی اگر به قیمت از دست دادن قدرتشان و کشته شدن دهها هزار تن از افرادشان تمام شود، نسپردن اسامه بنلادن به آمریکا نشانه روشن این مورد است.
با این تفصیل، آیا میتوان به این نتیجه رسید که تلاش برای تفاهم و مذاکره با طالبان بیثمر است و این گروه تمامیتخواه جز به انحصار قدرت راضی نخواهد شد؟ در این رابطه باید گفت جامعه بسته طالبان با چالشهای بنیادی مواجه است که آنها را بهاجبار از وضعیت گروهی بسته بیرون میآورد. همین مساله میتواند امید به آینده و تفاهم با این گروه را تقویت کند.
تلاشهای طالبان در بخش نظامی مهمترین چالش در برابر ماهیت بسته این گروه است. در سالهای گذشته، تعداد زیادی از رهبران طراز اول طالبان در جنگ کشته شدهاند و جانشینان آنها نسل جدید طالباناند که به در خود پیچیده بودن باور ندارند.
از جانب دیگر، طالبان برای نفوذ در بخشهای مختلف افغانستان مجبورند با کسانی کار کنند که با دید متفاوت به مسائل مینگرند، بهعنوان مثال طالبان جنوب افغانستان، که به گروه حقانی مشهورند، دیدگاهشان درباره مسائل اجتماعی با دیدگاه طالبان جنوب غرب افغانستان تفاوت دارد و میان آنها میتوان جوانان تحصیلکرده و دانشگاهرفته نیز یافت.
هرچند رهبری طالبان برخاسته از مناطق جنوب افغانستان با ریشههای جامعه قبیلهای است و جامعه قبیلهای خود جامعه بسته به شمار میآید، طالبان برای گسترش نفوذشان و کسب حمایت نظامی سایر قبایل، بعد از سال ۲۰۰۱ مجبور شدند تا با قبایل مختلف در تعامل باشند. طالبان در آغاز قیامشان در سال ۱۹۹۵، نظر به شرایط خاص آن زمان، به این مساله چندان احساس نیاز نمیکردند، اما شدت جنگ و نیاز به نیروی انسانی موجب شد ناخواسته به این تغییر تن در دهند.
امروز میان افراد ردهبالای طالبان نیز میتوان کسانی را یافت که بر این باورند اگر طالبان قصد دارند به قدرت برسند، باید دید خود را نسبت به جهان اطراف تغییر دهند؛ نشانههایی از این نگاهِ تا حدی متفاوت به مسائل جهانی را میتوان در اکثر اعضای دفتر سیاسی طالبان در قطر مشاهده کرد.
اگر گروههای بسته به انزوا کشیده شوند، داخل پوسته خود فرو میروند و هر قدر زمان بگذرد، این پوسته قویتر و مقاومتر میشود و هر قدر منزویتر شوند، متحدتر میشوند. چرا طالبان تاکنون از هم نپاشیدهاند؟ دلیل عمده آن را میتوان در طرد آنها از جانب جامعه جهانی و فشارهایی دانست که از بیرون بر آنها تحمیل میشود.
طالبان بعد از رفتن اعضای دفتر سیاسیشان به قطر تغییر کردهاند. این تغییر را کسانی میتوانند تشخیص دهند که با طالبان از قبل آشنا بودهاند. طالبان در نخستین دیدارشان با آمریکاییها در آلمان، که آغاز تلاشهایشان برای گشودن دفتری در قطر بود، به هیات نمایندگی آمریکا گفتند که ما حضور نیروهای خارجی در افغانستان را برنمیتابیم، اما خواهان انزوا و بریدن از جامعه جهانی نیز نیستیم، ما به داشتن رابطه با همه کشورهای جهان و بهخصوص آمریکا نیازمندیم، اما این رابطه باید منحصر به مسائل غیرنظامی باشد.
طالبان تا سال ۲۰۱۰، هرگونه مذاکره با آمریکا را رد میکردند و فقط بر جنگ تاکید داشتند. به همین دلیل تا آن زمان، کمیسیون سیاسی طالبان غیرفعالترین بخش در تشکیلات آنها بود، اما اکنون وضع تغییر کرده است. طالبان از سال ۲۰۱۰، بر مذاکره با آمریکا برای پایان «اشغال» افغانستان تاکید داشتند. آمریکا نیز سرانجام تسلیم این خواسته شد. امید به صلح در افغانستان اکنون بیش از هر زمان دیگر است، اما هنوز فاز مهم این مذاکرات، که مذاکره میان خود افغانهاست، بهصورت جدی آغاز نشده است.